تاریخ انتشار: 
1397/07/08

عشق ما تا چه هنگام دوام خواهد داشت؟

آرون بن-زیو

IBTimes UK

عشق آتشین به ندرت ممکن است که دوام پیدا کند و معمولاً، به مرور زمان، جای خود را به مهرورزیِ مصلحتاندیشانه می‌دهد و شور و شدت آن به تدریج فروکش خواهد کرد. به همین دلیل، اغلب انتظار نداریم که احساسات عاشقانه‌ی آدمها یک عمر دوام بیاورد. اما برخی از عشاق تا پایان عمرشان عاشق یکدیگر میمانند. دلیل ماندگاری عشق آن‌ها چیست؟  


زمانی که هنوز نوجوان بودم، مجذوب تراژدیهای عاشقانه‌ای نظیر مادام بوواری (1856) اثر گوستاو فلوبر و میکائیل من (1968) اثر عاموس عوز میشدم. این رمانها مانند داستانهای پندآمیزی عمل می‌کردند که هشدار میدهند اگر احساسات بخشکد و عشق حقیقی بمیرد چه میتواند پیش بیاید. تیرهروزیِ اِما بوواری را در نظر بگیرید: کسی که سعی داشت، با تن دادن به یک سلسله روابط جنسی نامشروع، از ابتذال زندگیاش کم کند. او که در نهایت از سوی عشاق خود پس زده میشود و تا خرخره در قرض فرو میرود، و با خوردن آرسنیک به زندگی خود پایان میدهد. هانا گونن (همسر میکائیل) نیز مانند او پر از احساس و رؤیا است، اما ازدواج با مردی عملگرا و بیاحساس، او را از دست یافتن به رؤیاهایش بازداشته است. ازدواج او، به مرور زمان، او را گرفتار اندوه و افسردگی میکند و رؤیاهایش – همانند سلامت روانیاش – فرو میپاشد.

ظاهراً اِما و هانا قربانیِ یک باور غلط شدهاند، یک ایدئولوژی خطرناک در مورد شور عاشقانه که هنوز هم در آیینها و ترانههایمان تقدیس میشود – این که: عشق میتواند بر تمام موانع فائق آید (هیچ کوهی آنقدر بلند نیست که جلوی عشق را بگیرد) و عشق ابدی است (تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند). این ایدئولوژیِ وسوسهانگیزِ عشق و عاشقی «یگانه بودنِ معشوق» را، با نوعی خط مبحث، مسلم می‌گیرد. دو هم‌نفَس فقط برای بودن با هم ساخته شده‌اند؛ عاشق و معشوق یک موجودیتِ یگانه را تشکیل میدهند؛ هیچ یک از دو طرف رابطه، در هیچ جای جهان، قابل جایگزین شدن نیستند. (میلیونها آدم از کنارم رد میشوند، اما تمامشان از دید من پنهان میمانند چون چشم من فقط به دنبال تو است.) عشق یک آرمانِ تمام و کمال است و بی قید و شرط، و اینطور نیست که حد وسط را نگه دارد. فارغ از اینکه در خارج از آن رابطه چه اتفاقی دارد میافتد، عشق حقیقی دوام مییابد.

ایدئولوژیِ عشق و عاشقی هنوز هم جذابیتهای خودش را دارد، اما در زمانهی ما دیگر کسی به این باور ندارد که احساسات عاشقانه میتواند یک عمر دوام پیدا کند. یکی از بحثهایی که در مخالفت با احساساتِ پرشورِ ماندگار مطرح میشود ریشه در طرز تفکری دارد که از آثار باروخ اسپینوزا، فیلسوف بزرگ هلندی در قرن هفدهم، سرچشمه می‌گیرد. اسپینوزا میگوید که احساسات و عواطف زمانی جلوه‌گر می‌شوند که متوجه تغییر چشمگیری در وضعیتمان شویم. اما این تغییر نمیتواند تا ابد دوام پیدا کند. به این ترتیب، عشق آتشین باید به هر حال کمرنگ شود.

بر این اساس، بسیاری از پژوهشها به طور مستمر نشان دادهاند که میل جنسی و عشق آتشین در طول زمان به شدت کاهش پیدا میکند. یافتههای این تحقیقات نشان میدهد که بسامد رابطهی جنسیِ فرد با همسرش به طور ثابت کاهش پیدا میکند، به طوری که یک سال پس از ازدواج، به نسبت نخستین ماه ازدواج، به نصف میرسد و پس از آن نیز به تدریج کاهش مییابد و این به خصوص پس از سالهای پرورش فرزند کاملاً مشهود است. این سیر نزولی در زوجهای دگرجنسخواهی که بدون ازدواج با یکدیگر همخانه میشوند، و همچنین در زوجهای همجنس، نیز دیده شده است. در نتیجه، بسیاری از پژوهشگران ادعا کردهاند که عشق آتشین بسیار به ندرت ممکن است دوام پیدا کند و تقریباً همیشه جای خود را به دوست داشتنی مصلحتاندیشانه میدهد که، به مرور زمان، از جذابیت و میل جنسی در آن کاسته میشود. عشق یک بدهبستان است، و این حکمتِ غالب همچنان برقرار می‌ماند: ما یا میتوانیم به مدت بسیار کوتاهی بر فراز بلندترین قلههای احساس قرار بگیریم، یا این که سالیان سال فقط خرسند و راضی باشیم و به وضع موجود بسنده کنیم. بیهوده است که مانند اما و هانا دچار سرخوردگی شویم، چرا که هیچکس نمیتواند هردوی اینها را همزمان داشته باشد.

ژرفای عشق تنها به مدت زمان آن مربوط نمیشود، بلکه به پیچیدگی آن نیز ربط دارد.

یا شاید هم بتواند؟ تحقیقات جدید نشان میدهد که حکمت غالب هم ممکن است اشتباه کند، چرا که درصد چشمگیری از زوجهایی که مدتی طولانی از زندگیشان با یکدیگر میگذرد عمیقاً عاشق ماندهاند. در سال ۲۰۱۲، دانیل اولیریِ روانشناس و گروه همکارانش، در دانشگاه استونی بروک نیویورک، از افرادی که در تحقیقشان شرکت کرده بودند این سؤال اصولی را پرسیدند: «رابطهی عاشقانهتان با همسرتان چگونه است؟» تحقیق آنها در سطح کشوری و از ۲۷۴ نفری صورت گرفت که بیش از یک دهه از ازدواجشان میگذشت، و نتیجه این شد که حدود چهل درصد از آنها گفتند که «به شدت عاشق» ماندهاند (و از هفت امتیازی که در سؤال مربوط به شدت عشقشان در نظر گرفته شده بود، عدد هفت را برگزیدند). گروه اولیری همین تحقیق را در مورد نیویورکیها انجام داد، و نتیجه این شد که ۲۹ درصد از ۳۲۲ نفری که در تحقیق آنها شرکت کرده بودند و از ازدواجشان مدتی طولانی میگذشت، همین جواب را دادند. در تحقیق دیگری که وبسایت Match.com، که یک وبسایت دوستیابی است، در سال ۲۰۱۱ در سراسر آمریکا انجام داد، هجده درصد از ۵۲۰۰ نفری که در این تحقیق شرکت کرده بودند از تداوم عشق پرشورشان به مدت یک دهه یا بیشتر خبر دادند.

تحقیقات عصبشناختی از سازوکاری که احتمالاً پشت این نتایج وجود دارد خبر میدهد. بیانکا آکودو، روانشناس شاغل در دانشگاه استونی بروک، و همکارانش در تحقیقی که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد، به بررسی وضعیت ده زن و هفت مردِ شرکت‌کننده در تحقیق‌شان پرداختند که میانگین سالهای ازدواجشان به بیست و یک سال رسیده بود و ادعا می‌کردند که به شدت عاشق ماندهاند. محققان در جریان اسکن کردن مغز این شرکتکنندگان با استفاده از فناوری افامآرآی، تصاویر چهرهی همسرانشان را به آنها نشان میدادند و اسکنها فعالیت چشمگیری را در مرکزهای اصلی «سامانه‌ی کام‌یابی مغز» نشان میداد که بسیار شبیه به الگوهایی بود که در اسکن مغز افرادی که به تازگی عاشق شده بودند مشاهده میشد و در عین حال، تفاوت زیادی با اسکن مغز افرادی داشت که دوست داشتنِ مصلحتاندیشانهتر و کمشدتتری را تجربه میکردند.

باید اعتراف کنم که این یافتهها مرا سردرگم کرد. آیا ما واقعاً قربانیِ «ایدئولوژی عشق و عاشقی» شده‌ایم؟ آیا باید از تکاپوی خود برای یافتن عشق حقیقی دست برداریم، یا این که به جستوجوی خود ادامه دهیم تا کسی که از نظر روحی با ما همخوانی دارد پدیدار شود؟ در روزگار ما، برای این دست سؤالات پاسخ سادهای وجود ندارد. با این همه، اگر داخل مرزهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعیمان باقی بمانیم، پیروی از آرمانهای عاشقانه کار به شدت دشواری است، چرا که تنها ماهیان مرده در جهت جریان آب شنا میکنند. 

با این حال، پس از آن سردرگمی هم، من هنوز در سمت اِما و هانا ایستاده بودم – میخواستم ایدئولوژیِ عشق و عاشقی را باور کنم و فرضیه‌ی محوری آن را که میگوید «عشق پرشور و اصیل میتواند سالها دوام پیدا کند» بپذیرم. برای کار خودم، مجبور بودم پژوهشهای محققان استونی بروک در مورد عقاید اسپینوزا را با عقاید خودم تطبیق دهم – این که احساسات و عواطف به تغییر نیاز دارند. فکر میکردم باید با تمایز قائل شدن بین تجربیات سطحی عاشقانه و عشق عمیق (یعنی بین روابطی که جاذبهی جنسی در آنها در اولویت قرار دارد و روابطی که از تجربهی مشترک و به اوج رسیدن شخص نیرو می‌گیرد) این کار را انجام دهم. استدلال من این بود که هردو نوع این عشقها پرشور هستند اما تنها یکی از این دو میتواند دوام پیدا کند.

اما ژرفای عشق تنها به مدت زمان آن مربوط نمیشود، بلکه به پیچیدگی آن نیز ربط دارد. مشابه این وضعیت را میتوان در موسیقی نیز مشاهده کرد. در سال ۱۹۸۷، ویلیام گِیور و جورج ماندلر، روانشناسان دانشگاه کالیفرنیا در سن دیهگو، از تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که بسامد گوش سپردن به یک نوع موسیقی خاص باعث میشود که تمایل شخص به آن نوع موسیقی، تا حدی، افزایش پیدا کند. اگر موسیقی زیاده از حد به گوش ما آشنا بیاید، احتمال این که دلزدگی ایجاد کند نیز زیاد است، به خصوص اگر قطعهای که ساخته شده است قطعهی سادهای باشد. هر چقدر موسیقی پیچیدهتر باشد، ملال کمتری ایجاد خواهد کرد.

عشق نیز درست مانند موسیقی است. پیچیدگی معشوق عامل مهمی برای تشخیص این موضوع است که آیا از عمق عشق ما به مرور زمان کاسته خواهد شد یا بر آن افزوده میشود: شخصیتی که از نظر روانشناختی پیچیده باشد احتمال زیاد دارد که بتواند در طرف مقابلش عشقی پرشور و عمیق به وجود بیاورد، حال آن که حتی قویترین میل جنسی نیز میتواند نابود شود. میل جنسی در نتیجه‌ی تغییر و نوجویی افزایش مییابد و بر اثرِ آشنا و مأنوس شدن ضعیف میشود. البته اگر طرف مقابل این رابطه و همچنین خود رابطه پیچیده و چندبُعدی باشد، ژرفای یک رابطهی عاشقانه بر اثر آشنا و مأنوس شدن افزایش مییابد.

ارزیابی مثبت شما از خصوصیات معشوق‌تان تا حد زیادی تحت تأثیر جذابیت او نیز قرار دارد.

اورسولا کی. لگوینِ رماننویس در کتاب چرخ آسمان (۱۹۷۱) نوشته است: «عشق مانند سنگ نیست که فقط یک جا بنشیند؛ بلکه باید آن را، مثل نان، درست کرد و تمام مدت دوباره ساخت و از نو خلق کرد.» در واقع، عمیق شدنِ عشق به این ربط دارد که چه چیزی در زندگی ما مهم است. اگر فعالیتهای مهم مشترکی داشته باشیم، هم اثری بادوام بر زندگیمان خواهد گذاشت و هم میتواند شخصیتمان را شکل دهد. فعالیتهای سطحی و بیاهمیت تنها بر لایهی سطحی زندگی ما اثر خواهد گذاشت – این جور تأثیرات به همان اندازه که سریعتر اتفاق میافتد، دامنه‌ی محدودتری هم دارند. با این حال، عشق عمیق نیز میتواند نابود شود. خود عشاق ممکن است تغییر کنند، شرایط ممکن است چشمانداز رابطه را تغییر دهد و جذابیتهایی که در اثر هورمونها ایجاد میشود، ممکن است آنقدر کمرنگ شود که نتواند میل و اشتیاق را زنده نگه دارد.

بیایید برای این که ابعادِ این مخاطره را درک کنیم، به چند معادلهی عشقیِ اصولی که بر دو متغیر تمرکز دارند نگاهی دوباره بیاندازیم. نخستین متغیر یا «الگوی ارزیابی» همان جاذبهی جنسی است. دومین متغیر «شایستهی ستایش بودن» است – برآورد خصوصیات شخصی مثبت، از شوخطبعی گرفته تا صداقت، خلاقیت، و تمام خصلتهایی که ما در دوستانمان تحسین میکنیم. عشق پرشور از طرفی نیازمند جذابیت جنسی و از طرف دیگر نیازمند رابطهی دوستانه است. این نیازها سرمنشأ اصلی رابطهی عاشقانهی پرشور هستند. بدون آنها اصلاً عشقی شکل نمیگیرد.

یک زن جذاب احتمالاً دوست دارد که نه صرفاً به خاطر زیباییاش بلکه به خاطر عملکرد و خصلتهای شخصیاش نیز دوست داشته شود. زنی که جذابیت کمتری دارد احتمالاً برعکس است: یعنی دوست دارد که معشوقش برای ویژگیهای ظاهری او نیز به اندازهی مهربانی یا خردش ارزش قائل شود. اگر همسرش یا طرفِ رابطهاش به او بگوید «تو نسبتاً زشت هستی و من از نظر جنسی به تو جذب نشدهام اما ذهن درخشانت همهی اینها را جبران میکند»، او رنجیدهخاطر خواهد شد. در شعر «برای آن گریگوری» (1933)، اثر دبلیو. بی. ییتس، یک زن هست که دوست دارد نه به خاطر رنگ طلایی موهایش، بلکه فقط به خاطر خودش دوست داشته شود. و پیرمردی در آن شعر به او میگوید: «عزیز من! فقط خدا / میتواند تو را تنها به خاطر خودت دوست داشته باشد / نه به خاطر موهای طلاییات.»

دو الگوی ارزیابیای که در عشقِ پرشور نقش دارند مستقل از یکدیگر نیستند: ارزیابی مثبت شما از خصوصیات معشوق‌تان تا حد زیادی تحت تأثیر جذابیت او نیز قرار دارد. نانسی اتکاف، دانشمند علومِ شناختی در دانشکدهی پزشکی دانشگاه هاروارد، در کتاب بقای زیباترین (۱۹۹۹) به وضوح نشان میدهد که جذابیت به طرز چشمگیری بر میزان هوش، اجتماعی بودن، و اخلاق فرد تأثیر میگذارد. چنین تصوری «هالهی جذابیت» خوانده می‌شود، به این معنا که تصور می‌شود فردی که زیبا قلمداد شده دارای دیگر ویژگیهای مثبت نیز هست. بنابراین، افراد جذاب در مصاحبههای کاری نیز موفقتر ظاهر می‌شوند و حقوق بیشتری نیز دریافت میکنند. عکسِ قضیه زمانی اتفاق میافتد که ویژگیهایی نظیر خرد و موقعیت اجتماعیِ فرد که قابل تحسین هستند، باعث شوند که عشق‌ورزی به او از دید همسر یا طرفِ رابطه‌اش جذابتر به نظر بیاید. بنابراین، ویژگیهایی نظیر ثروت، شهرت، یا قدرت، باعث برانگیختگی میل جنسی شدیدتری میشود. 

مسلماً با گذشت زمان، امتیازهایی که عاشق در هردو مقیاس کسب کرده است میتواند تغییر کند. جذابیت در کوتاهمدت وزن بیشتری دارد، حال آن که ویژگیهای قابل تحسینِ فرد بعدها است که اهمیت بیشتری پیدا میکند. در هر مقطعی از  رابطه، شکست ما در کسب امتیاز کافی در هردو مقیاس به نارضایتی منجر خواهد شد – و به چیزی ختم خواهد شد که من آن را حس «دوست داشتن عادی و مصلحتاندیشانه» مینامم.

حتی زمانی که عشق ما عمیق بوده باشد، احساس این که زیاده از حد مصلحتاندیشی کرده‌ایم می‌تواند ما را به رفتن به سوی تجربهای جدید ترغیب کند. در سریال آمریکایی همسر خوب (که از سال ۲۰۰۹ به بعد پخش شد)، از قهرمان داستان، آلیشیا فلوریک، سؤال میشود که چطور توانسته است عشقی بادوام داشته باشد. او میگوید: «به نظرم این تنها به قلب مربوط نمیشود، گاهی قلب نیاز به هدایت دارد.» همسران خوش‌‌اقبال که عمیقترین عشق را تجربه میکنند هرگز نیاز ندارند، یا دست کم به ندرت نیاز پیدا میکنند، که خودشان قلبشان را هدایت کنند؛ آنها آزادانه از قلبهای عاشق خود پیروی کردهاند، چون قلب خود را مستقیماً وارد رابطه‌‌ای کردهاند که دوست دارند در هر صورت پایدار باقی بماند. اما بقیهی ما روابطمان را با مصلحتاندیشی حفظ میکنیم. ما «ارزشهای عاشقانه»ای نظیر آزادانه عشق ورزیدن و عشقِ بینهایت پرشور را رها کرده و آن را با «ارزش‌های غیرعاشقانه» نظیر زندگی راحت و بدون دغدغهی مالی معاوضه میکنیم. با این حال، هرقدر مجموع امتیاز ما در مقیاس جذابیت و ویژگیهای قابل تحسین کاهش پیدا کند، هم مصلحتاندیشی در رابطه افزایش خواهد یافت و هم برای مسیری که بر نگزیدهایم حسرت بیشتری خواهیم خورد – مسیری که در آن میتوانستیم آزادانه عشق بورزیم یا همسرمان (یا طرف رابطهمان) فرد دیگری باشد.

در جغرافیای عشق، چشمانداز همیشه پر فراز و نشیب است. پس از هر جوش و خروشی، فروکشی نیز خواهیم داشت.

در جغرافیای عشق، چشمانداز همیشه پر فراز و نشیب است. پس از هر جوش و خروشی، فروکشی نیز خواهیم داشت. حتی زمانی که عشاق مصلحتاندیشی نمیکنند و در اوج شکفتگی عشقشان هستند، رابطهی عاشقانهشان میتواند به خاطر تصنعیترین و مزورانهترین توقعی که ایدئولوژیِ عشق و عاشقی ایجاد می‌کند از هم بپاشد: این باور کاملاً دروغین که عشاق باید به یکدیگر طوری پیوند بخورند که به یک تن تبدیل شوند. بخشی از این باور از دیدگاههای افلاطون نشأت میگیرد که عشق را به شکل فرآیند جستوجوی نیمهی گمشدهمان تصویر کرده بود. حال آن که این الگوی عشقیِ «دوقلوهای همسان» خود بر عدم آزادی شخصی و عدم «خود بودن» (فردیت داشتن) دلالت دارد، که هر و از نیازهای اساسی برای شکوفایی رابطهی عاشقانهی عمیق است.

یکی از آثار ادبی که در این مورد میتواند روشنگر باشد آنا کارنینا (1877)  اثر لئو تولستوی است. آنا آنقدر از عشق بدفرجامش نسبت به ورونسکی عذاب میکشد که خود را زیر قطار میاندازد. اما لوین و کیتی، که شخصیتهای متضاد با این دو هستند، موفق میشوند عشقشان را شکوفا کنند و در آن ببالند. لوین که به خاطر این که قادر است احساسات عمیق و آزادانهای داشته باشد، انسان منحصر به فردی محسوب میشود، معتقد است که «تنها یک مخلوق در جهان وجود دارد که میتواند تمام روشنایی و معنای زندگی را بر او متمرکز سازد. و او کیتی است.» با این حال، ماجرای عشق آنها نیز ماجرای چندان سرراستی نیست. کیتی در ابتدا لوین را نمیپذیرد چون در انتظار عاشق دیگری است. پس از آن که کیتی و لوین در نهایت به وصال یکدیگر میرسند، درگیر مشاجره‌ای با یکدیگر میشوند. پیام داستان واضح است: حتی زمانی که ایدئولوژیِ عشق و عاشقی برندهی ماجرا میشود، در داستان نیز مانند خود زندگی، چنان تصوری از رابطه‌ی عاشقانه همیشه بر لبهی نابودی ایستاده است. پیروز شدن نیازمند این است که دو طرف رابطه، در عین صداقت و مهربانی، کاملاً خودشان باشند و نخواهند بر طرف مقابل سلطه پیدا کنند. در این صورت است که عشق پیچیدهی آنها عمیق و آزادانه خواهد بود، و زندگی و احساسات مشترکشان به شکوفایی هردوی آن‌ها خواهد انجامید.

با وجود بدبینی به شدت رایج در سال‌های اخیر، عشق پرشور می‌تواند بر بال‌های احساسات عمیق به پرواز در آید. برای آن که رابطه‌ی عاشقانه عمیق باشد، نیازی نیست که دو طرف رابطه به لحاظ خصوصیات شخصی بهترین نمونه‌ها باشند – آن‌ها فقط به این نیاز دارند که خصوصیات شخصی‌شان با یکدیگر هماهنگ باشد. هنگامی که این همخوانی به وجود بیاید، عشق پرشور می‌تواند با اتکا بر عمق، و نه شدت، پر و بال بگیرد و در نتیجه رابطه‌ی عاشقانه دوام پیدا کند.  

 

برگردان: سپیده جدیری


آرون بن-زیو استاد فلسفه و رئیس سابق دانشگاه حیفا در اسرائیل است. آنچه خواندید برگردان بخش‌هایی از این نوشتهی اوست:

Aaron Ben-Zeev, ‘Endless Love’, Aeon, 05 February, 2014