تاریخ انتشار: 
1397/03/25

بهار ۱۹۶۸ از چشم دوربین

اووِن گلایبرمن

«درآن دورانِ پرتب‌وتاب»، ساخته‌ی ژوآ موریرا سالِس، کارگردان برزیلی، فیلمی جذاب و روایتی شاعرانه از تاریخ است که سه رویداد مهم سیاسی در سال ۱۹۶۸ را در هم می‌آمیزد: ناآرامی‌های پاریس که با عنوان «مه‌ی ۶۸» از آن یاد می‌کنند، تصرف چکسلواکی توسط اتحاد جماهیر شوروی که به «بهار پراگ» پایان داد، و شروع «انقلاب فرهنگی» مائو در چین.


تقریباً همه‌ی فیلم‌های معاصر، از فیلم‌های پرفروش ابَرقهرمانی هالیوودی تا طاقت‌فرساترین فیلم هنری رومانیایی، به شیوه‌ی «وایداسکرین» (صفحه‌پهن) فیلم‌برداری می‌شوند. بنابراین، وقتی در «کینو اینترنشنال»، سینمای کسالت‌آور اما کاخ‌مانندی که در سال 1963 در دوران جنگ سرد در برلین شرقی بنا شده، فیلمی با قاب‌بندی قدیمیِ مربع‌شکل دیدم، تکان خوردم. (این قاب‌بندی با نمایش‌خانه همخوانی داشت: هردو آن‌قدر از مد افتاده بودند که دوباره بدیع به نظر می‌رسیدند.) معلوم است که چرا ژوآ مورِیرا سالِس، کارگردان برزیلی، این قاب‌بندی را برگزیده است. فیلم در آن دورانِ پرتب‌وتاب – یکی از معدود فیلم‌های زیبای امسال جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم برلین – کاملاً مبتنی بر فیلم‌های خانوادگی و تکه‌فیلم‌های خبری تلویزیونی و مستندی است که در میانه‌ها تا اواخر دهه‌ی 1960 تصویربرداری شده است، و حال که اکثریت عظیمی از این بریده‌فیلم‌ها مربع‌شکلاند، چرا کارگردان به همان سبک وفادار نمانَد؟

در آن دورانِ پرتب‌وتاب یادآور فیلم‌های کریس مارکِر است، از این نظر که مستندی است که واقعاً نوعی تأمل است: روایتی شاعرانه از تاریخ. این مستند فیلمی جذاب و به شدت شخصی است که سه رویداد مهم سیاسیِ نیم قرن قبل را به هم می‌آمیزد: ناآرامی‌های پاریس که هنوز هم، در فرانسه، از آن صرفاً با عنوان بی‌طرف «مه‌ی 68» یاد می‌کنند؛ تصرف چکسلواکی توسط اتحاد جماهیر شوروی که به «بهار پراگ» پایان داد؛ و شروع «انقلاب فرهنگی» مائو در چین.

تعداد فیلم‌هایی که تصویر دقیق‌تری از هریک از این تحولات ارائه داده‌اند انگشت‌شمار است. اما یکی از نکات مهمی که درباره‌ی این فیلم باید گفت این است که کنار هم نهادن این سه تشنج ملی چنان دور از ذهن است که گاه کمی ساده‌لوحانه به نظر می‌رسد. مه‌ی 68 شورش طبیعی شهروندان فرانسوی‌ای بود که برای بهبود اوضاع می‌کوشیدند؛ تصرف چکسلواکی توسط شوروی یکی از تاریک‌ترین لحظات تمامیت‌خواهیِ قرن بیستمی است؛ و انقلاب فرهنگی، که در سال 1966 شروع شد، چیزی نبود جز درغلتیدن مائو به ورطه‌ی جنون، «جهش بزرگ به جلو»ی او به سوی تبدیل پرجمعیت‌ترین کشور دنیا به بزرگ‌ترین کیش جهان. (شمار چینی‌هایی که بر اثر ظلم و ستم و قحطی ناشی از اجرای نقشه‌ی بزرگ مائو جان باختند از مجموع قربانیان هیتلر و استالین بیشتر بود.)

با این همه، اصرار سالس بر پیوند دادن این سه رویداد متفاوت در قالب یک سه‌گانه برانگیزانندگیِ سحرآمیزی دارد. او از تقدیر و سرنوشت می‌پرسد: در سال 1968 حال‌وهوا چگونه بود؟ آیا روحیه‌ای «انقلابی» وجود داشت که مرزها را در می‌نوردید، روحیه‌ای که می‌توانست هم مثبت و هم منفی باشد، هم رهایی‌بخش و هم ظالمانه؟ سالس این سه رویداد را به هم می‌آمیزد اما در واقع می‌خواهد مخاطب خودش در ذهنش همه چیز را به هم پیوند دهد.

شگفت این که، شخصی‌ترین بخش‌های این مستند بخش‌های مربوط به چین است، زیرا مبتنی بر سفر مادر سالس به پکن در سال 1966 است. مادر او ساعت‌ها فیلم سوپر 8 صامت گرفت، و آن‌چه ضبط کرده شبیه به فیلمی تبلیغاتی در قالب یک فیلم خانوادگی است. دخترها با نوعی شادمانی رسمی می‌رقصند و شهروندان، زیر نگاه خیره‌ی تصویر مائو، این سو و آن سو می‌روند و لبخند می‌زنند. صدای سالس را می‌شنویم که عبارت‌هایی به قلم آلبرتو موراویا، نویسنده‌ی ایتالیایی، را می‌خوانَد که می‌گوید در سفر سال 1967 به چین از آرامش مسرت‌بخش مردم، رنگ پوست، و برق شادی چشم‌های آنها حیران ماند. آن‌چه در پسِ پرده می‌گذشت (زورگویی و خشونت) از چشم موراویا پنهان ماند یا آن را نادیده گرفت. با وجود این، بریده‌فیلم‌هایی که می‌بینیم جذاب است. شادی شهروندان چینی کمی عجیب و غریب است اما به هر حال نوعی خوشی به نظر می‌رسد. این امر نشانه‌ی انحلال فردیت است، آرمانی چنان متفاوت با کمال مطلوبِ ما که گویی با نظام ارزشی‌ای روبرو ایم که کاملاً بیگانه است.

اصرار سالس بر پیوند دادن این سه رویداد متفاوت در قالب یک سه‌گانه برانگیزانندگیِ سحرآمیزی دارد.

بریده‌فیلم‌های مربوط به رویدادهای چکسلواکی، که از میان فیلم‌های خانوادگی سیاه و سفیدِ نه چندان شفاف گلچین شده‌اند، وضعیت آشناتری را نشان می‌دهند: وضعیتی که حالا ترسناک‌تر از قبل به نظر می‌رسد، زیرا دیگر نمی‌توانیم سرکوب آزادی را نادیده بگیریم و بگوییم این چیزی است که فقط «آن‌جا» رخ داده است. اکنون رهبران‌مان آشکارا آزادی بیان ما را تهدید می‌کنند. (هرکه این تهدید را جدی نگیرد، مثل باب وودوارد – که ادعا می‌کرد نباید «دشمنِ مردمِ آمریکا» خواندنِ رسانه‌ها از سوی ترامپ را جدی گرفت – خود را به نفهمی زده است.) در آن دوران پرتب‌وتاب ورود تانک‌های اتحاد جماهیر شوروی به پراگ، جایگزینی الکساندر دوبچِکِ محبوب با «رهبران جدید» کشور (یعنی دیوان‌سالاران خودکامه‌ی روسی)، و تصویر هولناک فراموش‌نشدنیِ تندیس‌های مذهبی با نوار چسب بر دهان را به ما نشان می‌دهد. اما دوربین‌ها غم و اندوه شهروندان را هم ثبت کرده‌اند، شهروندانی که به خاطر عجز و ناتوانی خود به دام ناامیدی افتاده‌اند و احساس می‌کنند که نمی‌توانند کاری بکنند.

یکی از معدود نمونه‌های نافرمانیِ مردم حضورِ انبوهی از آنها در مراسم خاک‌سپاری یان پالاش بود، دانشجویی که در 16 ژانویه‌ی 1969، نزدیک به شش ماه پس از اشغال کشور، به نشانه‌ی اعتراض روی خود بنزین ریخت و خود را آتش زد. به‌یادماندنی‌ترین جنبه‌ی این ایثار این است که پالاش در بیمارستان، جایی که سه روز بعد درگذشت، به یک متخصص سوختگی گفت که هدفش تنها اعتراض به اشغال کشور از سوی اتحاد جماهیر شوروی نبوده بلکه می‌خواسته به تسلیم شدن مردم چک هم اعتراض کند. بریده‌فیلم‌های گردآوری‌شده توسط سالس تسلیم توده‌ها (غم و اندوه در چشم‌ها، و ترسی کاملاً فهمیدنی اما شاید نه اجتناب‌ناپذیر) را نشان می‌دهد. این درسی است که اکنون آمریکایی‌ها باید به آن توجه کنند.

پیش از این درباره‌ی مه‌ی 68 چند مستند ساخته‌ شده است، از جمله شب‌های بلند و صبح‌های کوتاهِ ویلیام کلاین (که گزیده‌هایی از آن را می‌توان در فیلم سالس هم دید)، اما سالس شاید اولین فیلم‌سازی باشد که رویدادهای پاریس را با بازنگری کامل به تصویر کشیده است. او قیام‌های دانشجویی‌ای را به ما نشان می‌دهد که، ابتدا، آشنا به نظر می‌رسند زیرا شبیه به شورش‌هایی اند که تنها یک ماه پیش از آن در دانشگاه کلمبیا رخ داده بود. اما در فرانسه، اعتراضات دانشجویی همچون ناآرامی‌ای بود که سراسر کشور را فراگرفت و کارها را متوقف کرد.

در آن دورانِ پرتب‌وتاب به جنبه‌های گوناگون آن شورش متمدن می‌پردازد: شور و هیجان دانشجویان و رهبرشان، دانیل کُن-بِندیت، اَبی هافمنِ خوش‌قدوقواره‌ای که با افتخار در تلویزیون اعلام می‌کند که شورشیان هیچ نقشه‌ای برای آینده ندارند و نمی‌دانند چه اتفاقی رخ خواهد داد؛ ارتباط میان دانشجویان و کارگران یک کارخانه‌ی سیتروئن، که پابه‌پای آنها اعتصاب می‌کنند اما آن‌قدر محتاط‌ هستند که بدانند این بچه‌های مرفه احتمالاً رؤسای بعدی‌شان خواهند بود؛ کُن-بندیت در سفری به برلین به خرج مجله‌ی پاری مَچ، معامله‌ای که رهبر دانشجویان می‌دانست به معنای کالایی شدن همه‌ی آرمان‌هایش است؛ پیدایش شعارهایی مثل «کارگران جهان، خوش باشید!» که آمیزه‌ای از ژان لوک گدار و هنر چپ‌گرا بود؛ جوشش و غلیان در خیابان‌ها، وقتی شش میلیون کارگر اعتصاب کردند و، برای لحظه‌ای، چنین به نظر رسید که این شورش می‌تواند به انقلابی تمام‌عیار تبدیل شود؛ سخنرانی رادیویی چهار و نیم دقیقه‌ایِ شارل دو گل که مردم را آرام کرد؛ و تحلیل آن‌چه تغییر کرد – نه نظام طبقاتی بلکه فضای جامعه‌ی فرانسه، که حالا نظامی منعطف‌تر و بازتر بود. بی‌تردید، دهه‌ی 60 آمریکا را هم تغییر داد اما در فرانسه این تغییر تنها در طول یک ماه رخ داد: ماهی که آینده را به اکنون آورد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


اوون گلایبرمن منتقد سینمایی آمریکایی و از نویسندگان نشریه‌ی ورایتی است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی اوست:

Owen Gleiberman, ‘Film Review: In the Intense Now,’ Variety, 21 February 2017.