تاریخ انتشار: 
1396/10/23

چگونه در انتخاباتِ امروز به آیندگان حق رأی بدهیم؟

توماس ولز

در جوامع دموکراتیک مردم با توجه به منافع کنونی خود رأی می‌دهند؛ اما حاصل رأی آن‌ها نسل‌های آینده را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد، آیندگانی که امکان مشارکت در نظام انتخاباتی ما را ندارند. چگونه می‌شود به آیندگان هم حق رأی داد، و منافع نسل‌های آینده را از طریق انتخاباتِ کنونی تأمین کرد؟


ادموند برک، فیلسوف و سیاست‌مدار ایرلندی، معمولاً به رادیکالیسم و افراطگرایی متهم نمیشود، چرا که خود دشمن سرسخت آن است. با این همه، او در تأملاتی درباره‌ی انقلاب فرانسه (1790) مینویسد: «جامعه در اصل یک قرارداد است ... یک همکاری نه فقط بین کسانی که زندهاند، بلکه بین کسانی که زندهاند، کسانی که مردهاند، و کسانی که هنوز به دنیا نیامدهاند.» در ظاهر ممکن است چنین به نظر نرسد، اما این اندیشه‌ای عمیقاً افراطی (بنیادی) است. هم‌اکنون ما اسبابی داریم که با آن می‌توانیم خواسته‌های نسل‌های گذشته را تصور کنیم. قوانین اساسی و نظامهای حکومتی، این صداهایی که از دل تاریخ ما بر می‌آیند، ما را به گذشته زنجیر نمیکنند زیرا همواره این امکان وجود دارد که به آن‌های رأی عدم اعتماد بدهیم و آن‌ها را ملغا کنیم، اما آن‌ها بر کردوکار جوامع ما در حال حاضر نفوذِ نیرومندی دارند. با این حال، ما فاقد هرگونه سازوکاری از این دست برای در نظر گرفتن علایق و منافع نسل‌های آینده هستیم. و این معضلی بغرنج‌تر از آن است که احتمالاً در وهله‌ی اول به نظر می‌رسد. در حقیقت، به نظر می‌رسد خود ساختار واقعیت بر ضد ما دسیسه می‌کند.

در حالی که ممکن است ما با نسل‌های گذشته و آینده به یکسان احساس همبستگی کنیم، عقربه‌ی زمان حاکی از این است که ما باید به یکدیگر، همچون اعضای یک تیم در مسابقه‌ی دویِ امدادی، مرتبط و پیوسته باشیم. این یعنی شهروندانی که از حیثِ زمانی بعد از ما قرار دارند، در مقایسه با آنان که پیش از ما بوده‌اند، محرومیت مضاعف دارند. نیاکان ما پیامد مذاکرات سیاسی خود را – به شکل یکطرفه – بر ما تحمیل کرده‌اند: نظام اقتصادی‌شان را، سیاست‌های مهاجرت‌شان، و مرزهای ملی‌شان را که خودشان ترسیم کرده‌اند. اما آن‌ها در عین حال توانسته‌اند علت رفتار خود را برای ما توضیح دهند و، برای مثال، نه فقط حاصل آشکارِ «قانون اساسی آمریکا» را به ما ارزانی کنند، بلکه سابقه‌ای از مباحثات مربوط به اصول زیربناییِ این قانون اساسی، مانند «مقاله‌های فدرالیستی»، را به معرض دید ما بگذارند. چنین تفسیرهایی منبع اساسی احترامی است که ما برای دستاوردهای نیاکان خود قائلایم، فارغ از جایگاه آن‌ها در مقام یک عملِ انجامشده.     

در مقابل، نسل‌های آینده باید هرچه را که ما انتخاب می‌کنیم که برایشان به ارث بگذاریم بپذیرند، و هیچ راهی ندارند تا ارزش‌های خود را به گوش ما برسانند. از این حیث، آن‌ها حتی از بیگانگانی هم که تصمیمات سیاسی خود درباره‌ی آلودگی هوا، تجارت، و جنگ، و مانند این‌ها را بدون رضایت‌شان بر آن‌ها تحمیل می‌کنیم بی‌دفاع‌ترند. بیگانگان و خارجی‌هایی، که ظاهراً محروم از حق رأی هستند‌، می‌توانند دست کم به دولتهای متبوع خود دادخواست بدهند تا ما را سرزنش کنند، یا با نوشتن مقالاتی در روزنامه‌های ما درباره‌ی برحق بودن هدف‌شان مستقیماً با ما درگیر شوند. شهروندان آینده حتی از این امکان هم محروم‌اند.

عدم تقارن میان گذشته و آینده ناعادلانه‌تر از این است. نیاکان ما صدمه‌ای نمی‌بینند؛ آن‌ها نمی‌توانند بفهمند که آیا ما مأیوس‌شان می‌کنیم یا نه. ولی تصمیمات سیاسی امروز ما صرفاً مشکلات شهروندی برای نوه‌های ما ایجاد نمی‌کند؛ تصمیمات ما در عین حال موجد خطراتی است از قبیل احتمال بیماری‌های همه‌گیر و ویرانی محیط زیست که هستیِ آیندگان را تهدید می‌کند. وضع اسفناک شهروندانِ آینده را که ممکن است از تصمیمات سیاسی کنونی ما بهره ببرند یا صدمه ببینند، نمی‌توان بدون آن که در نظام سیاسی ما حضور داشته باشند به درستی ارزیابی کرد. لازم است که صدای آن‌ها به گوش ما برسد.

تصمیمات سیاسی امروز ما صرفاً مشکلات شهروندی برای نوه‌های ما ایجاد نمی‌کند؛ تصمیمات ما در عین حال موجد خطراتی است از قبیل احتمال بیماری‌های همه‌گیر و ویرانی محیط زیست که هستیِ آیندگان را تهدید می‌کند.

چگونه می‌توانیم چنین کنیم؟ مخصوصاً از این جهت که آن‌ها را به راستی توان سخن گفتن با ما نیست. با این همه، حتی اگر ما نتوانیم بدانیم که شهروندان آینده به چه چیز اهمیت می‌دهند و به چه عقیده دارند، باز می‌توانیم منافع آن‌ها را در نظر بگیریم، بر اساس این فرض معقول که آن‌ها تا اندازه‌ای شبیه خود ما هستند (برای مثال، همگان را به هوای پاک نیاز است). منافع را بسیار آسان‌تر و شایسته‌تر از آرزوها می‌توان نمایندگی کرد. پس، چه بسا فقط لازم است شهروندان امروزی را تشویق کنیم تا چشم‌انداز ادموند برک را اختیار کنند و به وظیفه‌ی مدنی خویش، آنگاه که به پای صندوق‌های رأی می‌روند، گسترده‌تر از این بیاندیشند. آیا ممکن است که این مؤثر افتد؟ بی‌شک، مردم گاه اهداف سیاسی‌ای را دنبال می‌کنند که چندان ربطی به منافع مستقیم خود آن‌ها ندارد؛ مثلاً وقتی در اتحاد با کسانی که از خود آن‌ها فقیرترند رأی می‌دهند. اما این راه حلِ ایدئال در چارچوب منافع کوتاه‌مدتِ آشکار و غالبِ رأی‌دهندگانِ واقعی ناکام می‌ماند. در حقیقت، ظرفیت‌های شناختی و همدلیِ ما با دیگران محدود است. ما فقط انسان هستیم.

بیایید یک لحظه به این محدودیت‌ها بنگریم، شاید راه حلی برای این مشکل به ذهن‌مان خطور کند. نخست آن که، دامنه‌ی همدلی ما هم کوتاه است و هم ناچیز. ممکن است، وقتی فرزندان و نوادگان خود را ملحوظ می‌داریم، به معنایی محدود به نفع آینده رأی بدهیم، اما این مثل رأی دادن به عنوان مسئولان فعلیِ کلِ جامعه نیست. ما نباید صرفاً دغدغه‌ی شادکامی و رفاه اعضای خانواده‌ی خود را داشته باشیم. وانگهی، حتی وقتی ما در مقام پدر و مادر رأی می‌دهیم، اغلب سعی می‌کنیم آینده‌ی طولانی‌مدت فرزندان خود را در نظر بگیریم. برای مثال، ما در عین حال که سیاستمدارانی را انتخاب می‌کنیم که وعده‌ی سرمایه‌گذاری در آموزش و پرورش را می‌دهند، ظاهراً کمتر به اصلاح امور اقتصادی برای کمک به جوانان برای بنای زندگی مطلوبی درخور شأن‌شان رغبت داریم، زیرا چنین اقدامی با منافع ما از حیث امنیت اقتصادی خودمان اصطکاک دارد. در نتیجه، ما حتی در برآوردن آنچه مقتضای صمیمانه‌ترین وفاداری‌های خود به دیگران است نیز فرو می‌مانیم.

دومین محدودیتِ ما محدودیتِ فکری است. برای ما به عنوان افراد، دشوار است که تمام عواقب فزاینده‌ی تصمیمات خود برای نسل‌های آینده را دریابیم و تحلیل کنیم. تعیین این که وارد حوزه‌ی یورو شویم یا نه، یا حمله به افغانستان کار درستی برای کشور ما است یا نه، بس دشوار است – حتی اگر در آن لحظه بدانیم که اینها تصمیمات بزرگی هستند و پیامدهای مهم آن‌ها در همین چند سال آینده، و نه در چند دهه‌ی بعد، معلوم خواهد شد. وقتی می‌کوشیم تمام هزینه‌ای را که نسل‌های انسانی باید برای حفظ سن بازنشستگی در 65 سال بپردازند برآورد کنیم، یا سیاست تعیین حجم مناسب انتشار کربن به منظور کاهش دادن گرمای کره‌ی زمین را محاسبه کنیم، کار ما برای درک نکات مبهم مسئله و احاطه بر آن‌ها دشوارتر هم می‌شود. انسان‌های رأی‌دهنده قابلیت و توانایی لازم برای چنین کارهایی را ندارند.

حال، خطوط اصلی راه حلِ مشکل ما به تدریج خود را ظاهر می‌سازد. اگر کوته‌بینی شهروندانِ امروزی امری اجتناب‌ناپذیر باشد، چه بسا لازم باشد ما در فکر معرفی عاملانی باشیم که بتوانند با دوراندیشی و فارغ از منافع شخصی خود رأی دهند. آن‌ها باید به نحوی قابل قبول از این انگیزه برخوردار باشند که از منافع اصلی نسل‌های آینده در کل، و نه از منافع زیرمجموعه‌ها و بخش‌های گزینشی خاصی، دفاع کنند، و باید که آن‌ها را مهارتی باشد در ارزیابی نتایج آماری سیاست‌های بلندمدتِ دولتی. چنین رأی‌دهندگانی باید فراتر از یک انسان معمولی باشند. منظور من سازمان‌های مدنی همچون بنیادهای نیکوکاری، گروه‌های مدافع محیط زیست، و اندیشمندان و مشاوران بی‌طرفی است که به تحلیل معضلات و ارائه‌ی راهکارهایی برای توسعه در آینده دست می‌زنند. برای تضمین این که این رأی‌دهندگان وزن و اعتباری سیاسی (اما نه بیش از حد) داشته باشند، ما می‌توانیم به «سازمان‌های مردم‌نهادِ» واجد شرایط سهمِ برابری از مجموع آرا بدهیم – سهمی که تا، فرضاً، ده درصدِ آرای حوزه‌ی انتخاباتی را تشکیل می‌دهد.

جایگاه اخلاقی و قانونیِ چنین رأی‌دهندگانی جایگاه امانتدارانِ نسل‌های آینده خواهد بود. امانتداری یک مفهوم رسای حقوقی با قوانین تخصصی تثبیت‌شده‌ی رفتار و سیستم‌های حساب‌رسی بیرونی است. این نقش مخصوصاً برای موقعیت‌هایی طراحی شده است که در آن یک نفر باید بهترین داوری خویش را به خاطر کمک به منافع دیگران، بدون در نظر گرفتن خواسته‌های آن‌ها، بکند. امانت‌داری پیش‌تر نقشی سیاسی بازی کرده است؛ در حقیقت، این نقش همان الگویی را برای قانونگذاران منتخب بازی کرده است که خود ادموند برک از آن دفاع می‌کرد، همان کاری که یک قرن بعد جان استیوارت میل، متخصص بریتانیاییِ اقتصاد سیاسی کرد. در عین حال، ما بی‌تردید به معرفی قواعد و ابزار قانونی جدیدی برای تضمین موفقیت این نوعِ جدیدِ امانتداریِ سیاسی به وسیله‌ی سازمان‌ها احتیاج داریم، و به ویژه برای محافظت آن‌ها از نفوذ ناسالم «کسانی که به سبب منافع حزبی و تجاری با تعصب خاصی به دیدگاه‌های امروزی چسبیده‌اند.» برای تضمین استقلال‌شان، این سازمان‌ها چه بسا که باید حمایت عموم از خود (مثلاً 50 هزار نفر شهروند عضو انحصاری)، غیرانتفاعی بودن، تبعیت از قانون تأمین مالی فعالیت‌های انتخاباتی، و مانند آن را به اثبات برسانند. اما بگذارید به جای بحث درباره‌ی عملی بودن‌ این جزئیات، به محاسن اصلی این طرح انتخاباتی جدید بپردازیم.

این سازمان‌های مردم‌نهاد، که ده درصد از رأی‌دهندگان می‌شوند، رأی‌دهندگان قابل توجهی را تشکیل می‌دهند اما نه رأی‌دهندگانی کاملاً همگن یا خیلی مهم. همین باید کافی باشد. چنان که جوزف شومپیتر، متخصص استرالیاییِ اقتصاد سیاسی، مطرح می‌کند، روش دموکراتیک عبارت است از «آن نظم و ترتیب نهادینه برای رسیدن به تصمیمات سیاسی‌ای که در آن افراد با تلاش رقابتی برای کسب آرای مردم به قدرت تصمیم‌گیری دست می‌یابند.» این سرشت دموکراسی است که هرجایی که آرایی وجود دارد، شما رد پای سیاستمداران را می‌بینید. تمام احزاب سیاسی اصلی از طریق ربط دادن خط مشی‌های سیاسی‌شان به دغدغه‌های گوناگونِ این رأی‌دهندگانِ جدید، علاقه و توجه آنها را به خود جلب می‌کنند. درست همان طور که در مورد رأی‌دهندگان خاصِ دیگری از جمله بازنشستگان و حامیان حقوق بومیان چنین رفتاری می‌کنند.

از قضا، چنین اقدامی به نتیجه‌ای منجر می‌شود بهتر از آنچه می‌توانستیم انتظارش را داشته باشیم اگر صرفاً چنین امانتدارانی را مستقیماً به عنوان قانونگذاران بلندمرتبه‌تر خود تعیین می‌کردیم. اسقف‌های 26 کلیسای بریتانیا که در «مجلس اعیان» نشسته‌اند به این مفهوم قانونگذارانی امیناند: آن‌ها باید در راه رضای خدا کار کنند. به هر روی، در حالی که آن‌ها اندک نفوذ مستقیمی بر جریان قانونگذاری دارند، اساساً فاقد هر گونه قدرتی در میدان مبارزات انتخاباتی هستند، یعنی جایی که اندیشه‌ها و اصولِ حاکم در پس برنامه‌ی قانونگذاری شکل می‌گیرند.

در مقابل، به طور کلی حضور رأی‌دهندگانِ امین بالقوه به نفع تأمل و تعمق دموکراتیک است. آن‌ها طراحی پایدار (بدون به مخاطره انداختن منافع نسل آینده) را به موضوع سیاسی اجتناب‌ناپذیری تبدیل می‌کنند، موضوعی که سیاستمداران باید به نحوی با آن برخورد کنند که برای این کارگزاران فرهیخته و آگاه قابل قبول باشد. بهبود کیفیتِ رویکرد سیاستمداران به آینده در عین حال به رأی‌دهندگانی که صرفاً انسان هستند کمک خواهد کرد تا تلاش کنند که دل‌نگرانی اخلاقی خود درباره‌‌ی آینده را به انتخاب‌های سیاسی مؤثری تبدیل کنند. به این ترتیب، دست کم تا اندازه‌ای، می‌توان این فقدان قدرتِ آینده‌نگری را (که ملازمِ نهادهای دموکراسی است) برطرف کرد.

شایسته آن است که منافع نسل آینده را هم‌اکنون در تصمیمات خود به حساب آوریم؛ اقتضای عدالت این است. انتخاباتی که ما درباره‌ی کاهش مصرف اقتصادی، تضمین حقوق بازنشستگی، یا تأمین منابع مالی برای پژوهش‌های علمی در مورد انواع واکسن‌ها می‌کنیم تأثیر زیادی بر زندگی کسانی می‌گذارد که قرار است بر همان مسندی بنشینند که ما اکنون چند دهه بر آن تکیه زده‌ایم. ما نگران این افراد هستیم؛ آن‌ها بالاتر از همه شهروندان و دوست و آشنای ما هستند، و به علاوه کودکان و نوه‌های خودمان. آن‌ها خواستار توجه‌ و تأمل ما در سطح سیاسی هستند، حتی اگر هنوز متولد نشده باشند. انگشت اشاره‌ی ارزش‌های اخلاقی ما به یک سو، به مسئولیت‌پذیری در برابر نسل‌های آینده، است. اما انگشت اشاره‌ی نظام سیاسیِ ما به سویی دیگر است، به سقف کوتاه انتخابات بعدی. به هر طریق، باید راهی بجوییم تا نظام سیاسی ما دغدغه‌ی آینده و هر کسی را که در آن خواهد بود، داشته باشد.

 

برگردان: افسانه دادگر


توماس ولز فیلسوف و سردبیر نشریه‌ی فلسفی و اقتصادیِ اراسموس است و در هلند اقامت دارد. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

 Thomas Wells, ‘Votes for the Future,’ Aeon, 8 May 2014.