تاریخ انتشار: 
1397/07/20

هشدار یک بازمانده‌ی هولوکاست نسبت به تکرار تاریخ

استانیسلاو آرونسون

wikimedia

همین تابستان آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، گفت: «هنگامی که نسل بازمانده از جنگ از دنیا برود، معلوم خواهد شد که آیا از تاریخ عبرت گرفته‌ایم یا نه.» به عنوان یک یهودی لهستانی که در سال 1925 به دنیا آمده، از گتوی ورشو جان سالم به در برده، خانواده‌اش را در  هولوکاست از دست داده، در عملیات ویژه‌ی نهضت مقاومت لهستان، موسوم به ارتش میهنی، شرکت کرده و در قیام ورشو در سال 1944 جنگیده، با شرایط بسیار سخت تاریخ اروپا آشنا هستم- و فکر می‌کنم که این خطر وجود دارد که در نبرد یادگیری از تاریخ شکست بخوریم و از گذشته عبرت نگیریم.

حالا 93 سال دارم و در تل آویو زندگی می‌کنم، و در سال‌های اخیر دورادور دیده‌ام که میهن‌پرستان قلابی در وطنم، لهستان، در صدد تحریف و سوءاستفاده از خاطرات و تجربیات نسل ما هستند. شاید خیال می‌کنند که دارند «عزت ملی» را در میان جوانان امروزی ترویج یا حس «غرور» را به آنها القاء می‌کنند؛ اما در واقع دارند کار خطرناکی می‌کنند و نسل‌های آینده را در ناآگاهی و بی‌خبری از پیچیدگی‌های جنگ بار می‌آورند و محکوم به تکرار اشتباهاتی هستند که به خاطرش بهای گزافی پرداختیم.

 


                   استانیسلاو آرونسون، افسر یگان دوم تفنگداران کوهستان کارپات، تحت فرماندهی بریتانیا در ایتالیا در سال 1946


اما این پدیده‌ای مختص لهستان نیست: این اتفاق دارد در بسیاری از نقاط اروپا رخ می‌دهد و کل این قاره می‌تواند از تجربیات ما درس بگیرد.

با توجه به آن‌چه در طول عمر آموخته‌ام، پیش از هر چیز از نسل‌های آینده‌ی اروپا می‌خواهم که ما را همان طور که واقعاً بودیم به یاد آورند، نه آن طور که دلشان می‌خواهد. همه‌ی ما همان نقایص و ضعف‌هایی را داشتیم که جوانان امروزی دارند: اکثر ما نه قهرمان بودند نه هیولا.

البته بسیاری از مردم دست به کارهای خارق‌العاده‌ای زدند؛ اما در اغلب موارد علتش این بوده که در آن شرایط سخت چاره‌ای جز این نداشتند، و حتی در این موارد هم، شمار قهرمانان واقعی هم بسیار اندک بود: و من خودم را یکی از آنها نمی‌دانم.

همین امر درباره‌ی کسانی مصداق دارد که در آن زمان به وظایف اخلاقی خود عمل نکردند. قطعاً عده‌ی زیادی مرتکب جنایت‌های ناگفتنی و نابخشودنی شدند. با این حال، مهم است که بدانیم ما نسلی بودیم که در ترس می‌زیستیم، و ترس مردم را به انجام کارهای وحشتناکی وادار می‌کند. اگر این حالت را تجربه نکرده باشید، نمی‌توانید واقعاً آن را بفهمید.

 

«سرانجام به جایی نقل مکان کردم که آن‌موقع فلسطین تحت قیمومت بریتانیا بود، و برای میهنی یهودی جنگیدم.» تصویر: مدارک استانیسلاو آرونسون


دوم این که درست همان طور که چیزی به اسم «نسل قهرمان‌» وجود ندارد، چیزی به اسم «ملت قهرمان»- یا ملت ذاتاً شرور و خبیث- هم وجود ندارد. باید اعتراف کنم که در اغلب دوران زندگی فکر می‌کردم که مهم است که لهستانی‌ها نسبت به کارنامه‌ی دوران جنگ خود افتخار کنند -و همین سبب شد که هنگام نقل خاطرات دوران خدمت در ارتش میهنی در ورشوی تحت اشغال نازی‌ها به نمونه‌های مشخصی از بی‌تفاوتی و فقدان حس همکاری در میان هم‌وطنانم اشاره نکنم. اما در سال‌های اخیر دیده‌ام که غرور می‌تواند به جزم‌اندیشی، و این دومی می‌تواند به غصه خوردن به حال خود و پرخاشگری بینجامد؛ در نتیجه، فهمیده‌ام که چقدر اشتباه بوده که از معایبی که دیدم، حرف نزده‌ام.

اما حقیقت این است که به عنوان یک لهستانی، یک یهودی، یک سرباز، و یک پناهنده، طیف گسترده‌ای از رفتارها را از سوی مردم لهستان تجربه کرده‌ام -از کسانی که جان خود را به خطر انداختند و مرا پناه دادند تا کسانی که از آسیب‌پذیری‌ام سوءاستفاده کردند، و همه‌ی درجات ممکن از بی‌اعتنایی تا دلسوزی.

اگرچه حکومت رایش سوم دنیای مرا نابود کرد، اما کسی که زندگیام را نجات داد یک زن آلمانی بود که به کسانی معرفی‌ام کرد که مرا به عضویت نهضت مقاومت لهستان درآوردند. فضیلت در انحصار یک ملت خاص نیست -چیزی که خیلی‌ها، از جمله بسیاری از هم‌وطنان اسرائیلی‌ام، هنوز از فهمش عاجزند.

سوم این که نباید قدرت مخرب دروغ را دستکم گرفت. وقتی جنگ در سال 1939 شروع شد، خانواده‌ام به شرق گریخت و دو سال در «لووفِ» تحت اشغال شوروی (همان «لِویو» در غرب اوکراین کنونی) اقامت جست. شهر پر از پناهنده بود و شایعاتی درباره‌ی تبعید‌ انبوهی از مردم به اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری و قزاقستان بر سرِ زبان‌ها بود. یکی از مسئولان شوروی به قصد آرام‌کردن اوضاع سخنرانی کرد و تمام شایعات را بی‌اساس خواند -امروزه به این‌ها «اخبار جعلی» می‌گویند- و گفت هر کس که به این شایعات دامن بزند دستگیر خواهد شد. دو روز بعد تبعید به اردوگاه‌های کار اجباری آغاز شد و هزاران تن روانه‌ی قتل‌گاه خود شدند.

 

خانواده‌ی آرونسون در لووف در اوایل سال 1940 یا 1941


آنها و میلیون‌ها نفر دیگر، از جمله اعضای خانواده‌ام، به واسطه‌ی دروغ‌ها کشته شدند. کشورم و بخش عمده‌ی اروپا با دروغ ویران شد. و اینک دروغ نه تنها خاطرات آن دوران را تهدید می‌کند بلکه دستاوردهای پس از آن دوره را هم به خطر انداخته است. نسل کنونی دیگر نمی‌تواند بگوید که هرگز کسی به ما هشدار نداد و نمی‌دانستیم که دروغ به کجا می‌انجامد.

گاهی رویارویی با دروغ‌  به معنای رویارویی با حقایقی تلخ درباره‌ی خود شخص و کشورش است. بسیار راحت‌تر است که خود را تبرئه و دیگران را محکوم کنیم تا برعکسش؛ اما این کاری است که همه باید بکنند. من با آلمان جدید کنار آمده‌ام و امیدوارم که همه‌ی اروپایی‌ها هم بتوانند چنین کنند.

سرانجام باید بگویم که هرگز خیال نکنید که دنیایتان، همچون دنیای ما، فرونخواهد پاشید. شاید چنین به نظر برسد که این بدیهی‌ترین درسی است که می‌توان به دیگران آموخت، اما دلیلش تنها این است که مهم‌ترین درس است. داشتم از دوران خوش و خرم نوجوانی‌ام در شهر زادگاهم ووچ لذت می‌بردم اما در چشم به هم زدنی خود را در حال فرار دیدم. پنج سال بعد توانستم به خانه‌‌ی خالی‌ام بازگردم، دیگر نه نوجوانی بی‌خیال بلکه بازمانده‌ی هولوکاست و کهنه‌سرباز ارتش میهنی بودم که با ترس از پلیس مخفی استالین-«کمیساریای خلق در امور داخلی»- می‌زیستم. سرانجام به جایی نقل مکان کردم که آن‌موقع فلسطین تحت قیمومت بریتانیا بود، و در جنگ استقلال میهن یهودی مبارزه کردم، میهنی که قبلاً حتی از وجودش هم خبر نداشتم.

شاید دلیلش این بود که صرفاً بچه‌ای بودم که حواسش به ابرهای طوفان‌زایی نبود که داشتند به هم می‌پیوستند، اما معتقدم که در آن زمان بسیاری از آدم‌هایی که از من بزرگ‌تر و عاقل‌تر بودند در آن حال وهوای کودکانه با من شریک بودند.

اگر فاجعه رخ دهد به بیهودگی تمام افسانه‌‌هایی که باور داشتید، پی خواهید برد. خواهید دید زندگی در جامعه‌ی عاری از اخلاق چگونه است، و همه‌ی فرضیات و ‌پیش‌داوری‌هایتان پیش چشمتان دود خواهد شد و به هوا خواهد رفت. و پس از پایان فاجعه، خواهید دید که با درگذشت شاهدان، تلخ‌ترین درس‌ها، به‌آهستگی اما بی‌تردید، از یاد می‌رود و افسانه‌های جدیدی جایگزین آنها می‌شود.

 

برگردان: شهاب بیضایی


استانیسلاو آرونسون عضو نهضت مقاومت لهستان در دوره‌ی اشغال نازی‌ها بود. او در اسرائیل زندگی می‌کند. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Stanislaw Aronson, ‘I survived the Warsaw ghetto. Here are the lessons I’d like to pass on’, The Guardian, 5 September 2018.