تاریخ انتشار: 
1397/06/28

عاشورا، ستم و ستم‌دیده‌تر بودن

شمیم دشتی

آن‌چنان که منابع مذهبی/تاریخی روایت می‌کنند «عباس بن علی» معروف به ابالفضل، یعنی پدر فضل و البته قمر بنی‌هاشم، یا همان ماه تابان سلسله‌ی بنی هاشم، در روز دهم محرم سال 61 هجری معادل دهم اکتبر سال 680 میلادی در واقعه‌ی عاشورا کشته شد. حکایت شهادت او در قالب روایت‌های بی‌شمار از شیوه‌ی جنگاوری، دلاوری و وفاداری‌ در کنار ماجرای مرگ دردناکش، وی را به اسطوره‌ای برای شیعیان جهان تبدیل کرده است. بسیاری از القاب او مانند «باب الحوائج»، یعنی دری به سوی حاجات و آرزوها، پس از مرگش و احتمالاً از چند قرن پیش بر سر زبان‌ها افتاده است.

یکی از تأثربرانگیزترین روایت‌هایی که از مرگ وی نقل می‌شود، زمین خوردن او با دست‌های بریده و مبارزه تا آخرین لحظه‌ است. بنا به روایات مذهبی، زمانی که لشکر یزید آب را به روی جبهه‌ی مقابل، حسین بن علی و یارانش می‌بندند، عباس، برادر کسی که در نهایت سالار شهیدان لقب گرفت، خطر را برای پاسداری از برادر، خانواده و اسلام، به جان می‌خرد و همراه با سیدالشهداء پیِ آب می‌رود. سپاه عمربن‌سعد، ایشان را محاصره کرده، عباس را از برادرش جدا می‌کنند و او یک تنه در نبردی عمیقاً نابرابر گرفتار می‌شود. دست راست و سپس دست چپ او را قطع می‌کنند، عباس که مشک آب را به دهان گرفته و تا آخرین قطره‌ی خون برای رساندن آب به یارانش مبارزه می‌کند، عاقبت زمین می‌خورد.

بسیاری حکایت کشته شدن یا شهادت او را از این نقطه آغاز می‌کنند؛ تصویر به زمین خوردن عباس بدون دست، و هم‌ذات‌پنداری با لحظه‌ی زمین خوردن کسی، و اولین انگاره، که دست‌هایتان را برای محافظت از سر و صورت حصار می‌کنید یا اول به زمین می‌زنید، از مرگ عباس یک تراژدی می‌سازد.

عباس زخمی، عباس وفادار، مرد خوش‌سیما‌ی سروقامت طایفه‌ی بنی‌هاشم، وقتی از اسب به زمین افتاد دستی نداشت که ستون کند تا شاید بتواند دوباره برخیزد. عباس با صورت به زمین خورد. اگرچه هنوز زنده بود اما با صورتی که حالا آن ضربه، زخمی‌ و خونی و پر خراشش کرده بود، هنوز به زنده ماندن فکر نمی‌کرد. تن خون‌آلودِ زخمیِ بی‌دستش را روی خاک می‌کشید، و به سمت مشک آبی می‌رفت که کمی آن‌سوتر به زمین افتاده بود، اما عاقبت به دست زیدبن‌ورقا حنفی، یا حکیم‌بن‌طفیل سنانی یا بلاذری حرمله کشته شد.

تعدد اسامی و عدم قطعیت این که چه کسی عباس را به شهادت رسانده است، عمدتاً به این خاطر است که روایت‌کنندگان اصلی واقعه‌ی عاشورا، شرح ماجرای این قتل دردناک را هرگز به طور مستقیم روایت نکرده‌اند. هر آنچه به دست رسیده، حکایاتی جانبی‌ست از طرف کسانی که به جزئیات شاخ و برگ داده‌اند یا سعی در پررنگ‌کردن حواشی نبرد داشته‌اند.

چه چیز واقعه‌ی عاشورا را نزد شیعیان، و به طور خاص شیعیان ایران، این اندازه برجسته کرده است؟ ایرانیان از گذشته‌های بسیار دور سنت‌ها و مناسک ساختاریافته‌ای برای سوگواری داشته‌اند، که به نظر می‌رسد پیش و بیش‌ از اسلام ریشه در باورهای زرتشتی دارد. هزار سال سوگواری، تعزیه، نوحه‌خوانی و نظایر آن برای رویدادی که مستندات تاریخی نسبتاً محدودی از آن به جای مانده، و بخش مهمی از روایت‌هایش مبتنی بر منابع عمدتاً نامعتبر است، ناشی از چیست؟

عاشورا و محرم همراه با رشد و توسعه‌ی جوامع شیعی، به‌ویژه در ایران، در مقاطع مختلف وارد عرصه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و هنری شده است. هنرهای تجسمی از زمان صفویه بار سنگینی از این هنر را به دوش کشیده است. مطالعات و پژوهش‌های منسجمی درباره‌ی هنر تعزیه در ایران انجام شده و البته بسیاری از پژوهشگرانِ هنرهای دراماتیک در دنیا را نیز مسحور خود کرده است. با دگرگونی و تغییرات سریعی که در سلیقه‌ی عمومی و سبک‌های جدید  موسیقی پاپ به وجود آمده، هنر نوحه‌ و روضه‌خوانی هم به سرعت خود را با این سلیقه‌های جدید منطبق کرده است. چه چیزی در عاشورا هست که به نظر می‌رسد حتی سیر تغییر و تحولات اجتماعی آن را کم‌رنگ نمی‌کند؟

روایت ماجرای دردناک کشته شدن عباس بن علی با دست‌های بریده، و از همه پررنگ‌تر «تشنگی» مظلومان حق‌طلبی که آب بر آن‌ها بسته‌شده، در کنار بسیاری از دیگر تصاویر متأثرکننده، از روایت عاشورا یک تراژدی فراموش‌نشدنی می‌سازد.

با وجود نگاه منفی اهل سنت به اصل عزاداری و آیینی کردن سوگواری، اهل سنت در ایران، به‌ویژه متأثر از فرهنگ شیعی سوگواری در ایران، حساسیت کمتری به آیین‌های سوگواری دارند و نسبت به چهره‌های مذهبی اهل تشیع نگاهی توأم با احترام دارند و فارغ از این‌که دو امام نخست شیعیان را از خلفای راشدین می‌دانند، امام سوم را نیز همچون فرزند پیامبر تکریم می‌کنند. اما بی‌گمان جدای از هم‌زیستی با شیعیان، نفس مسئله‌ی عاشورا، آن‌چنان که روایت می‌شود، نباید در این نگاه بی‌تأثیر بوده باشد. حتی بهائیان ایران، که بی‌شک از بزرگ‌ترین قربانیان سیاست‌های تمامیت‌خواهانه‌ی شیعیان در این کشورند، عاشورا را محترم می‌شمارند.

آن‌چه روایت عاشورا را از یک اتفاق تاریخی و جنگی مثل دیگر جنگ‌های صدر اسلام متمایز می‌کند، وجود چند عامل است؛ «حق‌خواهی»، «ظلم‌ستیزی» و بنیادی‌ترین آن‌ها «ستم». ارائه‌ی تصویر نوزادی که چند ماه از تولد او بیشتر نگذشته و به دست لشگری تا بن دندان مسلح کشته می‌شود، روایت ماجرای دردناک کشته شدن عباس بن علی با دست‌های بریده، و از همه پررنگ‌تر «تشنگی» مظلومان حق‌طلبی که آب بر آن‌ها بسته‌شده، در کنار بسیاری از دیگر تصاویر متأثرکننده، از روایت عاشورا یک تراژدی فراموشنشدنی می‌سازد.

«ستم» فی‌نفسه دردناک است. شاید اولین تجربه‌ی مشترک انسان پس از نیاز به مراقبت در نوزادی، تشنگی و گرسنگی، ستم‌دیدگی باشد. کمتر کسی را می‌توان پیدا کرد که تجربه‌ای از آن، به هر شکلی، نداشته باشد. تلاش برای ساختارسازی از واقعه‌ای که در آن ستم‌گری و ستم‌دیدگی به مبالغه‌آمیزترین صورت ممکن تولید شده می‌تواند ابزار مهمی برای شکل‌دادن به افکار عمومی درباره‌ی «ستم» باشد، ستمی که در عاشورا به صورت‌های گوناگون پدیدار می‌شود؛ سرکوب، مظلومیت، تشنگی و گرسنگی، تنهایی، بی‌پناهی، رنج و درد فیزیکی و ... . چه کسی با این مفاهیم غریبه است؟

افسانه‌هایی که احتمالاً در قرن‌های اخیر و شاید حتی در یک قرن اخیر پیرامون مسئله‌ی عاشورا به وجود آمده‌ بسیار قابل توجه‌ است. برای مثال، می‌توان به ماجرای «شیر دشت کربلا» اشاره کرد. در بعضی از روایات آمده است که پس از کشته شدنِ حسین بن علی، یک شیر بر سر تن بی‌جان او نگهبانی می‌دهد تا او را از گزند سایر درندگان و، به روایتی دیگر، از شر جبهه‌ی دشمن در امان نگه دارد تا پیکر او با عزت و احترام به آرام‌گاه ابدی‌اش برسد. این شیر هنوز در مراسم تعزیه در استان اصفهان و یزد به نمایش در می‌آید، مراسمی که هزاران نفر از شیعیان را هر ساله در تعزیه‌گردانی‌ها مسحور خود می‌کند. گروهی از روحانیون، و همین‌طور بسیاری از سالمندانِ مؤمن‌تر، روایت شیر دشت کربلا را همچون واقعه‌ای کاملاً واقعی برای شنوندگان‌ نقل می‌کنند. شاید مخاطبان ماجرا را باور نکنند اما با تعابیر دیگری از رنج، تنهایی، بی‌پناهی، مظلومیت و سرکوب آشنا می‌شوند، مفاهیم دردناکی که همگی در روایت واقعه‌ی عاشورا به وضوح دیده می‌شوند.

عاشورا واقعه‌ای تاریخی نیست. بسیار بیشتر از آن، بستری برای تعریف هدفمند باورهای انسانی در چارچوب یک ایدئولوژی مشخص است. اگرچه این ایدئولوژی مشخص به بهترین شکل ممکن در فرهنگ شیعی جای گرفته اما در میان غیر باورمندان نیز هواخواهان خود را دارد.

خسرو گلسرخی، شاعر و نویسنده‌ی مارکسیست لنینیست، پیش از اعدام در سال 1352 و در سی سالگی خود را مرید مکتب حسین خواند و در جلسه‌ی دادگاهش که فیلم آن در دسترس است، از او به عنوان «مولا حسین، شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه» نام می‌برد. برخی از فعالین سکولار منتقد در ایران نیز گاهی از بعضی نمادهای عاشورایی به عنوان شعار و شاید وسیله‌ای برای متأثر کردن مخاطبان عمومی استفاده می‌کنند. «وقت آن است که کار زینبی کنیم»، اشاره به نقش زینب، دختر علی‌بن‌ابیطالب و برادر امام حسین است، که پس از واقعه‌ی کربلا و اسارت در دمشق به مدینه بازمی‌گردد و خطبه‌ای اثرگذار درباره‌ی نبرد عاشورا ایراد می‌کند.

بهره‌گیری از روایت عاشورا تنها به منتقدان و یا مخالفان غیرسازمان‌یافته در داخل ایران خلاصه نمی‌شود. سازمان مجاهدین خلق نیز هر ساله برنامه‌هایی برای پاسداشت مقام عاشورا برگزار می‌کند. خاندان پهلوی نیز عمدتاً خود را ارادتمند امام حسین معرفی می‌کردند.

رواج انتساب خود به عاشورا و حسین، ظاهراً بیش از آن‌که وام‌دار اسلام یا تشیع باشد، حاکی از این ادعا است که «من ستم‌دیده‌ترم». ادعایی که هرچند سنجش درستی یا نادرستی‌اش آسان نیست اما می‌توان با نگاهی انتقادی آن را بررسی کرد.

فارغ از این که هرگز نمی‌توان بار مسئولیت را از شانه‌های هرچند نحیف قربانی برداشت، دعوا بر سر این که چه کسی قربانی‌تر است، نزاعی از اساس غیراخلاقی است.

دقت کافی و نگاه موشکافانه، نیازمند رویکرد بنیادی و زیربنایی است. روایت عاشورا در بستر روایت شیعی از اسلام پدید آمده و بسط یافته و امروز هم با حمایت نظام شیعی حاکم بر ایران به حیات خود ادامه می‌دهد. هرچند حیات این روایت لزوماً وابسته به حمایت این نظام سیاسی نیست اما نظام حاکم نیز همچون دیگران ادعا می‌کند که «ستم‌دیده‌تر» است.

اگر اصرار بر ستم‌دیده‌تر بودن را بخشی از فرایند قدرت‌طلبی ندانیم، ممکن است بگوییم «فریادی برخاسته از حق‌خواهی» است چرا این ادعا معتبر نیست؟

غزوه‌ی بدر، اولین و یکی از مهم‌ترین جنگ‌های مسلمانان در سال‌های ابتدایی پس از هجرت است. در این نبرد، محمد، پیامبر اسلام، آب را به روی جبهه‌ی مشرکین می‌بندد. به تعبیری، این جنگ مقدمه‌ی آب بستن بر لشکر حسین در صحرای کربلا است. اگر این تعبیر را بپذیریم، در این صورت آن چه در عاشورا رخ داده، بازتولید ستم یک خانواده در جنگ قدرت بوده است. نوه‌ی پیامبر اسلام گرفتار نوه‌ی یکی از دشمنان پدربزرگش شده که می‌خواهد به همان شیوه انتقام بگیرد.

اگر این تعبیر را نپذیریم، در این صورت می‌توان به نظر مورخان مسلمان توجه کرد. به روایت تاریخ‌نامه‌ی طبری و الطبقات الکبری، هدف پیامبر اسلام از بستن آب در جنگ بدر به روی مشرکین تشنه نگه‌داشتن جبهه‌ی مقابل نبوده بلکه «اطاعت از خدا» و «محدود کردن دایره‌ی جنگ» بوده است.

وقتی قربانی درکی از ستم بر «دیگران» ندارد، ادعایش مبنی بر ستم‌دیده‌تر بودن نه تنها بی‌اعتبار است بلکه مضحک به نظر می‌رسد. بسیاری از ستم‌دیدگان، خود بانیِ ستم‌های نظام‌مند (سیستماتیک) علیه گروه دیگری از مردم‌اند. ستم نظام‌مند علیه زنان، اقلیت‌های مذهبی، نژادی، جنسی و معلولان از این جمله‌اند. سوگوارانی‌ که ادعا می‌کنند فارغ از ایدئولوژی تمامیت‌خواهانه‌ی نظام حاکم، هوادار ارزش‌های انسانی‌اند، چگونه می‌توانند ستم بر بهائیان، دراویش، طبقات فرودست جامعه و به طور کلی «دیگری» را به بهانه‌های سیاسی موجه بدانند؟

به نظر می‌رسد پیش‌فرضی که به قربانی دیروز اجازه‌ی تعدی می‌دهد این است: قربانی همیشه امتیازات ویژه‌ای دارد که مهم‌ترینش عبارت است از سلب مسئولیت از خود در قبال رفتارهای توجیه‌ناپذیرش در مقام دفاع و جبران. فارغ از این که هرگز نمی‌توان بار مسئولیت را از شانه‌های هرچند نحیف قربانی برداشت، دعوا بر سر این که چه کسی قربانی‌تر است، نزاعی از اساس غیراخلاقی است. قربانی‌ای که دور خود خط قرمزی می‌کشد تا محدوده‌ی خطاهای پذیرفتنی و قابل اغماض را تعریف ‌کند، خود ستمگری کوچک است.

شاید بتوان این گزاره را در یک تصویر فرضی خلاصه کرد: زینب کبری، زمانی که از برادرش عباس، قمر بنی هاشم حرف می‌زند، با ابراز نگرانی از واکنش یزید می‌گوید: «البته باید بپذیریم که عباس کمی رادیکال بود. شاید می‌توانست ماجرا را با کمی گفتگو حل کند.»