تاریخ انتشار: 
1396/09/01

شکست سکولاریسم؛ علم نمی‌تواند جانشین دین شود

پیتر هریسون

بیش از پنجاه سال پیش، در سال ۱۹۶۶، آنتونی والاس، مردم‌شناس برجسته‌ی کانادایی، با اطمینانِ کامل پیش‌بینی کرده بود که با پیشرفت علم، دین در جهان نابود می‌شود. او گفته بود: «با گسترش علم و کفایتِ آن برای مردم دنیا، اعتقاد به نیروهای ماورای طبیعی در سراسر جهان محکوم به نابودی خواهد بود.»


دیدگاه والاس تنها مختص به خود او نبود. می‌توان گفت که در کل، علوم اجتماعی مدرن، که از قرن نوزدهم در غرب اروپا شکل گرفته بودند، تجربه‌ی تاریخی خود از سکولاریزاسیون در آن مقطع را به منزله‌ی یک الگوی جهانی در نظر می‌گرفتند. فرضیه‌ای که محور اصلی علوم اجتماعی قرار می‌گیرد حاکی از این است (یا گاهی نیز چنین پیش‌بینی می‌کند) که نقطه‌ی اشتراک تمام فرهنگ‌ها در نهایت چیزی است که نسبتاً سکولار، غربی، و به لیبرالدموکراسی نزدیک باشد.

اما باید گفت که روندی تقریباً برعکسِ این تصور اتفاق افتاده است، چرا که نه تنها سکولاریسم نتوانسته است به رژه‌ی مستمر خود در جهان ادامه دهد، بلکه در کشورهایی نظیر ایران، هند، اسرائیل، الجزایر، و ترکیه، یا حکومت‌های دینی جایگزین حکومت‌های سکولار شدند، یا جنبش‌‌های ملی - مذهبی تأثیرگذاری ظهور کردند. در واقع، آن نوع سکولاریزاسیونی که علوم اجتماعی پیش‌بینی کرده بودند با شکست مواجه شد. مسلماً این شکست یک شکست قاطع نبوده است، چرا که بسیاری از کشورهای غربی همچنان شاهد ضعیف شدنِ رویکرد مردم به اعتقادات و انجام فرایض دینی‌اند. برای مثال، آماری که اخیراً در استرالیا منتشر شد نشان می‌دهد که ۳۰ درصد از جمعیت این کشور به هیچ دینی اعتقاد ندارند. این آمار در عین حال، حاکی از آن است که این درصد رو به افزایش نیز گذاشته است.

ارزیابی‌های دیگری که در سطح جهان انجام شده است نیز بر این موضوع صحه می‌گذارد که تعهد به دین در کشورهای غرب اروپا و در استرالیا و کشورهای نزدیک آن نسبتاً کم است. حتی آمریکا، که تا مدت‌های مدید مایه‌ی شرمساری نظریه‌ی سکولاریزاسیون بود، هم‌اکنون شاهد افزایش بی‌اعتقادی مردم به دین است. در حال حاضر، خداناباوری در آمریکا به بیشترین حد خود در طول تاریخ رسیده، که این رقم البته حدود سه درصد است. با این حال، هنوز در سراسر جهان، تعداد افرادی که خود را مذهبی فرض می‌کنند بسیار زیاد است، و روند این آمارها نیز حاکی از آن است که در آینده‌ی نزدیک همچنان شاهد «رشد دین» در میان جمعیت جهان خواهیم بود. و این البته تنها شکستی نیست که نظریه‌ی سکولاریزاسیون با آن مواجه شده است.

‌دانشمندان، روشنفکران، و متخصصان علوم اجتماعی انتظار داشتند که با توسعه‌ی علم مدرن، سکولاریزاسیون نیز در جهان رو به افزایش بگذارد – و علم به نیرویی برای سکولار کردن مردم تبدیل شود. اما به سادگی می‌توان دید که چنین چیزی اتفاق نیافتاده است. اگر نگاهی به جوامعی بیاندازیم که دین در آنها همچنان عنصر پررنگی باقی مانده است، خواهیم دید که ویژگی بارزی که تمام این جوامع در آن اشتراک دارند در واقع ربط چندانی به علم ندارد، بلکه به احساس امنیتی حقیقی و محفوظ ماندن از گزند تردیدها و ناشناخته‌هایی که در مورد منافع جمعی مربوط می‌شود که اساساً در زندگی ما وجود دارند.

شاید وجود یک شبکه‌ی امنیت اجتماعی کمی به پیشرفت‌های علمی نیز ربط داشته باشد، و باز می‌توان گفت که در این زمینه نیز موردِ آمریکا موردِ آموزنده‌ای است. شاید جامعه‌ی آمریکا از نظر علمی‌ و فنی‌ پیشرفته‌ترین جامعه‌ در جهان باشد اما از طرف دیگر، در میان جوامع غربی، مذهبی‌ترین جامعه نیز محسوب می‌شود. دیوید مارتین، جامعه‌شناس بریتانیایی در کتاب آینده‌ی مسیحیت، که در سال ۲۰۱۱ منتشر کرده است، چنین نتیجه‌گیری می‌کند: «رابطه‌ی قاعده‌مندی میان پیشرفت علم از یک سو و کاهشِ تأثیر دین، اعتقادات مذهبی، و عمل به فرائض دینی از سوی دیگر وجود ندارد.»

آتاتورک معتقد بود که سرنوشت علم این است که جانشین دین شود.

اگر جوامعی را در نظر بگیریم که واکنش‌های قابل ملاحظه‌ای علیه سکولاریسم نشان داده‌اند، ماجرای رابطه‌ی علم و سکولاریزاسیون کنجکاویِ بیشتری بر می‌انگیزد. جواهر لعل نهرو، اولین نخست‌وزیر هند، طرفدار آرمان‌های سکولار و علمی بود، و آموزش علوم را جزئی از پروژه‌ی مدرنیزاسیون می‌دانست. نهرو اطمینان داشت که هم تصورات هندوها در مورد گذشته‌ی آیینی‌شان و هم رؤیاهای مسلمانان درباره‌ی حکومت اسلامی، در مقابل رژه‌ی تاریخی و بیامانِ سکولاریزاسیون از پا در خواهد آمد. او می‌گوید: «جاده‌ی زمان فقط یکطرفه است.» اما ظهور بنیادگرایی هندو و بنیادگرایی اسلامی در هند به خوبی نشان داد که نهرو اشتباه می‌کرد. گذشته از این، رابطه‌ی علم و سکولاریزاسیون نتیجه‌ی معکوس در پی آورد، چرا که علم خود به یکی از آسیب‌دیدگانِ فرعیِ مقاومت در مقابل سکولاریسم تبدیل شد.

مورد ترکیه حتی عینی‌تر است. مصطفی کمال آتاتورک، بنیان‌گذار نظام جمهوری در ترکیه، مانند اغلب ملی‌گرایانِ پیشگام در آن دوران، به سکولاریسم متعهد بود. آتاتورک معتقد بود که سرنوشت علم این است که جانشین دین شود. او برای این که مطمئن شود که ترکیه در سمتِ درستِ تاریخ قرار گرفته است، برای علوم و به خصوص زیست‌شناسیِ تکاملی در نظام آموزشی دولتی ترکیه، که هنوز یک نظام جمهوری نوپا بود، جایگاهی محوری در نظر گرفته بود. در نتیجه، «نظریه‌ی تکامل» با کل برنامه‌ی سیاسی آتاتورک، از جمله سکولاریسم، پیوند خورد. از همین رو است که احزاب اسلام‌گرای ترکیه نیز، به قصد مقابله با آرمان‌های سکولاریستی بنیان‌گذاران ملت، آموزش نظریه‌ی تکامل را مورد حمله قرار می‌دهند. از نظر آنها، نظریه‌ی تکامل با ماتریالیسمِ سکولار گره خورده است. همین باور باعث شد که در ماه ژوئن امسال تصمیمی مبنی بر «حذف دروس آموزشی مربوط به نظریه‌ی تکامل از برنامه‌ی درسی دبیرستان‌های ترکیه» اتخاذ شود. به این ترتیب، باز هم این علم بود که به جرم پیوند خوردن با سکولاریسم قربانی شد.  

آمریکا بافت فرهنگی متفاوتی دارد که به نظر می‌رسد مسئله‌ی اصلی در آن تضاد میان خوانش تحت‌اللفظی از «سِفر پیدایش» (در کتاب مقدس) و ویژگی‌های اصلی تاریخ تکامل باشد. اما در واقع، بحثِ خلقت‌باوران بیشتر حول ارزش‌های اخلاقی دور می‌زند. در مورد آمریکا نیز دست کم تا حدودی شاهد ضدیت با تکامل‌باوری هستیم، که از تصوری ناشی می‌شود که نظریه‌ی تکامل را سرپوشی برای مخفی نگاه داشتن ماتریالیسمِ سکولار و تعهدات اخلاقیِ مربوط به آن می‌داند. سکولاریسم در اینجا نیز، مانند هند و ترکیه، در واقع دارد به علم صدمه می‌زند.

خلاصه این که، سکولاریزاسیونِ جهانی امری اجتناب‌ناپذیر نیست، و اگر زمانی اتفاق بیافتد نیز ناشی از اثرگذاریِ علم نخواهد بود. به علاوه، باید در نظر داشت که اگر تلاش ‌شود که از علم برای پیشبرد سکولاریسم استفاده شود، پیامدهای این امر می‌تواند به خود علم آسیب بزند. فرضیه‌ای که می‌گوید «علم باعث سکولاریزاسیون می‌شود» از آزمایش تجربیِ این موضوع سرشکسته بیرون می‌آید. بنابراین، این که علم را ابزاری برای سکولاریزاسیون فرض کنیم استراتژیِ خوبی به نظر نمی‌رسد. علم و سکولاریسم آن‌قدر زوج ناجوری‌اند که باید پرسید: اصلاً چرا کسی باید تصوری جز این داشته باشد؟

 

 

از منظر تاریخی، دو مرجع به این ایده که «علم جانشین دین خواهد شد» دامن زده‌اند. اولی مفاهیم ترقی‌خواهی است که در قرن نوزدهم مطرح شده بودند، به ویژه آنهایی که به نظریات آگوست کنت، فیلسوف فرانسوی، مربوط می‌شوند و متکی به نظریه‌ای تاریخی‌اند که بر اساس آن، جوامع از سه مرحله عبور می‌کنند: مرحله‌ی مذهبی، مرحله‌ی متافیزیکی، و مرحله‌ی علمی (یا اثباتی). اصطلاح «جامعه‌شناسی» نیز ساخته‌ی کنت است. او می‌خواست از نفوذ اجتماعیِ دین بکاهد و آن را با علمی جدید درباره‌ی جامعه جایگزین کند. کنت بر «تُرک‌های جوان» و آتاتورک تأثیر شگرفی داشته است.

قرن نوزدهم در عین حال شاهد تکوین «الگوی تعارضِ» علم و دین نیز بود. دیدگاهی که در آن قرن مطرح شد این بود که می‌توان از منظر «تضاد میان دو برهه از تکامل اندیشه‌ی بشر – از نظر دینی و از نظر علمی» به درکی از تاریخ رسید. این در واقع توصیفی است که اندرو دیکسون وایت در کتاب تأثیرگذارش، تاریخ جنگِ علم با الاهیات در عالم مسیحیت (۱۸۹۶)، به کار برده است. عنوان این کتاب به خوبی بیانگر نظریاتِ کلی نویسنده‌اش است. کتاب وایت نیز مانند کتابی که جان ویلیام دریپر پیشتر در سال ۱۸۷۴ با عنوان تاریخ تعارض میان دین و علم نوشته بود، نظریه‌ی تعارض را به عنوان پیش‌فرضی برای شیوه‌ی تفکر درباره‌ی روابط تاریخی میان علم و دین بنیان گذاشته است. هردو کتاب به چندین زبان ترجمه شدند. تاریخ دریپر تنها در آمریکا بیش از ۵۰ بار تجدید چاپ و به ۲۰ زبان برگردانده شد، و جالب اینجا است که در قلمرو امپراتوری عثمانی نیز به کتابی پرفروش تبدیل شد و باعث شد آتاتورک به این برداشت برسد که پیشرفت به معنای این است که علم بتواند دین را از اعتبار ساقط کند.

نظریه‌ی سکولاریزاسیون، چه در سطحِ توصیف و چه در رابطه با پیش‌بینی‌هایی که داشته، شکست خورده است. پس چرا همچنان با طرفداران «نظریه‌ی تعارض علم و دین» مواجه می‌شویم؟

امروزه مردم چندان اطمینان ندارند که تاریخ از خلال تعدادی مرحله‌ی مشخص و از پیش تعیینشده به سمت مقصدی خاص سیر کند. اغلب مورخانِ علم نیز، با وجود دوام و رواج ایده‌ی «تعارض دائمی میان علم و دین»، از آن طرفداری نمی‌کنند. برخوردهای مشهوری نظیر قضیه‌ی گالیله که در این میان پیش آمد، نه تنها علم و دین که سیاست و شخصیت‌ها را نیز متأثر ساخت. داروین هم میان مذهبی‌ها طرفداران زیادی داشت و هم در جامعه‌ی علمی بدگویان زیادی داشت، و البته عکس آن نیز صادق بود. هم‌اکنون مشخص شده است که بسیاری از نمونه‌های تعارض علم و دین در واقع صرفاً ساختگی بوده‌اند. می‌توان گفت که تاریخ خلافِ نظریه‌ی تعارض را ثابت کرده است، چرا که به طور معمول، قاعده این بوده که رابطه‌ی حمایتیِ دوجانبه‌ای میان علم و دین وجود داشته باشد. در سال‌های تعیین‌کننده‌ی قرن هفدهم، علمِ مدرن به مشروعیتِ دینی متکی بود. در قرن‌های هجدهم و نوزدهم نیز الاهیات طبیعی به درک عموم از علم کمک می‌کرد.

الگوی «تعارض علم و دین» دیدگاه اشتباهی را که متعلق به گذشته است مطرح می‌کند، و هنگامی که این دیدگاه با انتظارات مربوط به سکولاریزاسیون همراه می‌شود، به شکل‌گیری دیدگاهی حتی معیوب‌تر در آینده منجر می‌شود. نظریه‌ی سکولاریزاسیون، چه در سطحِ توصیف و چه در رابطه با پیش‌بینی‌هایی که داشته، شکست خورده است. پرسشِ اصولی در اینجا می‌تواند این باشد که: پس چرا همچنان با طرفداران «نظریه‌ی تعارض علم و دین» مواجه می‌شویم؟ در واقع، بسیاری از آنها در زمره‌ی برجسته‌ترین دانشمندان قرار دارند. تکرار تأملات ریچارد داوکینز درباره‌ی این موضوع ضروری به نظر نمی‌رسد، اما او به هیچ وجه یک صدای منزوی نبوده است؛ به باور استیون هاوکینگ، «علم برنده‌ی ماجرا خواهد بود، چون این علم است که در زندگی ما جواب می‌دهد»؛ سام هریس اظهار داشته است که «علم باید دین را نابود کند»؛ به نظر استیون وینبرگ، علم قطعیتِ دین را از بین برده است؛ پیش‌بینیِ کالین بلک‌مور این است که علم در نهایت دین را به امری غیرضروری تبدیل خواهد کرد. اما شواهد و قرائن تاریخی، این‌ دعویات را تأیید نمی‌کند، بلکه در واقع نشان می‌دهد که این افراد دچار گمراهی شده‌اند. 

پس چرا آنها همچنان بر دیدگاه‌هایشان پافشاری می‌کنند؟ جواب این سؤال به سیاست مربوط می‌شود. جدای از دلبستگی‌هایی که تا مدت‌های مدید در قرن نوزدهم باعث برداشت‌های عجیب از تاریخ شده بود، باید به هراس‌ها در مورد بنیادگرایی اسلامی، خشم‌ها نسبت به خلقت‌باوری، نگرانی‌ها در مورد نابود شدن صلاحیت علمی، و نفرت‌ها نسبت به اتحاد میان راستِ مذهبی و منکرانِ تغییرات اقلیمی نیز نگاهی بیاندازیم. در عین حال که باید با این دغدغه‌ها همدلی کنیم، واضح است که امری که باعث این دغدغه‌ها شده خود از تحمیلِ تعهداتِ قاعده‌گرایانه به بحث ما ناشی شده است. خیال‌بافی و امید ما به این که علم بتواند دین را شکست بدهد نمی‌تواند جایگزین خوبی برای ارزیابی‌های معقول و معتدل از واقعیت‌های موجود باشد. ادامه‌ دادن به طرفداری از آن دیدگاه‌ها (مبنی بر تعارض علم و دین) احتمال دارد که درست به نتیجه‌ی عکسِ آن چیزی منتهی شود که مد نظر داشته‌ایم.

دین قرار نیست به این زودی‌ها جایی برود، و علم آن را نابود نخواهد کرد. اگر هم قرار بر نابودی چیزی باشد، این علم است که در معرض تهدید‌های روزافزون در مورد صلاحیت و مشروعیت اجتماعی‌اش قرار گرفته است. با توجه به این نکته، باید گفت که این علم است که نیاز دارد، تا حد امکان، بیشترین دوستدارانِ خود را داشته باشد. در عین حال، پند خوبی می‌توان به طرفداران علم داد و آن این است که از تبدیل کردن دین به دشمنِ علم، یا پافشاری بر این‌ که تنها راه دست‌یابی به آینده‌ای مطمئن «پیوند علم و سکولاریسم» است، دست بردارند.

 

برگردان: سپیده جدیری


پیتر هریسون پژوهشگر استرالیایی در زمینه‌ی علوم انسانی است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:  

Peter Harrison , ‘Why religion is not going away and science will not destroy it’, Aeon, 07 September 2017.