تاریخ انتشار: 
1397/07/18

منظور ماکس وبر از «روح» سرمایه‌داری چه بود؟

پیتر گُش

artuk

ماکس وبر، جامعه‌شناس نامدار آلمانی، با تألیفات پرآوازه‌ی خود، زمینه را برای فهم تازه‌ای از کلیت مدرنیته، سرمایه‌داری، و اخلاق کار در جامعه‌ی مدرن فراهم کرد. با این حال، برداشت او از این تعابیر بسیار پیچیده‌تر و عمیق‌تر از آن چیزی است که در نگاه اول به نظر می‌رسد.


اثر مشهور ماکس وبر، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری (1905)، مسلماً یکی از متونی است که در میان متونِ معتبر و اصلی بیش از همه بد فهمیده شده است، در عین حال که مرتباً در دانشگاه‌های سراسر جهان به صورت تکه‌تکه تدریس و تحسین می‌شود. مراد از گفتن این مطلب آن نیست که مدرسان و دانشجویان احمق و کودن‌اند، بلکه این است که این اثر به طور استثنایی متشکل از متن موجزی است که حوزه‌ی موضوعیِ بسیار گسترده‌ای را در بر می‌گیرد، و متفکری از هر نظر کامل و در اوج مهارت علمی‌اش آن را نوشته است. اما با کمال بهت و حیرت، در می‌یابیم که این متن به عنوان مقدمه‌ای ابتدایی بر جامعه‌شناسی برای دانشجویان دوره‌ی کارشناسی، یا حتی برای دانش‌آموزان، به کار می‌رود.

واژه‌ی «سرمایه‌داری» را امروزه ما چنان به کار می‌بریم که گویی معنایش بدیهی است، یا آن که گویی از مارکس گرفته شده است، ولی باید این بی‌توجهی را  کنار گذاشت. «سرمایه‌داری» اصطلاح خاصِ خود وبر است، و او آن را آنگونه که فکر می‌کرد درست و قابل‌قبول است تعریف می‌کرد. کلی‌ترین معنایش، به ساده‌ترین وجه، خودِ «مدرنیته» است: سرمایه‌داری «محتوم‌ترین و مخرب‌ترین قدرت در زندگی مدرن ما» بوده است. به نحو خاص‌تر، سرمایه‌داری «فرهنگ مدرن» را ایجاد کرده و بر آن نظارت کرده است، این فرهنگ مدرن مجموعه‌ی اصول و ارزش‌هایی است که غربی‌ها در قرن بیستم بر مبنای آن زندگی کرده‌اند و امروزه، می‌توانیم اضافه کنیم که، اکثر مردم جهان در قرن بیست‌ویکم بر آن اساس می‌زیند. بنابراین «روح» سرمایه‌داری در عین حال یک «نظام اخلاقی» است، گرچه بی‌تردید این عنوان اگر اخلاق پروتستانی و اخلاق سرمایه‌داری نامیده شده بود کمی مرده و بی‌روح به نظر می‌آمد.

وبر تصور می‌کرد که تمام نظام‌های اخلاقی پیشین نظام‌های مذهبی بوده‌اند.

این «اخلاق» یا مجموعه ارزش‌های مدرن به آنچه پیش از این بوده است شباهتی ندارد. وبر تصور می‌کرد که تمام نظام‌های اخلاقی پیشین (یعنی مجموعه قواعد رفتاریِ از حیث اجتماعی پذیرفته‌شده، و نه احکام انتزاعی‌تری که متألهان و فیلسوفان بیان کرده‌اند) نظام‌های مذهبی بوده‌اند. ادیان پیام‌های روشنی در این باره که چگونه به طرزی انسانی و صادقانه در جامعه رفتار کنیم عرضه کرده‌اند، پیام‌هایی که به صورت اصول مطلق اخلاقی که همه‌ی مردم مکلف بر اطاعت از آن‌ها هستند در نظر گرفته می‌شدند. در غرب، این نظام مذهبی به معنای مسیحیت بود، و مهم‌ترین دستور اخلاقی و اجتماعی آن از این حکم «کتاب مقدس» گرفته شده بود: «همسایه‌ات را دوست بدار.» وبر مخالف دوست داشتن (عشق) نبود، اما تصور او از عشق یک عشق شخصی (قلمرو روابط خصوصی و جنسی) بود. «همسایه‌ات را دوست بدار» به عنوان راهنمایی برای رفتار اجتماعی در مکان‌های عمومی آشکارا بی‌معنا بود، و به همین دلیلِ اصلی است که نهادهای دینی مسیحی دعویات چندانی در باب سخن گفتن با جامعه‌ی مدرن بر اساس تعابیر حقیقتاً مذهبی نداشتند. وبر نه از دوره‌ی طولانیِ تأثیراتی که شعار «خداوند محبت است» در قرن بیستم بر غربی‌ها گذاشته بود شگفت‌زده می‌شد (دوره‌ی آن در روزگار خود وبر تازه آغاز شده بود) و نه از این که نتایج اجتماعیِ چنین شعاری اینقدر محدود شده باشد.

اخلاق یا اصولی که در جهان مدرن بر زندگی عموم مردم حاکم است بسیار متفاوت است. بالاتر از هر چیز، این اخلاق چیزی غیرشخصی است نه شخصی: در روزگار وبر، توافق عمومی بر سر آن که چه چیز برای فرد درست است و چه چیز نادرست است در حال بر هم خوردن بود. حقایق دین (که مبنای اخلاق بود) اکنون مورد بحث و اعتراض قرار گرفته بود، و هنجارها و قواعد دیگری که در آن زمان مورد احترام و تکریم بود (مانند آن‌هایی که به روابط جنسی، ازدواج، و زیبایی مربوط می‌شد) بی‌اثر و ثمر شده بود. (در اینجا تنها غریوی از گذشته شنیده می‌شود، وگرنه چه کسی امروزه بر آن است که می‌تواند بر ایده‌ای مقیدکننده از زیبایی صحه گذارد؟) ارزش‌ها هر روز بیش از پیش در تملک فرد، و نه جامعه، قرار می‌گیرند. بنابراین، رفتار عمومی به جای آن که ارتباطی انسانی و صمیمانه، مبتنی بر فهمی مشترک، و شهودی و صریح باشد، رفتاری بی‌تفاوت، محتاطانه، خشن، و سنجیده می‌شود که با تسلط شخصی شدید بر نفس هدایت می‌شود. رفتار صحیح مبتنی بر رعایت رَویه‌های صحیح بود. از همه واضح‌تر، این رفتار تابع نص صریح قانون بود (زیرا چه کسی می‌توانست بگوید که روحِ آن چیست؟) و عقلانی بود. منطقی، منسجم، و یکدست بود؛ یا به عبارت دیگر، تابع واقعیات مدرنِ بی‌چون‌وچرا، از جمله قدرت اعداد، نیروهای بازار، و تکنولوژی بود.

علاوه بر فروپاشی اخلاق سنتی، نوع دیگری از فروپاشی پدید آمده بود. گسترش شناخت و تأمل و تفکر درباره‌ی شناخت باعث شده بود که هیچ شخصی نتواند کل آن را بداند و بازبینی و بررسی کند. در جهانی که کلیت و تمامیت آن قابل درک و فهم نبود، و در جهانی که ارزش‌های مشترک کلی و جهانی وجود نداشت، بیشتر مردم به جایگاه واقعی خاصی که از همه بیشتر به آن متعهد بودند (حرفه یا شغل‌شان) تمسک می‌کردند. آن‌ها کارشان را تکلیفی فرامذهبی، «غایتی مطلق و فی‌نفسه»، تلقی می‌کردند، و اگر «اخلاق» یا «روح» مدرن دارای بنیادی غایی بود، همین بود. یکی از عمومی‌ترین کلیشه‌ها درباره‌ی اندیشه‌ی وبر این است که او نوعی «اخلاق کار» را موعظه می‌کند. این نادرست است. او شخصاً هیچ فضیلت خاصی در سخت کار کردن ندیده است (او تصور می‌کرد که بهترین ایده‌هایش زمان استراحت روی مبل راحتی با سیگاری بر لب به مغزش خطور کرده است)، و اگر می‌دانست که به این نحو مورد بدفهمی قرار خواهد گرفت و منظور او را نخواهند فهمید، خاطرنشان می‌کرد قابلیتِ سخت کار کردن آن چیزی نیست که غرب مدرن را از جوامع گذشته و نظام‌های ارزشیشان متمایز می‌کند. با این همه، این تصور که مردم هرچه بیشتر با توجهِ کورکورانه به کار و شغل‌شان تعریف می‌شوند تصوری است که او آن را عمیقاً مدرن و شاخصِ این عصر می‌دانست.

برداشت وبر تحلیلی فوق‌العاده قدرتمند است که به ما چیزهای زیادی درباره‌ی غرب در قرن بیستم و درباره‌ی مجموعه‌ای از ایده‌های غربی و اولویت‌هایی می‌گوید که نقاط دیگر جهان اتخاذ کرده‌اند.

اخلاق حرفه‌ایِ کورکورانه در میان کارآفرینان و نیروی کار متخصص با دستمزد بیشتر رایج بود، و این ترکیب بود که موقعیتی ایجاد کرد که «عالی‌ترین خیر» پول در آوردن و بیشتر پول در آوردن، بدون هیچ محدودیتی، باشد. این است آنچه که به سهولتِ تمام به عنوان «روح» سرمایه‌داری قابل‌تشخیص است، اما باید تأکید کرد که این صرفاً نوعی اخلاقِ حرص و آز نبود که، بنا بر تشخیص وبر، همیشه و از قدیم وجود داشته است. در واقع، دو مجموعه از ایده‌ها در اینجا وجود دارند، اگرچه با هم تداخل نیز دارند: یکی درباره‌ی رَویه‌های عقلانیِ بالقوه کلی و عام (تخصصی شدن، منطق، و رویکرد رسماً منسجم) است و دیگری آن که به اقتصاد مدرن نزدیک‌تر است، و بخش اصلی آن همان اخلاق حرفه‌ای است.

موقعیتِ مدرن محصولِ حمایت کوته‌نظرانه‌ی شخص از کارکرد یا عمل مخصوصِ خودش تحت مجموعه‌ای از شرایط در جایی بوده است که اکثر افراد دست از تلاش برای فهم کلیتِ مدرنیته کشیده بودند. در نتیجه آن‌ها بر سرنوشت خود نظارتی نداشتند، بلکه تحت حاکمیت و نظارت مجموعه‌ای از رویه‌های عقلانی و غیرشخصی بودند که وبر آن‌ها را به قفسی آهنی، یا «مسکن فولادی»، تشبیه کرده است. این مسکن، با توجه به بنیادهای عقلانی و غیرشخصی‌اش، دارای هیچ ایدئال انسانیِ معطوف به صمیمیت، خودانگیختگی، یا وسعت دید نیست؛ با این حال، عقلانیت، تکنولوژی، و قانونمندی در عین حال کالاهایی مادی برای مصرف انبوه در مقادیر بی‌سابقه تولید کرده‌اند. به این دلیل، احتمال کمی وجود دارد که مردم این مسکن را «تا زمانی که آخرین بقایای سوخت‌های فسیلی مصرف شود» ترک کنند – اگرچه در صورتی که بخواهند، همیشه می‌توانند چنین کنند.

برداشت وبر تحلیلی فوق‌العاده قدرتمند است که به ما چیزهای زیادی درباره‌ی غرب در قرن بیستم و درباره‌ی مجموعه‌ای از ایده‌های غربی و اولویت‌هایی می‌گوید که نقاط دیگر جهان از سال 1945 و بعد از جنگ جهانی دوم مشتاقانه اتخاذ کرده‌اند. اثرگذار بودن کتاب او فقط به خاطر آنچه مطرح می‌کند نیست؛ قدرت آن در این است که او در صدد بوده است تا فهم را پیش از داوری قرار دهد، و جهان را در کلیت خود مد نظر قرار دهد. اگر ما می‌خواهیم از او فراتر برویم، باید به همین نحو عمل کنیم.

 

برگردان: افسانه دادگر


پیتر گش دانشیار تاریخ در کالج سنت آن، در دانشگاه آکسفورد، است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی اوست:

Peter Ghosh, ‘What Did Max Weber Mean by the “Spirit” of Capitalism?,’ Aeon, 12 June 2018.