تاریخ انتشار: 
1397/05/17

من‌ام کوروش، شاه شاهان، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه‌ی جهان

ایرج قانونی

منشور کوروش سابقه و رزومهی بحث حقوق بشر مدرن است از آن رو که بحث و گفتاری در منقبت آدمی است. حقوق بشر را آغاز این بوده است. به عبارت دیگر آدمی آدمی است در هر مقامی که هست، چه تابع چه متبوع، چه پیروز و چه مغلوب و این را کم نگیریم.


در سال 539 پیش از میلاد پس از فتح بابل به دست کوروش بزرگ، به فرمان او بر استوانه‌های گلین بیانیه‌ای نگاشته می‌شود که به منشور کوروش معروف است و در اینجا قصد تحلیل بعضی از بندها و مضامین آن را در مقام یک اثر و متن داریم: ایده‌ها و مفهوم‌های نخستینِ سندِ دیدنِ حقوق بشر و نخستین شهادت دادن به آن، نخستین به رسمیت شناختنِ تفاوت آدمی با آدمی، در افکار، عقاید، دلبستگی‌های انسانی و مرام‌ها، با تفاوت بین دو عصر و فاصله‌ی تصویر انسان در این دو عصر. در اینجا تصویری که کوروش از عالمِ خود، از تحولِ معنا، معنایی گره خورده با معنای انسان، در عالم باستان به دست می‌دهد اهمیت اساسی دارد. انسانیتِ انسان در کانون توجه قرار می‌گیرد. مصلحت سیاسی در این توجه و تأکید بر آن در مقام عمل شکل می‌گیرد. سیاست در این منشور جانب انسانیت و تفاوت را می‌گیرد. پیداست دیدن و به رسمیت شناختن مفارق از درست و نادرست بودن از حیث واقعیت تاریخی در این مقام است. عُلُویّتِ منشور به صرف اشارتش به این مقامات و تفاوت مراتب به ظهور می‌رسد. آغاز این منشور چنین است:

  1. .....
  2. ... کرانه/همه جهان

گام‌های نخست، چه بسا، منظورها و چشم‌اندازها و مفهوم‌های اولیه‌ی بنیادی نابوده شده‌اند. کلماتِ نخستین، سکوی دورخیزِ متن، به کمک مفهوم‌ها، ناپدید شده‌اند. او در سطر دوم چه می‌خواسته بگوید، «همه‌ی جهان»! این مفهوم کلی است. جمله‌ی دوم معطوف به این مفهوم کلی است و در آن قرار و آرام می‌گیرد. آیا می‌خواسته با عبارتی که به آن ختم می‌شده این اعلامیه را بنا بر اصلی آغازین، اصلی بدیهی و متعلق به همه‌ی مردمِ جهان اعلان کند! هر چه بگوییم جز حدس نخواهد بود. اما نمی‌توان این را از نظر دور داشت که «همه‌ی جهان»، جهانْ بی‌کم و کاست، واقعیتِ جهان است، واقعیتِ بلامنازع جهان. کار گذاشتن این مفهوم در سطور آغازین برای وسعت بخشیدن و فراخ‌تر کردن دیدگاه مخاطبِ منشور از محدوده‌ی بابل به تمام جهان است. مسئله هر چه هست تنها بابل نیست بیش از بابل است. بیش از بابل بودن و به جهان مربوط بودن بنیادِ استوارِ ارزشِ منشور است. منشور بر این اساس بنا شده است که هم‌اکنون برای ما بعد از دو هزار و پانصد سال ارجمند است. به عبارت دیگر «همه‌ی جهان» را کارکردی است. کارکرد آن جهانی کردنِ بینش‌های مندرج در منشور است. اما با این همه باید گفت که منشور را چنان که به دست ما رسیده است آغازی نیست. آن بی‌آغاز به دست ما رسیده است. نیست‌کننده نخست دست تطاول به سوی آغاز برده است و در همان ابتدا خودنمایی کرده است. نابودیْ پیش‌افتاده است. چنین پیداست که منشور  فرصت معرفی کلی اولیه‌ی خود را به ما، به آینده، از دست داده است و از این حیث در گذشته دفن شده است و تنها ردّی از گذشته بر جبین دارد. اما در کشفیات اخیر این ردّ و نشان آشکارتر شده است، و بعضی از نواقص رفع شده است از جمله این دو سطر کامل‌تر شده است، گوآنکه هنوز معنای محصلی ندارد و بیشتر حدس‌‌های داخل پرانتز آن را در برگرفته‌اند:

١] (آن هنگام که ................ مردو]ک، پادشاه همه آسمان‌ها و زمین، کسی که ......، ... که با...یَش سرزمین‌های دشمنانش (؟) را لگدکوب می‌کند.

2) [............................................] با دانایی گسترده، ... کسی که گوشه‌های جهان را زیر نظر دارد.

آخرین ترجمه از متن اصلی بابلی بعد از کشفیات جدید و پیدا شدن لوحه‌ی دیگری است که تا اندازه‌ای نقایص منشور را رفع کرد اما نه کاملاً. (ترجمه دکتر شاهرخ رزمجو)

سیاست در این منشور جانب انسانیت و تفاوت را می‌گیرد.

از آنچه در بند دوم آمده است پیداست که منشور در سرآغاز خود به واقعی‌ترین واقعیت‌ها، به واقعیتی همیشه پابرجا، به همهی جهان، به «گوشه‌های جهان»، اشاره می‌کند و نیز به کسی که هر گوشه و کناری از جهان را «زیر نظر دارد». نویسنده‌ی منشور به باوری هم اکنون پابرجا اشاره می‌کند او به چشم‌هایی که به همه‌ی جهان ناظر است، و لابد به همین منشور و به صدق و کذب آن، اشاره می‌کند. گواه او این چشم‌هاست. شاید پربیراه نباشد که در اینجا ردّ و نشان بینشی الهیاتی را بتوان دید، چه بسا اشاره‌ی او به خدایی است که بساط حکمرانی‌اش بر ارض «با دانایی گسترده» و او کسی است که همه‌ی جهان، گوشه‌های جهان را زیر نظر دارد. بعید نیست که خاستگاهِ رعایت انسان، و انسانیتی که در این منشور موج می‌زند چنین تبصر و تذکری باشد.

منطقاً اثر در آغازِ خود بیش از همه جا محاسبه‌گر و معطوف به آینده و نگران حُسن استقبال از خود است، و استحکاماتی برای محافظت از خود در برابر آینده‌ی نامعلوم، نگاه نفی، برپا می‌دارد. در لفافه، به غیرمستقیم‌ترین شیوه تضمین راستی خود را می‌دهد. اگر درست حدس زده باشند که در اینجا به مردوک اشاره می‌کند از آنجا که بی‌تردید مردوک خدای خود او نیست و خدای بابلیان است استناد به او می‌تواند برای تضمین راستی سخن خود به بیگانه باشد. و این خود حرکتی به سمت بیگانه برای برچیدن بساط بیگانگی است. این دراز کردن دست دوستی و به چیزی گرفتن ناچیزشدگان است. پیداست مخاطب اول منشور اهالی بابل‌اند. گو آنکه نسخه‌ای از این منشور در چین یافته شده است منشور به «چهارگوشه‌ی جهان»، تمام قلمرو او، ارسال شده است اما از همین آغاز از همه بیش در آن پاس مغلوبان و خدای مغلوبان را داشته است. نگاه نفی را باید در همان لحظه‌ی نخستْ شکست و هراس از گذرندگی و فنا را مهار کرد. نیرومندترین نفی از سوی بابلیان است اما اگر به انسانِ آنها نظر کردی و مایه‌ی ستایششان دانستی، آنها را به جدّ نواخته‌ای. این منشور در درجه‌ی نخست خطاب به آنهاست بناست ابتدا به آنها اعلان شود تا فضای معنوی درونی بابل را به تسخیر او درآورد. دل‌ها را به رغم هرچیز با خود یار کند. باید در به‌قاعده‌ترین منشورهای انسانی باستانی شاهد قاعده‌مندترین آغاز می‌بودیم.

 منشور کوروش سابقه و رزومه‌ی بحث حقوق بشر مدرن است از آن رو که بحث و گفتاری در منقبت آدمی است. حقوق بشر را آغاز این بوده است. به عبارت دیگر آدمی آدمی است در هر مقامی که هست، چه تابع چه متبوع، چه پیروز و چه مغلوب و این را کم نگیریم، چه، در ممالک عالم، آنجا که این حقوق شکسته می‌شود کسانی که آن را نقض می‌کنند نه از آن روست که چون کوروش در جنگی بر بیگانگان پیروز شده‌اند، نه، اغلب این‌ها هموطنان خود آنها هستند. در یک سو حاکمان‌اند و در مقابل آنها شهروندان. آنچه خواهیم دید که از منشور کوروش مستفاد می‌شود و اصل و روح آن است این است که باید به انسان امنیت و آرامش بخشید. آدمی استحقاق سکونت در شهر و سرزمینی آبادان را دارد. حاکمان را نرسد سر در خلوت مردمان فرو برند. هرکس آزاد است هر خدایی را که می‌خواهد بپرستد. کوروش نه فقط مانعی فراهم نمی‌کند، که یاری می‌کند که چنین کنند. نکته‌ی مهم این است که این‌ها امروزه از بدیهیات است، دو هزار و پانصد سال پیش چنین نبود. از همین رو کوروش بنیان‌گذار است.

اما باید دانست منکرِ طعنه‌زنی که آنچه را در منشور کوروش نوشته شده است هیاهویی توخالی می‌داند، اگر برای نام و نان مخالف‌خوانی نکرده باشد و منکر این سند نباشد و در ادعای خود صادق باشد لابد از آن است که پیش‌فرضی دارد مبنی بر این که یک معنا، در اینجا معنای حقوق بشر، تنها در صورتی معناست که در اسم‌ها تسجیل شده باشد. اسم‌ها حکم سجل مفهوم‌ها را دارند. مفهوم‌ها در آن سجل‌ها ثبت می‌شوند. بدون نام‌گذاریِ معنا در اسم نباید قائل به آن بود. از این رو مدعی است که کوروش از حقوق بشر چه می‌فهمید (گوآنکه او باید انسان و مفهوم انسان را فهمیده باشد و راه چیره شدن مسالمت‌آمیز بر او را دانسته باشد) این مفهومی مدرن است و به این دلیل منشور کوروش ربطی به حقوق بشر ندارد. چه، شرط تفطن یافتن به حقوق بشر گذر از جهان مدرن است و کوروش در جهان باستان می‌زیست. تردیدی نیست این شبهه بر این پایه استوار است که اسم و لفظ یا صورت‌بندی مفهوم بر خود مفهوم و معنا و ظهور مفهوم مقدم است و شرط ظهور معنا وجود لفظ مناسب آن است. حتی می‌توان به زایش مفهوم در اسم نیز قائل شد. به موجب آن، مفهوم حقوق بشر نمی‌شد در گذشته اسمش «انسانیت» باشد و آن منشور منشور انسانیت.  اما این انکار خَلَجانِ معنا در اندیشه است و آشکارا با هزاران تجربه‌ی روزمره‌ی ما مباین است که از فاصله‌ی این دو در عالم امکان می‌گوید و بر آن گواه است که معنا پیش از ظهور لفظ در جهان پراکنده می‌شود. چه، قابلیت رسوخ معنا و ایده افزون‌تر از لفظ است. معنا، ایده، روح لفظ است خطور می‌کند، می‌گذرد، برپا می‌دارد، منقلب می‌کند و این همه پیش از آن می‌کند که اسمی بیابد. حتی آن گاه که اسمی دارد نیز پیش از اسم سرمی‌رسد. ما همواره دلبستگی، علاقه و عشق را پیشاپیش احساس می‌کنیم. عالم عشق پیش از نام عشق فرامی‌رسد و وجود ما را درمی‌نوردد. ما معانی را بی‌میانجی درک می‌کنیم. منشور کوروش سرشار از معانی در پاسداشت انسانیت است.

در منشور کوروش عبارتی است که در اصل سرآغاز حقیقی منشور است:

من‌ام کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارگوشه‌ی جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ . . .

معنا پیش از ظهور لفظ در جهان پراکنده می‌شود. چه، قابلیت رسوخ معنا و ایده افزون‌تر از لفظ است.

می‌توان گفت که منشور کوروش از «من‌ام کوروش»، من‌ام شاه شاهان، من‌ام این و من‌ام آن به راستی آغاز می‌شود. آنچه معمولاً از نظر دور می‌داریم این نوعِ خاصِ آغاز حقوق بشر است. این پاسداشت کوروش از کوروش است. کوروش پیش از همه پیش از همه‌ی مورخان به پاس بزرگی خود دستور می‌دهد تا این لوح را بنویسند و صیت و صوت بزرگی او را بر گل‌نوشته‌ای ثبت کنند. می‌گذارد و می‌دهد تا بزرگی او بر جایی ثبت شود، در قالب کلمه ثبت شود و آن ثبت شده را دفن کند. منشور دفن می‌شود تا از گزند حوادث محفوظ ماند. با آنکه پیشاپیش می‌دانست که بر در و دیوار بابل و بر قلوب بابلی‌ها و یهودیان یا کلمات انسانی ثبت شده بود با این وصف به مکتوب و نوشتار و کلمه روی می‌آورد. این اذعان ضمنی به روی آوردن به مصون از گزندترین شکل کلمه است. در کلمه، در پایدارترین، بزرگی او ثبت می‌شود. از این معبر بزرگی او با قوت هرچه تمام‌تر به ما رسیده است و قرائن و امارات و مدارک و اسناد دیگر از جمله تورات نیز مؤید آن‌اند اما هیچ کدام به این تفصیل پاس بزرگی او را نداشته‌اند، آن گونه که خود داشته است. پاس‌داشتِ بزرگی رسانه و گذرگاه بزرگی است اما آن گذرگاهی است که بزرگی از آن رو که بزرگی راستین است و نه نمایش بزرگی باکی ندارد که خود آن را برپا دارد، بی‌آنکه احساس حقارتی کند. آنچه غیرقابل انکار است شکل گرفتن حق آدمی در حق بزرگیِ آدمی است. انسان بزرگ است پس حقوق مخصوصه دارد. بزرگ از آنجا که بزرگ است ممکن نیست که بر بزرگی خود وقوف نداشته باشد. هیچ انسانی ناخودآگاه و برحسب اتفاق بزرگ نشده است. برای بزرگی کوشیده است پس می‌داند که بزرگ است. از دستاورد مغتنم زندگی‌اش باخبر است. خودآگاهیِ به بزرگی جزء بزرگی است.

«من‌ام کوروش» و بگذارید بگوییم من‌ام «ایده»، من‌ام «ایده‌ی انسان»، کوروش در مقام ایده، در مقام چیزی همیشه پایدار و بیش از کوروش ماندگار است که حق دارد حقوق انسانِ نوعی را پایه‌گذاری کند. حقوق بشر حقوق انسان نامیرای همیشه بر بساط ارض گسترده است. کوروش منشور خود را خطاب به این گستردگی در طول قرون و اعصار می‌نگارد. این درک او از انسان، از انسانِ بزرگ، درست در نقطه‌ی مقابل آن درک است که در قرون بعد گفت من هیچ‌ام! و با این نفی خود دیگر نمی‌توانست پایه‌گذار حقوق بشر باشد زیرا چنین درکی این گونه پیشاپیش پایه‌های نفی خود را گذاشته است. و آنجا که، به ویژه و آشکارا این دعوی دروغ باشد تزویر را پایه‌گذاری کرده است. همیشه باید از این عارفان پرسید آخر «برنیاید زکشتگان آواز» این آواز هیچ بودن دیگر چگونه آوازی است؟! از هیچ منطقاً هیچ آوازی برنمی‌آید. راستی چرا باید برای کسی که هیچ است و کسی نیست حقی قائل شد. به همان اندازه که منشور کوروش منشور حقوق بشر باستانی است، حقوق بشری که در جهان باستانی همواره شکسته شد، مثال این دعاوی در آثار عارفان انکار حقوق بشر است، آن هم در انکار خودِ آن بشر. به راحتی به چنین انسانی می‌توان تعرض کرد زیرا با دعوی هیچ بودن پیشاپیش دفاع از خود را سلب کرده است.

منشور کوروش از ابتدا خطاب به آینده نوشته می‌شود به ویژه از آن رو که در همان ابتدا به گذشته رو می‌کند: «من‌ام کوروش» اما نه فقط همین. کوروش فقط کوروش نیست او پسر کمبوجیه، نوهی کوروش نبیرهی چیش‌پیش است. چرا او به این سلسله‌ی انسان-فرمانروا اشاره می‌کند؟ چه که آنها نمانده‌اند؛ و اکنون از میان آنها تنها کوروش مانده است و درست به همین دلیل که اگر آنها مانده بودند فرمانروایی به او نمی‌رسید او نیز نخواهد ماند. وسعت دایره‌ی ملل تابعِ کوروش بسیار بیش از وسعت قلمرو پدران اوست پس او پادشاه چهارگوشه‌ی جهان در برابر مردمان این چهارگوشه به پدرانش شناخته نمی‌شود بلکه آن‌ها به او شناخته می‌شوند. پس استناد او به آنان در مقابل ملت‌های تحت فرمانش بی‌وجه است و تنها در مقابل آیندگان آنجا که بی‌نام و نشان خواهد شد معنا دارد. این ثبت یک رشته، امتداد و دوامِ هرچند ناپایدار، ثبت استمرار فرمانروایی است. آنچه از این یادآوری فهمیده می‌شود آنچه او به آن متذکر بود و هر آن کس که پایه‌گذار حقوق بشر یا پاسدار آن است باید به آن متفطن باشد همین است که کوروش نخواهد ماند. غصب هیچ حقی دائمی نیست پس منطقی نیست. چه، غاصب مردنی است رفتنی است. کوروش به فنای خود اشاره می‌کند که درحقیقت به آیندگان خطاب می‌کند، در حالی که با معاصران خود سخن می‌گوید. خطاب او در این مقام به ملت‌های تحت فرمانش نیست زیرا آن‌ها او را می‌شناسند لازم نیست او خود را به این تفصیل معرفی کند. پادشاه چهارگوشه‌ی جهان می‌داند که تنها بزرگی‌اش و رفتار و سلوکش خواهد ماند. حقوق بشر حقوق انسان نامیرای میراست. انسان از آن رو که میراست باید دست خود را از ظلم کوتاه کند و حقوق بشرِ نامیرا را پاس دارد، که تنها پاس‌داشت انسان است که می‌ماند.

 

 

 

اما منشور در گذر زمان دستخوش تطاول شده است. بر سیمای این مکتوب/منشورِ شاهانه نشانه‌های شکست دیده می‌شود. این منشور هرگز رویه‌ی مدارا و کشورداری در قرون بعد نشد، که اگر شده بود در اینجا و آنجا پاس داشته می‌شد و نقل می‌شد و دست به دست می‌گشت و از آن کپی‌برداری می‌شد و می‌شد با رجوع به آن‌ها حال تا حدودی حتی بندهای مخدوش آن را حدس زد و خواند. در همخوانی آن با رونوشت‌های حقوق بشر باستانی‌اش. گویی جهان باستان آن را در خاک کرده تا فراموش کند. منشور یک زندگی داشته است، زندگی در زمان کوروش و بعد از مرگش فرارسیده است.

اما چرا کوروش این مهم‌ترین کتاب‌ها و نوشتارهای عهد خود، عهد باستان، را در زیر خاک کرد و در پای ستون‌ها دفن کرد به جای آنکه بر روی ستون‌ها نصب کند تا همه ببینند، مگر او چون در عهد دیگری، عهد غیاب کتاب، زندگی می‌کرد مثل ما به نوشته‌های خود، چه خود نوشته باشد و چه بر نوشتنش نظارت داشته باشد، نمی‌نگریست؟ نویسندگان امروز بی‌تاب آن‌اند که نوشته خود را نشر دهند اگر هم پنهان کنند به ملاحظه‌ای و برای مدتی است. اما پنهان کردن کتابی چند برگی در زیر خاک خلاف آن است. او باید نه فقط ویرانی کاخ‌های بزرگ بلکه نابودی امپراتوری خود را نیز پیش‌بینی کرده باشد یعنی تا تهِ ویرانی رفته باشد و فرض را بر این گذاشته باشد که همه چیز روی در نابودی دارد جز کلمه، جز کتاب، جز این منشور. اما اگر او در اوج شکوه و جلالِ خود زوال آن را می‌دیده است فقط می‌توان او را نه تنها صاحب سلطنتی بزرگ که صاحب روحی بزرگ خواند. چرا کوروش کتاب می‌نوشت و آن را در خاک پنهان می‌کرد، چرا به خاک اعتماد داشت و به آدم‌ها و روزگار و ماندگاری دوران بی‌اعتماد بود؟ چرا این لوحه را در صدها در و دیوار نَقر نکرد چرا حتی به بقای سنگ‌ها هم اعتمادی نداشت؟ احتمالاً نسخه‌های معدودی از آن را به اطراف و اکناف فرستاد و حال نیز ما به دو نسخه از آن‌ها دسترسی داریم اما دفن کتاب را نمی‌توان تنها به منظور حفظ کتاب قلمداد کرد. سپردن کتاب به خاک در عین حال رویگردانی از کتاب است اگر گریختن از کتاب نباشد، و کوروش می‌نوشت و می‌گریخت. حفظ کتاب در گرو گریز از کتاب. کتاب چه دارد که باید از آن گریخت، دست‌کم در این مورد، تا حفظ شود. خاکسپاری کتاب برای حفظ کتاب، خواهی نخواهی متضمن نوعی گریز از کتاب است. دیگر کتاب در برابر ما نخواهد بود روایت نیکنامی ما و نیکوکاری ما دور از ما و نه در برابر ما، به خاک سپرده می‌شود تا به ممرّ دهور و اعصار حفظ شود چه دورنگری‌ای! این از کجا آمده است، این محافظت از روایت، از شهادت شخصی، از گواهی خود در حق خود، این جاودانگی خود را در برابر جاودانگی روایت دیدن، این تصور خلود نفس در مقام مرجعِ این روایت، کسی که لابد به نوعی نامیراست تا روایت به او برگردد، این از کجا آمده است؟ این فرهنگ دینی کوروش؟

خاکسپاری کتاب بدون گذاشتن هیچ ردّ و نشانی بر روی خاک برای دلالت آیندگان چه معنایی دارد؟ به ویژه اگر این آگاهی را ناچیز نشمریم که در عهد کوروش رشته‌ی باستان‌شناسی وجود خارجی نداشت و او هرگز نمی‌توانست تصوری از حفاری‌های باستان‌شناسان آینده داشته باشد. این یادگار عظمت و بزرگی را در دل خاک پنهان کردن متضمن چه خوشبینی‌ای می‌تواند باشد جز آنکه نگاشته است و از کتاب خود گریخته است، یا درست‌تر آنکه کتاب را به شکلی ماندگار بر لوحه‌ای گلی ثبت کرده و گذاشته است تا دور از دسترس بشری بماند تا ماندگار شود، به امید آنکه روزی بعد از پاک شدن همه‌ی نسخه‌ها و نشانه‌های دیگر بر روی خاک بیرون آورده شود. کتاب را نوشتن، و آنگاه کتاب را به گریزگاهِ کتاب، خاک، سپردن و امید عافیت برای کتاب داشتن، این کاری است که کوروش کرده است، این عاقبت‌اندیشی اوست در حق کتاب و بقای کتاب.

در کتاب چیزی است که باید از آن گریخت. آن چشم‌های هشیارِ همیشه باز که گویی کافی است لای آن اوراق باز شود تا نگاه کتاب به تو خیره شود. در کتاب چه چیز است که ما از آن می‌گریزیم، در طول تاریخ خود از آن گریخته‌ایم، و کوروش نیز از آن می‌گریخت، با بستن چشم‌های کتاب در دل خاک؟ چرا او می‌نوشت یا می‌داد بنویسند و زیر پی کاخ‌های از دل خاک بیرون آمده را گورستان کتاب‌ها و الواح خود می‌کرد؟ آیا او معنای آن بناها را در بنیاد بناها، در خاک مینهاد؟ آنچه ارزنده‌تر بود و مایه‌ی بقای راستین عمارت، در خاک پنهان می‌کرد تا اگر عمارت هم رفت معنا بماند و به آیندگان برسد؟ ارسال کلمات به آینده پس از گریز از جنبه‌ی ویرانگر کتاب. او می‌دانست که کتاب، یا نشان افتخار مکتوب، برمی‌انگیزد، تحریک می‌کند و چه بسا که به زیان تو برانگیزد، پس کتابی و نوشته‌ای از خود به یادگار بگذار اما آن را تنها بگذار. آن را بگذار و بگذر. کتاب‌ها و اسناد مکتوب چه بسا که دشمن ما شوند و آتش حسد اسکندر را بیشتر برافروزند. هم او که ایلیاد می‌خواند و اشعار هُمر را دوست داشت و در همه جنگ‌ها، چنان‌که نوشته‌اند[1]، ایلیاد را در زیر بالش خود داشت و آن را یکی از آلات و ادوات حرب به حساب می‌آورد. چه بسا ایده‌ی آشیل، قهرمان ویرانگر آسیب‌ناپذیر، در ویرانی پرسپولیس نقش داشت. ای کاش کسی چشمان این ایلیاد را در خاک می‌بست. گریز از این کتاب برای اسکندر مقدونی لازم بود. باید این کتاب از دست آن نابغه‌ی ویرانگر جنگی دور نگاه داشته می‌شد، باید از برانگیزنده‌ی ویرانی گریخت.

کوروش با دفن کتاب در خاک، خود را از نگاه منتقدان هم در امان نگاه داشت. منکران او امروزه جز حدس و گمان‌های بدخواهانه چیزی در دست ندارند، و دوستانش اما چنین سندی و نیز سند اقرار و اعتراف کتاب مقدس به بزرگی او در حق یهودیان را. پس اگر می‌خواهی از منتقدان بگریزی از کتاب بگریز، اما شاهانه بگریز. نگاه دار و پاس دار و بگریز.


*ایرج قانونی مترجم، پژوهشگر فلسفه و نویسنده‌ی کتاب‌ کلمه و چیزها است. او آثاری از فردریش نیچه، ژاک دریدا، مارتین هایدگر، لودویگ ویتگنشتاین، ژان-ماری شفر و برتراند راسل را به فارسی برگردانده است. این نوشته صفحاتی چند از کتاب «گریز» است که امید می‌رود در آینده‌ای دور تکمیل، و به چاپ سپرده شود.


[1] . ر. ک. به شرح احوال اسکندر کبیر. ترجمه و تألیف: محمد علی فروغی. 1932. صص 14 و 15.