تاریخ انتشار: 
1394/11/25

میان تبریز و کربلا: روایت‌های متنازعِ شهادت

موژان مؤمن
PDF icon دانلود pdf (460.47 کیلوبایت)

درآمد: با برآمدن جمهوری اسلامی، روایت شیعیِ شهادت، که تا آن زمان بیشتر بر مظلومیت امام حسین تأکید می‌کرد، رنگی سیاسی به خود گرفت و به خدمت اهداف ایدئولوژیک درآمد. در مقابل، روایت آیین بهائی از شهادت، که آن را آخرین چاره برای اثبات صدق عقیده می‌داند، بهائیان ایران را  به "استقامت سازنده" تشویق کرد.[1]   


                                   

این مقاله به منازعه‌ای می‌پردازد که میان دو نگرش به شهادت در ایران وجود دارد: نگرشِ نخبگان حاکم که شهادت را به سلاحی سیاسی علیه دشمنانِ خود بدل کرده‌اند؛ و نگرش جامعه‌ی بهائی که دیدگاه سنتی‌تری درباره‌ی شهادت دارد و آن را، به عنوان آخرین چاره، آمادگی برای مُردن به منظور گواهی‌ دادن به [صدق] عقیده‌ی خود می‌داند. در نگرش نخست، شهید فعالانه در پی شهید شدن برای دستیابی به هدفی سیاسی است، در حالی که در نگرش دوم، شهید قربانی شرایط است: در برابر فشار شدید، شهادت تنها راهِ رهایی بدون چشم‌پوشی از عقاید اساسی است. در ابتدا باید به دو معنای متفاوت واژه‌ی  شهادت در فارسی و عربی توجه کنیم: گواهی دادن، که همان معنای ریشه‌ی یونانی این کلمه است، و جان باختن در راه آرمان.

یک. شهادت در ایران شیعی

برای جوامع دینی در غرب یا در اکثر کشورهای جهان، مضمون یا روایتِ شهادت، یادگارِ گذشته است و به تاریخ ادیان، و نه زمان حال، تعلق دارد. اما در ایران، روایتِ شهادت بخشی از زندگی دینی فعالِ اکثر مردم است. هر چند شهدای شیعه 1300 سال قبل کشته شدند اما در ایرانِ شیعی خاطره‌ی آنها را به کمک آیین‌هایی پرشمار زنده نگه می‌دارند. بعضی از این آیین‌ها عبارتند از روضه‌خوانی، تعزیه، زنجیرزنی و دیگر اَشکال خودآزاری، دعا، نیایش، و انواع گوناگونی از اَشکال محلی مراسم یادبود. شهادت امام حسین در دشت کربلا در سال 680 میلادی توسط قوای یزید، خلیفه‌ی اموی، بیش از هر امر دیگری احساسات مردم را برمی‌انگیزد. آنها عاملین شهادتِ امامان شیعه را ظالم و شرور می‌خوانند و همواره لعن می‌کنند. به این ترتیب، فرهنگ شهادت در ذهنیت عامه‌ی مردم حضور چشمگیری دارد.

با وجود این، از هنگام انقلاب ایران در سال 1979، تغییر چشمگیری در روایت شهادت، حداقل در رسانه‌های دولتی، رخ داده است. بنابراین، لازم است که روایت‌های پیش و پس از انقلاب را با یکدیگر مقایسه کنیم. روایت‌های پیش از انقلاب به سفر امام حسین از مدینه به کوفه، محاصره‌ی او توسط لشگر خلیفه در کربلا و شهادت وی می‌پرداختند. در این روایت‌ها بر این واقعیت تأکید می‌شد که امام حسین پیش از آغاز این سفر از سرنوشت خود آگاه بود؛ این روایت ها بر "مظلومیت" امام حسین تأکید می‌کردند- واژه‌ای که حاکی از تحمل صبورانه‌ی ظلم و بی‌عدالتی و مرگی است که به خلوص نیت و برتری اخلاقیِ شهید، گواهی می‌دهد. این روایت با تجربه‌ی تاریخی شیعیان به عنوان اقلیتی ستمدیده همخوانی داشت. این روایت شیعیان را تشویق می‌کرد تا در برابر این ظلم صبر و استقامت کنند و مطمئن باشند که اسلام حقیقی همان تشیّع است که سرانجام با رجعت امام دوازدهم در آخرالزمان پیروز خواهد شد.

پس از انقلاب سال 1979، و تحت تأثیر گفتمان آیت الله خمینی، علی شریعتی و دیگران، روایت کربلا بر نکات دیگری تأکید کرد. در نتیجه، امام حسین به صورت شخصی ترسیم شد که علیه بی‌عدالتی قیام کرد و آماده بود تا در راه مبارزه برای آرمانش بمیرد.[2] این روایت در واژه‌ی " قیام" خلاصه می‌شود که به معنای برخاستن علیه بی‌عدالتی است. با الهام از این روایت، خمینی ایرانیان را بسیج کرد تا به خیابان‌ها بریزند و خطر مرگ به دست نیروهای امنیتی شاه را به جان بخرند؛ بسیاری از ایرانیان کفن می‌پوشیدند که حاکی از آمادگی آنها برای مردن بود. آنها شعار می‌دادند، "کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا". دو سال بعد، خمینی دوباره از این روایت استفاده کرد تا مردم را به مقاومت در برابر حمله‌ی صدام حسین به ایران برانگیزد. انبوهی از کودکان به نبرد با عراقی‌ها شتافتند و مرگ را با آغوش باز پذیرا شدند زیرا مطمئن بودند که به بهشت می‌روند. این روایتِ شهادت به خمینی امکان داد تا جنگ را شش سال بعد از بازپس گرفتن همه‌ی نواحی اشغال شده توسط صدام حسین ادامه دهد. در نتیجه، جنگ هشت سال طول کشید و 1 تا 1.5 میلیون کشته برجای نهاد. حکومت خمینی همچنین توانست آدمکش‌های فراوانی را که حاضر به جان باختن در راه اجرای دستورات حکومت بودند، به خارج بفرستد. بنابراین، روایتِ شهادت از روایتی دینی که شیعیان را به پذیرش صبورانه‌ی سرنوشت خود تشویق می‌کرد به روایتی سیاسی تبدیل شد که شیعیان را به قیام و مبارزه با آنچه به نظر رهبران شیعه ظلم و بی‌عدالتی بود، برمی‌انگیخت. تغییری که در ایران رخ داده یکی از نمونه‌های تغییری کلی در بسیاری از جوامع دینی در نقاط گوناگون جهان است: جزئی از فرآیندی است که می‌توان آن را "سیاسی شدن امر مقدس" خواند.[3] آفرینندگان این روایت جدیدِ شهادت، روایت شیعی قدیمی را رد کرده و آن را ضعیف و منفعل خوانده‌اند. در واقع، آنها می‌گویند لازم نیست منتظر ظهور امام دوازدهمِ غائب بمانیم؛ دنیای عادلانه را می‌توان با تلاش بشر و ایثار شهدا ایجاد کرد. البته روایت قدیمی شهادت در میان مردم عادی رواج دارد اما به علت کنترل هژمونیک رسانه‌ها توسط حکومت، این روایت جدید انقلابی است که در گفتمان عمومی ترویج می‌شود.[4]

دو. شهادت در آیین بهائی

این روایت انقلابیِ شهادت را می‌توان با روایت شهادتِ جامعه‌ی بهائی ایران، بزرگترین اقلیتِ غیرمسلمان این کشور، مقایسه کرد. بنیان‌گذار این دین، بهاءالله (1892-1817) بود که آثارش متون مقدسِ اصلی این جامعه را تشکیل می‌دهد. مهم ترین شهیدِ این جامعه، سَلَفِ بهاءالله، ملقّب به باب (1850-1819) بود که به جرم تعالیم جدیدش در ژوئیه‌ی 1850 در تبریز تیرباران شد. او پایان دوران اسلام و آغاز دوره‌ی دینی جدید را اعلام کرده بود. او را در دادگاهی با حضور ولیعهد و روحانیون مسلمانان محاکمه کردند، اما وی ادعای خود را انکار نکرد. یک ماه پیش از آن، هفت بابی نامدار را در تهران محاکمه کرده بودند. به همه‌ی آنها وعده دادند که در صورت انکار عقیده آزاد خواهند شد اما هیچ یک از آنها چنین نکرد و همگی در ملاء عام اعدام شدند. تاریخ آیین بهائی سرشار از این شهادت‌ها است. در بسیاری از موارد، به قربانیان وعده دادند که در صورت انکار عقیده نجات خواهند یافت و حتی پاداش خواهند گرفت اما آنها نپذیرفتند. در چند مورد، رهبران بهائی، بهائیانی را شهید خوانده‌اند که هر چند در راه دین خود کشته نشدند اما ازخودگذشتگی بی‌نظیری داشتند. این امر نشان می‌دهد که مؤلفه‌ی مهم در روایت بهائی، نه تأثیر سیاسی یا اجتماعی فرد بلکه میل به ایثار جان است. بنابراین، به یک معنا روایت بهائیِ شهادت به روایت شیعیِ سنتی نزدیک‌تر است. در واقع، روایت شیعی مدرنِ شهادت به روایت کمونیستیِ شهادت شباهت دارد که در عصر "کمونیسم قهرمانانه" رواج داشت (هر دو هدف یکسانی دارند- زنده نگه داشتن شور انقلابی پس از پیروزی انقلاب).[5]

"در دین بهائی، بهاءالله روایتی سنتی، و نه سیاسی شده، از شهادت امام حسین را ارائه کرد. افزون بر این، او جهاد و فعالیت سیاسیِ براندازانه و فتنه‌انگیز را به طور اکید ممنوع کرد."

باید گفت که قطعاً در تاریخ ادیان بابی و بهائی هم پتانسیل ظهور روایت سیاسی شده‌ی شهادت وجود داشت. بین سال‌های 1848 و 1853، در چهار مورد پیروان باب برای مدتی طولانی در نقاط گوناگونی از ایران محاصره شدند و در برابر توپخانه و سربازان کارآزموده به شدت از خود دفاع کردند. اما مبارزه‌ی بابی‌ها دفاعی بود و باب و رهبران بابی اجازه ندادند که این مبارزه هجومی شود. بعدها در دین بهائی، بهاءالله روایتی سنتی، و نه سیاسی شده، از شهادت امام حسین را ارائه کرد.[6] افزون بر این، او جهاد[7] و فعالیت سیاسیِ براندازانه و فتنه‌انگیز را به طور اکید ممنوع کرد: "ابداً فساد محبوبِ حق نبوده و نیست و آنچه از قبل بعضی از جهّال ارتکاب نموده‌اند، ابدا مرضی نبوده. اِن تُقتَلوا فی رضاه لَخیر لَکم مِن اَن تَقتَلوا".[8]

جمهوری اسلامی ایران در پی نابودی جامعه‌ی بهائی این کشور است. در سطح فیزیکی، این رژیم بهائیان را به قتل می‌رساند، اماکن مقدس و قبرستان‌های آنها را ویران می‌سازد، و در اکثر روستاها و شهرهای کوچکی که بهائیان در آن ساکنند، دست به "پاکسازی نژادی" می‌زند. در سطح روان‌شناختی، بهائیان از کسب و کار محرومند؛ جوانان بهائی حق تحصیل در دانشگاه را ندارند؛ دستگیری و دستگیری مجدد بهائیان فشار روانی ایجاد می‌کند (زیرا هر بازداشتی ممکن است به اعدام بینجامد) و آنها را از امرار معاش ناتوان می‌سازد؛ و تبلیغات منفی، بهائیان را غیرایرانی (اکثراً یهودی‌تبار)، دشمن ایران (جاسوس قدرت‌های خارجی نظیر آمریکا، بریتانیا و اسرائیل)، دشمن اسلام (مخلوق روسیه و بریتانیا برای تضعیف اسلام)، شریک جرمِ ظلم و ستم رژیم پهلوی (ساواک، شکنجه و فساد) و عامل بدترین جنایت‌ها و کارهای غیراخلاقی (قتل مخالفین، رشوه و فساد، بی‌بند و باری جنسی و زنا با محارم) جلوه می‌دهد.[9] بهائیان حتی به انجام قتلِ آیینی هم متهم شده‌اند (که احیای افسانه‌ی "انگ خون" است).[10] بهائیان یا ایرانیان میانه‌رو نمی‌توانند در داخل ایران به طور علنی به این تبلیغات منفی پاسخ دهند (و حکومت توانسته از دستیابیِ اکثر ایرانیان به منابع اطلاعات در خارج از کشور جلوگیری کند). در این فضای فرهنگی امکان جعل نظریه‌های عجیب و غریبِ توطئه وجود دارد، بی آن که خردمندان بتوانند بطلان این نظریات را آشکار سازند.[11] این تبلیغات منفی دو هدف دارد: هدف اصلی عبارت است از فشار آوردن به بهائیان ایرانی برای دست برداشتن از عقیده‌ی خود و مسلمان شدن؛ هدف دوم، که شریرانه‌تر است، آماده ساختن افکار عمومی برای نسل‌کشی بهائیان در صورت برآورده نشدن هدف اول است.[12]

جامعه‌ی بهائی ایران در واکنش به این آزار و اذیت، خود را قربانی‌ای منفعل و آسیب‌دیده جلوه نداده است (یعنی بر محکوم کردن ظالم، تأکید بر مجازات عادلانه‌ی او و دریافت غرامت کافی تمرکز نکرده است).[13] واکنش جامعه‌ی بهائی را "استقامت سازنده" خوانده‌اند: بهائیان موضعی خشونت‌پرهیز و غیرخصمانه اتخاذ کرده‌ و فعالانه کوشیده‌اند تا با متحد ساختن همه‌ی عناصر مترقّی و صلح‌طلب در جامعه، وحدت و انسجام اجتماعی بیافرینند و با کنش مستقیم در سطح محله‌ها اصلاح اجتماعی را پیش برند.[14] واژ‌ه‌ی "استقامت" حاکی از همان موضعی است که بهائیان به توصیه‌ی رهبران خود در تاریخ 160 ساله‌ی آزار و اذیت این جامعه اتخاذ کرده‌اند. این موضع به معنای مقابله با دولت یا براندازی آن یا حتی توسل به راه­های سنتی اعتراض سیاسی (اعتصاب، تظاهرات خیابانی و غیره) نیست؛ این موضع عبارت است از مقاومت مصمّم در برابر فشارهای وارد شده برای انکار عقیده یا نادیده گرفتن تعالیم بهائی. بیت‌العدل اعظم، شورای انتخابی اداره‌کننده‌ی جامعه‌ی جهانی بهائی، چنین می‌گوید: "واکنش صحیح در مقابل ظلم نه قبولِ خواسته‌های سرکوبگران است و نه پیروی از خوی و روش آنان. نفوسی که گرفتار جور و ستم هستند، می‌توانند با اتّکا به قدرتی درونی که روح انسان را از آسیبِ کینه و نفرت محفوظ می‌دارد و موجب تداومِ رفتار منطقی و اخلاقی می‌شود، ورای ظلم و عدوان بنگرند و بر آن فائق آیند".[15]

سه. شهادت به مثابه نوعی تعیین مرز

این مقاله بر شهادت تمرکز می‌کند و به نقض حقوق بشر و نسل‌کشی بالقوه نمی‌پردازد (هرچند در واقع اینها طیفی از آزار و اذیت دینی را تشکیل می‌دهند و بخش عمده‌ای از آنچه در این مقاله درباره‌ی شهادت گفته می‌شود در خصوص نقض حقوق بشر هم مصداق دارد). موضوع اصلی، نقش خاص شهدای بهائی و تضاد میان این مفهومِ شهادت و مفهومی از شهادت است که توسط رهبران سیاسی و دینی جمهوری اسلامی ایران ترویج می‌شود. این دو نگرش به شهادت را می‌توان، به ترتیب، شهادت منفعل و فعال خواند اما واژه‌ی "منفعل" برای توصیف موضع بهائیان ایران نارساست. بنابراین، شاید بهتر باشد که این دو نوع را شهادت مقاومتی و سیاسی‌شده بخوانیم. در اینجا استدلال آن است که کارکرد اصلی شهدای بهائی در ایران مرزبندی است؛ آنها جانشان را برای تأکید بر اعتبار و ارزش دین خود و در عین حال برای نشان دادن بی‌عدالتی، و شاید حتی عدم‌مشروعیتِ آزاردهندگان خود فدا می‌کنند.[16]

1. نخستین حیطه‌ای که شهدای بهائی در آن مرزبندی می‌کنند به مساله‌ی دینِ مشروع ربط دارد.

"هدف حکومت ایران و روحانیت شیعه از آزار و اذیت جامعه‌ی بهائی نابودی این جامعه و محو همه‌ی آثار فرهنگ آن است. روش نهایی آنان برای دستیابی به این هدف، نسل‌کُشی است و از طریق موجی از تبلیغات منفی سرگرم آماده ­سازی افکار عمومی برای چنین کاری اند."

جمهوری اسلامی همواره کوشیده تا آیین بهائی را نامشروع جلوه دهد؛ این حکومت ادعا می‌کند که آیین بهائی اصلاً دین نیست بلکه جنبشی سیاسی، ساخته و پرداخته‌ی قدرت‌های خارجی- ابتدا روسیه و بریتانیا، و در سال‌های اخیر، آمریکا و اسرائیل- است. اما از منظر تشیّع، مشروعیت حاصل شهادت است. بر اساس تاریخ رسمی تشیّع، همه‌ی امامان شیعه اسیر ظلم و بی‌عدالتی بودند و شهید شدند. اکثر شعائر عمومی در تشیّع عبارتند از سوگواری و تجلیل از این شهادت‌ها، به ویژه شهادت امام حسین در کربلا. بنابراین، در فرهنگ تشیّع، شهادت ضامن حقیقت، نشانه‌ی مشروعیت و برهان حقانیت یک آرمان است.

شهدای بهائی با استقامت در برابر بازجویان و شکنجه‌گران حکومتی و پذیرفتن شهادت به جای انکار عقیده، بطلان ادعای حکومت مبنی بر ساختگی بودن آیین بهائی را ثابت می‌کنند؛ آنها به طور علنی می‌گویند که در آیین بهائی چیزی هست که ارزش جانبازی دارد. آنها نشان می‌دهند که بر اساس همان معیار حقّانیت در تشیّع که حکومت به آن باور دارد، آیین بهائی مشروع است. آنها حتی ممکن است باعث شک و تردید در صداقت و جایگاه اخلاقی حکومت شوند زیرا درست همان‌طور که در فرهنگ شیعی، شهادت ضامن حقانیت است، بی‌عدالتی و شهید کردن هم نشانه‌ی کفر و بی‌دینی است (در شعائر شیعی از عاملین شهادت امامان شیعه به علت بی‌عدالتی و خیانت به اسلام بدگویی می‌کنند). با پذیرش مظلومانه‌ی شهادت در چارچوب فرهنگ شیعی ایرانی، شهدای بهائی حکومت را به بازسازی واقعه‌ی کربلا وامی‌دارند؛ اما در حالی که در سال 1979، روحانیت شیعه خود را در جبهه‌ی امام حسین ترسیم می‌کرد، این بار آنها همچون شمر و یزیدند که در حق امام حسین بی‌عدالتی روا داشتند.

باید گفت که این نخستین بار نیست که چنین اتفاقی در ایران رخ می‌دهد. به نظر نگار متحده، نقش بابی‌ها در سال‌های 1848 تا 1853 "بازآفرینی صحنه‌های کربلا و شکایت از بی‌عدالتی‌هایی بود که در حق اصحاب امام روا می‌داشتند. مخاطب مستقیم این شکایت، کل ملت بود، ملتی که هویت ملی شیعی‌اش بر حمایت از امامِ مظلوم (امام حسین) در برابر خلیفه‌ی ظالم استوار است".[17]

2. به کمک مقاومت خشونت‌پرهیز در برابر حکومت، شهدای بهائی با مرگ خود مرزی را می‌آفرینند که اعمالِ مسئولان ظالم را محدود می‌سازد.

هدف حکومت ایران و روحانیت شیعه از آزار و اذیت جامعه‌ی بهائی نابودی این جامعه و محو همه‌ی آثار فرهنگ آن است. روش نهایی آنان برای دستیابی به این هدف، نسل‌کُشی است و از طریق موجی از تبلیغات منفی سرگرم آماده‌سازی افکار عمومی برای چنین کاری‌اند. با وجود این، آنها ترجیح می‌دهند که بهائیان از عقیده‌ی خود دست بردارند و مسلمان شوند. مسلمان شدن بهائیان بهترین گواه صدق ادعای آنها خواهد بود مبنی بر این که آیین بهائی اصلاً دین نیست بلکه جنبشی شبه‌دینی و ساخته و پرداخته‌ی قدرت‌های بیگانه برای نابودی ایران و اسلام است- زیرا نشان خواهد داد که وقتی فشار وارد شود بهائیان حاضر نیستند برای دین خود فداکاری کنند. به همین علت، حکومت بی‌رحمانه سرگرم بازداشت خودسرانه، مصادره‌ی اموال، و محروم ساختن بهائیان از کسب و کار، آموزش عالی و دادرسی عادلانه است، به این امید که روحیه‌ی بهائیان را تضعیف کند و آنها را به دست برداشتن از عقیده‌ی خود وادارد.

شهدای بهائی با استقامت در برابر خشونت و آزار و اذیت، مرزی را می‌آفرینند که از نفوذ ایدئولوژی حکومت جلوگیری می‌کند، و سدی را برمی‌افرازند که مانع از کم‌رنگ شدن آرمان‌ها و تضعیف روحیه‌ی جامعه‌ی بهائی می‌شود. شهید با استقامت در برابر حکومت نشان می‌دهد که به رغم فشار و تهدید، اراده‌اش خلل‌ناپذیر می‌ماند. او در واقع می‌گوید، "بیش از این قدرت ندارید"؛ این تعیین مرز سبب می‌شود که کل جامعه‌ی ستمدیده‌ی بهائی از او الهام بگیرد، جامعه‌ای که اکنون فعالانه در پی حفظ این مرز است. به این ترتیب، شهدای بهائی به حفظ مرزهای این جامعه یاری می‌رسانند و از تحقق هدف ستمگران، که انحلال این جامعه در جامعه‌ای با اکثریت شیعه است، جلوگیری می‌کنند.

3. شهدا با شهادت خود مرزی را برای جامعه‌ی بهائی تعیین می‌کنند و آن را به سمت حفظ موضع غیرخصمانه و خشونت‌پرهیزش سوق می‌دهند.

بسیار مهم است که به رغم آزار و اذیت شدید، نقض ناموجه حقوق بهائیان و اعدام یا زندانی کردن رهبران ملی و محلی بهائی، حتی یک بهائی هم از کنش سازنده‌ی خشونت‌پرهیز و غیرخصمانه دست برنداشته است. به عبارت دیگر، در بیش از سه دهه‌ای که از دور تازه‌ی آزار و اذیت‌ها پس از انقلاب اسلامی می‌گذرد، هیچ یک از بهائیان در پی تشکیل یا پیوستن به گروه‌های برانداز یا تروریست برنیامده‌اند. اتهام مشارکت در اعمال تروریستی جزئی از تبلیغات منفی حکومت جمهوری اسلامی علیه جامعه‌ی بهائی است اما تاکنون هیچ مدرک معتبری در این باره ارائه نشده و هیچ ناظر مستقلی چنین موردی را گزارش نکرده‌است.[18] بی‌تردید حکومت ایران از وجود چنین مدرکی خوشحال می‌شد و بی‌درنگ آن را منتشر می‌ساخت زیرا چنین سندی حملات حکومت به جامعه‌ی بهائی را توجیه می‌کرد.

شهادت مظهر استقامت غیرخصمانه‌ی جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بهائی ایران است. در غیاب شوراهای رهبری محلی یا ملی جامعه‌ی بهائی، شهدای بهائی الهام‌بخش جامعه‌ی بهائی در حفظ این موضع بوده‌اند.  

4. مرز چهارمی که شهدای بهائی ترسیم کرده‌اند به بینش آنها درباره‌ی هدف شهادت ربط دارد، بینشی که با اهداف شهدای کنونی شیعه در ایران، همخوانی ندارد.

شاید هیچ چیز به اندازه‌ی وصیت‌نامه‌ی شهدای بهائی و شیعه‌ی ایرانی تفاوت میان آنها را نشان ندهد. وصیت‌نامه‌ی شهدای شیعه سرشار از آرزوی ایجاد تغییری سیاسی بر اثر مرگ آنهاست- کمک به پیروزی اسلام بر قدرت‌های ستمگر غربی ("شیطان بزرگ"). این وصیت‌نامه‌ها نشان می‌دهد که هر چند این شهدا آزادانه راه شهادت را برگزیدند اما در وضعیتی نبودند که مجبور به چنین انتخابی باشند. آنها بین زندگی دینی عادی و شهید شدن، دومی را برگزیدند.[19]

"در زمانی افتخار شهادت یافته‌ام که بزرگترین نشانه‌های پیروزی مستضعفین و نابودی مستکبرین در سراسر جهان و به خصوص در کشورمان به چشم می‌خورد ... به پدر و مادر و برادران و خواهرانم سلام می‌گویم و از آنها می‌خواهم به خاطر این که مانند هر مسلمان انقلابی بخشی از وظایف خود را انجام داده‌ام و افتخار شهادت یافته‌ام ناراحت نباشند، بلکه بدانند اکنون هر گونه نشانه و حرکتی که از انقلاب هست، هستی و حیات و ادامه‌ی زندگی ما را نشان می‌دهد و ما نزد همه‌ی شما هستیم ...".[20]

وصیت‌نامه‌ی شهدای بهائی عاری از سخنان سیاسی است؛ آنها آرزوی سرنگونی حکومت را ندارند و کسانی را که ایشان را به برگزیدن این راه مجبور کرده‌اند، نفرین نمی‌کنند. آنها پیش از هر چیز به ایمان به خدا اقرار می‌کنند. این وصیت‌نامه‌ها نشان می‌دهد که هر چند شهادت را برگزیده‌اند اما مجبور به این کار شده‌اند. آنها از بین شهادت و انکار عقیده، اولی را برگزیده‌اند.[21]

"با خلوص قلب، خواهان کسب رضای الهی و آماده‌ی شهادت هستم. نگران نیستم و شهادت را مایه‌ی افتخار خود و فرزندانم می‌دانم ... ده‌ها بار دعا کرده‌ام که خدا شربت شهادت را به من بنوشاند و فدا شدنم باعث استخلاص دیگر دوستان از بند و بازگشت آنها به آغوش گرم خانواده‌هایشان شود" [22]

5. پنجمین مرزی که شهدای بهائی می‌آفرینند، مرز میان ارزش‌های حکومت و جامعه‌ی بهائی است. این مرز با کنار هم نهادن این ارزش‌های متضاد، ماهیت کارهای حکومت را افشا می‌کند.

حکومت ایران خود را مقیّد به اخلاق و احکام دینی و حافظ نظم اخلاقی می‌داند. این حکومت مدعی است که مأموریتی الهی دارد. با این همه، برای حفظ اقتدار خود به خشونت متوسل می‌شود و هنجارها و مقررات رفتاری و پوششیِ مطلوب خود را بر مردم تحمیل می‌کند. حکومت ایران برای حفظ قدرت به اعمال وحشیانه، تجاوز و شکنجه روی می‌آورد. این حکومت در کارزارِ بهائی‌ستیزی خود، پیرمردهای بی‌آزار 80 ساله و دختران بی‌گناه 18 ساله را به قتل رسانده ‌است. این حکومت زنان جوان را به "جرم" تدریس در کلاس‌های کودکان و کشاورزان روستاهای دوردست را به "جرم" جاسوسی برای قدرت‌های خارجی کشته ‌است.

با واکنش غیرخصمانه و خشونت‌پرهیز، با رعایت ارزش‌هایی نظیر صداقت (خودداری از مخفی­ ساختن عقیده‌ی خود)، امانت (خواهان سرنگونی حکومت نبودن)، صلح‌دوستی (پرهیز از خشونت، حتی در دفاع از خود)، اطاعت از اوامر حکومت (جز در موارد مربوط به انکار عقیده)، شکیبایی و وطن‌دوستی (توسل به مجاری قانونی در داخل کشور پیش از شکایت کردن به نهادهای بین المللی)، شهدای بهائی تفاوت آشکار میان ارزش‌های خود و ارزش‌های واقعی حکومت را نشان می‌دهند. در این مورد، شهدای بهائی راه ماهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ، حامیان نامدارِ مقاومت منفعل در برابر ظلم، را دنبال می‌کنند- با این تفاوت که بهائیان به جای نافرمانی مدنی بر استقامت سازنده تأکید می‌کنند.

چهار. تأثیر شهدای بهائی

این مرزها تنها در صورتی موثرند که دیگر بهائیان و ایرانیان به طور عام با آنها آشنا شوند. به همین دلیل، کمپین فعالِ جامعه‌ی جهانی بهائی برای اطلاع‌رسانی درباره‌ی آزار و اذیت بهائیان ایران اهمیت فراوانی دارد. هرچند هدف اصلی، جلب توجه سازمان‌های ملی و بین‌المللی به نقض حقوق‌ بشر در ایران است اما توجه ایرانیان هم به این امر جلب شده است. شواهد نشان می‌دهد که شهادتِ شهدای بهائی در سه حیطه‌ی مهم تأثیر دارد:

1. تداوم استقامت بهائیان ایران. شواهد حاکی از آن است که بهائیان ایران همچنان روحیه‌ی خوبی دارند. هر چند شماری از بهائیان در اوایل انقلاب به طور علنی از آیین بهائی برائت جستند اما اکثر آنها بهائی‌زادگانی بودند که پیش از آن هم با جامعه‌ی بهائی ارتباط نداشتند و می‌خواستند موضع خود را مشخص سازند. از آن زمان، تعداد بسیار اندکی از بهائیان ترک عقیده کرده‌اند. به نظر می‌رسد که شهدا با گواهی دادن به ایمانِ خود توانسته‌اند مرزی بکِشند و از کاهش تعداد بهائیان در ایران جلوگیری کنند. همان طور که پیشتر گفتیم، شهدا به تداوم استقامت سازنده‌ی جامعه‌ی بهائی ایران یاری رسانده‌اند.

2. هرچند حکومت ایران شهدای بهائی را خائن، جاسوس و عامل فساد معرفی می‌کند، و می‌تواند در داخل ایران از ارائه‌ی هرگونه توصیف دیگری از شهدای بهائی و بهائیان جلوگیری کند اما نمی‌تواند مانع از دستیابی ایرانیانِ خارج از کشور به اطلاعات شود. هرچند اکثر ایرانیانِ خارج از کشور از انقلاب گریخته‌اند و همدلی آنان با بهائیان ستمدیده در ایران عجیب نیست اما اوضاع در نخستین سال‌های پس از انقلاب قطعاً چنین نبود. به علت دهه‌ها تبلیغات منفی توسط دولتمردان و روحانیون پیش و پس از انقلاب و عدم امکان پاسخگویی بهائیان در رسانه‌ها، حتی روشنفکران و پژوهشگران هم به جای آن که منطقی‌تر و بی‌طرف باشند، اغلب نظرات افراطی و نادرستی را درباره‌ی بهائیان مطرح می‌کردند. با وجود این، در دو دهه‌ی گذشته، تغییری تدریجی اما بسیار اساسی در میان ایرانیان خارج از کشور رخ داده است. پیشتر معمولاً حتی کلمه‌ی "بهائی" را هم بر زبان نمی‌آوردند یا با لحنی تحقیرآمیز از آن یاد می‌کردند، اما امروز با احترام از آیین بهائی سخن می‌گویند و خواهان برابری حقوقی بهائیان با دیگر شهروندان ایران هستند. اکثر ایرانیان خارج از کشور، معدود افرادی را که هنوز به دیده‌ی نفرت و حقارت به بهائیان می‌نگرند، افراطی، متحجّر یا عامل رژیم ایران می‌دانند و برای آنها در ایرانِ آینده جایی را متصور نیستند. این تغییر را می‌توان در وب‌سایت‌ها، رسانه‌های ایرانیان خارج از کشور (روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی) و کنفرانس‌های پژوهشی دید.[23]

"با واکنش غیرخصمانه و خشونت‌پرهیز، با رعایت ارزش‌هایی نظیر صداقت، امانت، صلح‌دوستی، اطاعت از اوامر حکومت، شکیبایی و وطن‌دوستی، شهدای بهائی تفاوت آشکار میان ارزش‌های خود و ارزش‌های واقعی حکومت را نشان می‌دهند."

به نظر می‌رسد که نگرش مردم عادی ایران به جامعه‌ی بهائی هم به‌شدت تغییر کرده‌است. به رغم تلاش‌های حکومت برای منزوی ساختن، بدنام کردن، و "بیگانه جلوه دادنِ" بهائیان، وکلای برجسته‌ی ایرانی نظیر شیرین عبادی، برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل، به دفاع از بهائیان محکوم به اعدام پرداخته‌اند. افزون بر این، بعضی از احزاب سیاسی شرکت‌کننده در انتخابات ریاست جمهوری سال 2009 برای اولین بار در تاریخ ایران از احتمال اعطای حقوق کامل شهروندی و آزادی دینی به بهائیان سخن گفتند. در تظاهرات تابستان 2009 در خیابان‌های تهران، گروهی شعار می‌دادند: "بهائی، بهائی، حمایتت می‌کنیم".[24] بر اساس شواهد موجود نمی‌توان گفت که آیا این امر حاکی از تغییر مهمی در نگرش کل جمعیت است یا صرفاً به بخش‌های کوچکی از طبقه‌ی متوسطِ تحصیل کرده‌ی شهری محدود می‌شود که با بهائیان ارتباط نزدیکی دارند. واقعاً نمی‌دانیم که آیا نگرش طبقه‌ی فقیر شهری یا روستائیان هم تغییر کرده یا نه. اما شایع است که به رغم وجود حکم اعدام برای ارتداد از اسلام، بسیاری از ایرانیان بهائی شده‌اند. در وب‌سایت‌های نزدیک به حکومت ایران به این امر اشاره شده‌ است.[25]

3. شهدای بهائی در تغییر نگرش اساسی ایرانیان نسبت به حکومتِ خود نقش داشته‌اند. سی‌سال قبل، حکومت از حمایت گسترده‌ای بهره‌مند بود و به آسانی درباره‌ی مسائلی همچون قانون‌ اساسی اسلامی همه‌پرسی برگزار می‌کرد. اما امروز این حکومت تنها با نقض گسترده‌ی حقوق بشر قدرت را حفظ کرده، مردم علیه آن تظاهرات می‌کنند و مخالفین فراوانی دارد. البته عوامل بسیاری در این تغییرِ نگرش سهم دارند اما شهدای بهائی هم در این امر نقش دارند. افزون بر این، طوفان تبلیغات رسانه‌های حکومتی علیه بهائیان و تلاش آنها برای دامن‌ زدن به هراس اخلاقی در میان مردم با متهم ساختن بهائیان به تهدید ارزش‌های اجتماعی و دینی ایران می‌تواند حاکی از هراسِ واقعی محافل حکومتی از توانایی بهائیان برای تضعیف جایگاه اخلاقی و دینی حکومت در افکار عمومی باشد.[26]

پنج. نتیجه

در این مقاله دو روایت از شهادت را با یکدیگر مقایسه کردیم. روایت اول، که نمادش شهر کربلا است، از هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979 روایت غالب در سخنرانی‌های رهبران ایران و رسانه‌های این کشور بوده‌است. این روایت را می‌توان شهادتِ فعال یا سیاسی شده خواند زیرا شهید بی آن که مجبور باشد، شهادت می‌طلبد و هدفش ارائه‌ی پیامی سیاسی یا دستیابی به هدفی سیاسی و نظامی است؛ این روایت بخشی از پدیده‌ی گسترده‌تری به نام "سیاسی شدنِ امر مقدس" است. نمادِ روایت دوم، روایت شهدای بهائی در ایران، شهر تبریز است. این روایت را می‌توان منفعل یا مقاومت‌محور خواند زیرا قربانیان طالب شهادت نیستند اما غیر از این انتخاب چاره‌ای ندارند: آنها باید بین مرگ و انکار عقیده یکی را برگزینند. این شهدا می‌خواهند گواه حقانیت دین خود باشند. به نظر می‌رسد که روایت اول از دستیابی به هدف خود بازمانده زیرا بخش‌های فراوانی از جامعه‌ی ایران از این روایت و مبلّغین و مروّجینش سرخورده شده‌اند. به نظر می‌رسد که روایت دوم توانسته دژی برای محافظت از جامعه‌ی بهائی ایجاد کند و این جامعه را از نظر روان‌شناختی در برابر حملات مصون نگه‌دارد.[27]


[1] آنچه می‌خوانید برگردان مقاله‌ی زیر است:

Moojan Momen (2014) ‘Between Karbala' and Tabriz: Contested Martyrdom Narratives’, In Silvia Horsch and  Sasha Dehghani (eds.) Martyrdom in the Modern Middle East, Ergon-Verlag GmbH.

موژان مؤمن، دانش آموخته‌ی پزشکی در دانشگاه کِیمبریج انگلستان است. او در دین‌پژوهی، شیعه شناسی، و مطالعات بابی-بهائی تخصص دارد. از وی ده­ها کتاب و مقاله در نشریات پژوهشی منتشر شده است.

[2]  این روایت همیشه بالقوه در گفتمان شیعی وجود داشته و رهبران مذهبی و سیاسی شیعه گاهی برای برانگیختن توده‌های مردم و دستیابی به اهداف خود از آن استفاده کرده‌اند. این گفتمان چند دهه پیش از انقلاب سال 1979 به تدریج ظهور کرد. در سال 1979، این روایتِ جدیدِ شهادت، مقبولیتِ عام یافت و، حداقل در گفتمان عمومی ایران، جایگزین روایت پیشین شد.

[3]  علاوه بر اسلام‌گرایی یا "اسلام سیاسی" در میان سنّی‌ها و شیعیان، دیگر نمونه‌های معروف‌ترِ سیاسی شدن امر مقدس عبارتند از ملی‌گرایی هندو در هند، جدایی‌طلبی تامیلِ هندو و مخالفان بودایی سینهاله‌ی آن در سریلانکا، مبارزه برای استقلال تبت، و مبارزه با سقط جنین در آمریکا. این امر را همچنین می‌توان در میان جوامع دینیِ سنتیِ بومی‌ای دید که حقوق خود را مطالبه می‌کنند؛ برای مثال، نگاه کنید به استفاده از اماکن مقدس در کمپینی "برای جلب توجه به ظلم و رهایی ملت هاوایی".

David Chidester and Edward T. Linenthal, “Introduction”, in: American Sacred Space ed. by David Chidester et al., Bloomington, 1995, 3.

[4]  برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی دو سرمشقِ مظلومیت و قیام، نگاه کنید به

Moojan Momen, An Introduction to Shiʿi Islām: The History and Doctrines of Twelver Shiʿism, New Haven 1985, 236.

بخشی از موفقیت احمدی نژاد، رئیس جمهور پیشین ایران، و هوادارانش ناشی از بازگشتی جزئی به روایت قدیمی بود. ظاهراً احمدی‌نژاد عقیده داشت که با ایجاد آشوب و تحریک حمله به ایران می‌توان ظهور امام غائب را تسریع کرد. با وجود این، به نظر می‌رسد که او طرفدار روایت سیاسی شهادت هم بود. به هر حال، رهبر ایران و حامیانش، که به روایت سیاسی خمینی از شهادت باور دارند، احمدی‌نژاد را به طور روزافزونی به حاشیه رانده‌اند.

[5]  از فیلیپ تاسینگ سپاسگزارم که این نکته را به من یادآوری کرد.

[6]  بهاءالله، کتاب ایقان، هوفهایم، آلمان: مؤسسه‌ی ملی مطبوعات امری، 1998: 90-81؛ بهاءالله، الواح نازله خطاب به ملوک و روسای ارض، تهران: موسسه‌ی ملی مطبوعات امری، 1346: 32-29.

[7]  برای مثال، نگاه کنید به بهاءالله، مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، لانگنهاین، آلمان: لجنه‌ی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی، 1981: 10.

[8]   بهاءالله، الواح نازله خطاب به ملوک و روسای ارض، تهران: موسسه‌ی ملی مطبوعات امری، 1346: 164. همچنین نگاه کنید به بهاءالله، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، لانگنهاین، آلمان: لجنه‌ی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی، 1985: 129، 69، 68؛ عبدالبهاء، منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد 1: 227-226.

[9]  درباره‌ی نقض حقوق بهائیان در ایران، نگاه کنید به

Nazila Ghanea, Human Rights, the U.N. and the Bahá’ís in Iran, Oxford 2002; Christopher Buck, “Islam and Minorities: The Case of the Bahá’ís”, in: Studies in Contemporary Islam 5 (2003): 1-2:83-106; Mohamad Tavakoli-Targhi, “Anti-Bahaʾism and Islamism in Iran”, in: The Bahaʾis of Iran, ed. by Dominic Brookshaw et al., London 2008, 200-231; and Reza Afshari, “The Discourse and Practice of Human Rights Violation of Iranian Bahaʾis in the Islamic Republic of Iran,” in: ibid., 232-277.

[10]  برای مثال، نگاه کنید به

http://rajanews.com/Detail.asp?id=50762

[11]  برای مثال، رسانه‌های دولتی ایران اخیراً (سپتامبر 2011) سعی کردند تا ایرانیان را قانع سازند که بهائیان بی‌بی‌سی را اداره می‌کنند (پس از آن که بخش فارسی بی‌بی‌سی برنامه ای را درباره‌ی خامنه ای پخش کرد که به مذاق مقام‌های ایران خوش نیامد).

http://www.youtube.com/watch?v=sowcL97Fouo

و

http://www.youtube.com/watch?v=MP4ITa-mucw

[12]  اقدامات حکومت ایران علیه بهائیان را می‌توان با رفتار حکومت آلمان نازی با یهودیان مقایسه کرد، شباهتی که نشان می‌دهد حکومت ایران همه‌ی مقدمات لازم برای نسل‌کشی بهائیان را فراهم آورده است. نگاه کنید به

Moojan Momen, “The Babi and Baha’i community of Iran: a case of “suspended genocide”?”, in: Journal of Genocide Research 7/2 (June 2005): 221–241; Friedrich W. Affolter, “The Specter of Ideological Genocide: The Bahá’ís of Iran”, in: War Crimes, Genocide, and Crimes Against Humanity 1:1 (2005), 59-89; Bill Frelick, “Iranian Bahá’ís and Genocide Early Warning”, in: Social Science Record 24:2 (1987), 35–37.

 

[13]  برای مثال، نگاه کنید به

Robert Meister, “Human Rights and the Politics of Victimhood”, in: Ethics and International Affairs 16 (2002), 91-108; Rhoda E. Howard-Hassmann, “Getting to Reparations: Japanese Americans and African Americans”, in: Social Forces 83 (2004), 823-840.

از نازیلا قانع سپاسگزارم که مقاله‌ی دوم را به من معرفی کرد.

[14] Michael Karlberg, “Constructive Resilience: The Bahá’í Response to Oppression”, in: Peace and Change 35:2 (2010), 222-257.

یک نمونه از این مشارکت سازنده در برنامه‌های اجتماعی در ایران عبارت است از همکاری 54 جوان بهائی با جوانان مسلمان برای سوادآموزی و توانمندسازی اهالی نواحی محروم حومه‌ی شیراز. در سال 2006، این جوانان به همین علت دستگیر شدند، بهائیان مجرم شناخته شده و سه نفر از آنها به زندان محکوم شدند. نگاه کنید به

http://www.iranpresswatch.org/post/62

[15] http://news.bahai.org/story/720

[16]  در تحلیل شهادت از اثر زیر، به ویژه صفحات 6-1 آن، بسیار بهره برده‌ام:

David Cook, Martyrdom in Islam, Cambridge 2007.

[17] Negar Mottahedeh, Representing the Unrepresentable: Historical Images of National Reform from the Qajars to the Islamic Republic of Iran, Syracuse 2008, 143.

 

[18]  مقام‌های ایران همواره می‌کوشند تا فعالیت‌های تروریستی در این کشور را به بهائیان نسبت دهند؛ برای مثال، مسئولان وزارت اطلاعات ابتدا سعی کردند تا دستگیری هفت مدیر جامعه‌ی بهائی ایران را با بمب‌گذاری تروریستی در آوریل 2008 در شیراز مرتبط سازند. نگاه کنید به

http://www.qodsdaily.com/news/daily/818.html

اما این اتهام کاملاً بی‌اساس بود و اکنون این گزارش را فقط در وب‌سایت آرشیو اینترنت می‌توان یافت:

http://web.archive.org                                            

[19]  برای آگاهی از مفاد مجموعه‌ای از این وصیت‌نامه‌ها، نگاه کنید به

http://www.shohada.ir/archiv.php?nserv=5

[20]  بخشی از وصیت نامه‌ی محسن فرشچی،

http://313mard.com/fa/index.php/دفاع-مقدس/شهدا/وصیتنامه-شهدا/514-بخشي-از-وصيت‌نامه‌ي-شهيد-محسن-فرشچي/

[21]  برای مطالعه‌ی بعضی از این وصیت‌نامه‌ها، نگاه کنید به

The Bahá’í World, Vol. 18 (1979-1983), Haifa 1986, 284-289.

 

[22]  وصیت نامه‌ی مسیح فرهنگی، منبع قبلی، 285.

[23]  برای نمونه‌ای از این تغییر، نگاه کنید به مقاله‌ی یکی از روشنفکران ایرانی به نام دکتر بهرام چوبینه،

“Sacrificing the innocent: Suppression of Baha’is of Iran in 1955”, http://www.iranian.com/main/2008/sacrificing-innocent

همچنین نگاه کنید به فهرست روشنفکران و پژوهشگران ایرانی که در ژوئیه‌ی 2011 در کنفرانس "دگراندیش‌ستیزی و بهائی‌آزاری در ایران" در دانشگاه تورنتو شرکت کردند: محمد توکلی طرقی، احمد کریمی حکاک، مهرانگیز کار، رامین جهانبگلو، آرش نراقی، همایون کاتوزیان، فرزانه میلانی، عبدالکریم لاهیجی، و رضا افشاری. علاوه بر این، 42 ایرانی نامدارِ خارج از کشور (و سپس بیش از 200 نفر دیگر) با امضای نامه‌ی سرگشاده‌ای از آزار و اذیت جامعه‌ی بهائی ایران در 160 سال گذشته ابراز تأسف کردند.

http://www.iranian.com/main/2009/feb/we-are-ashamed

[24] http://www.youtube.com/watch?v=YtU9FMsP1pQ

از ادیب معصومیان سپاسگزارم که لینک این ویدئو را به من فرستاد.

[25]  برای مثال، نگاه کنید به مقاله‌ی رسول جعفریان

http://www.khabaronline.ir/detail/161539

و مصاحبه با حجت‌الاسلام سید حسین علی موسوی‌زاده در

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13900724001154

همچنین نگاه کنید به

http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=627381

از عرفان ثابتی و امید قائم‌مقامی سپاسگزارم که این منابع را معرفی کردند. من با پناهندگانی دیدار کرده‌ام که می‌گویند در سال‌های اخیر در ایران بهائی شده‌اند. برای حفظ امنیت این افراد و خانواده‌های آنها از بیان جزئیات معذورم.

[26]  درباره‌ی این کارزار رسانه‌ای حکومتی، نگاه کنید به سندی که جامعه‌ی بین المللی بهائی با عنوان "برانگیختن نفرت: کمپین رسانه‌ای ایران برای پلید جلوه دادن بهائیان" منتشر کرده است:

https://www.bic.org/publications

[27] بخش‌هایی از این مقاله در دو گروه ای‌میل (تاریخ و ورقا) ارائه و به بحث گذاشته‌ شد. از شرکت‌کنندگان در این بحث سپاسگزارم که به اصلاح مقاله کمک کردند. در پانوشت‌ها به بعضی از تغییرات خاص اشاره کرده‌ام. از نگار متحده و ساشا دهقانی سپاسگزارم که درباره‌ی این مقاله نظر دادند.

برگردان:
عرفان ثابتی