تاریخ انتشار: 
1396/04/25

بدبینی دن کیشوت‌وار: چرا باید با آسیاب‌های بادی بجنگیم؟

ماریانا الساندری

عرف و عقل سلیم به ما می‌گویند که نبردهایی که به شکست ما منتهی می‌شوند ارزش جنگیدن ندارند. با این حال، فارغ از شکست و پیروزی، و برای پاس‌داری از ارزش‌ها و آرمان‌هایمان، باید با «بدبینی دن کیشوت‌وار» و با «جسارت اخلاقی» به جنگ هیولاهای امروزی برویم، همچنان که دن کیشوت به جنگ آسیاب‌های بادی رفت.


پس از شکست ناگهانی و مفتضحانه‌ی اسپانیا در مقابل آمریکا در سال ۱۸۹۸، میگل دِ اونامونو، فیلسوف اسپانیایی (1936-۱۸۶۴)، به احیای مجدد دن کیشوت دلا مانچا، خدایگانِ آرمان‌های از دست رفته‌ی اسپانیا، پرداخت. در آن زمان، انتخاب این شوالیه‌ی سرگردان به عنوان قهرمان اسپانیا انتخاب شایسته‌ای به نظر می‌رسید؛ شوالیه‌ای که ساخته و پرداخته‌ی ذهن سروانتس بود و خود به خوبی با شکست‌های ناگهانی و مفتضحانه آشنایی داشت.

این درست است که شکستِ دن کیشوت در آخرین نبردش به او کمک کرد که هوش و حواسِ خود را درست پیش از مرگ به دست بیاورد، اما او بیشتر به خاطر همان دیوانگی‌هایش، یعنی هدف گرفتنِ آسیاب‌های بادی و رؤیاهای ناممکنی که در سر می‌پروراند، محبوبیت پیدا کرده است. حتی اونامونو که پیش از جنگ، سخنان دن کیشوت در بستر مرگ را نشانه‌ی بازیافتن خرد و شعور او دانسته و پاس داشته بود، پس از پایانِ جنگ، از این رویکرد خود ابراز پشیمانی کرد. جنگ باعث شد که اونامونو به این دریافت برسد که در روزگارِ ناامیدی، جنونِ دن کیشوت‌وار می‌تواند مردم را از بیعملیِ‌‌ ناشی از احساسِ شکست نجات دهد.

اونامونو در باقی عمر خود از هموطنان اسپانیایی‌‌اش مصرانه می‌خواست که زندگیِ دن‌ کیشوت‌وار را امتحان کنند، یعنی از «جسارت اخلاقیِ» لازم برای جنگ بر سر آرمان‌های از دست‌رفته‌شان برخوردار باشند بی‌آنکه برایشان مهم باشد دنیا چه فکری خواهد کرد. امروزه که بخش بزرگی از مردم – هم در داخل و هم در خارج از آمریکا – جامعه و سیاست را همچون آرمان‌های ازدست‌رفته‌ای می‌بیند، چه بسا بسیار بجا باشد که آن جنون خاص دن کیشوتی را بار دیگر مورد توجه قرار دهیم.

آن‌چه موجب شد که دن کیشوت به کارهایی بیفایده نظیر حمله به آسیاب‌های بادی دست بزند، از دست دادن شعورش – یا شاید بهتر باشد بگوییم از دست دادنِ عقل سلیم او – بود. در مشهورترین صحنه‌ی داستان، سانچو پانزا، ملازمِ دن کیشوت، به او هشدار می‌دهد که غولی که او قصد حمله به آن را دارد تنها یک آسیاب بادی است و بنابراین باید به حال خود رهایش کرد. عرف و عقل سلیمِ سانچو به او می‌گوید که نبردهایی که قطعاً به باخت منجر می‌شود ارزش جنگیدن ندارد. باز هم همین عرف و عقل سلیم است که سانچو را مدام از درگیر شدن با جهان اطرافش باز می‌دارد؛ چنان که ما را نیز از پرداختن به ارزشمندترین آرمان‌هایمان، که احتمالاً همان آرمان‌های از دست‌‌رفته هستند، باز می‌دارد. 

اونامونو معتقد بود که نه دن کیشوت بلکه سانچو دچار توهم بوده و با آن قاطعیت اعتقاد داشته است که آسیاب‌های بادی ارزش حمله کردن ندارند؛ به بیان کلی‌تر، او معتقد بوده است که نبردهایی که پیروزی در آنها ممکن نیست ارزش جنگیدن ندارند. حاصلِ چنین تفکری معمولاً فلج شدن و بیعملی است، چرا که اغلبِ دشمنان ما نه ابعاد یک انسان که ابعاد آسیاب بادی را دارند. سانچو معتقد بود که حمله به آسیاب‌های بادی کار خطرناکی است. اما امروزه شاید فقط آن را اتلاف وقت بدانیم و از آنجا که عرف و عقل سلیم به ما می‌گویند که وقت طلاست، ترجیحمان این است که از پرداختن به کارهایی که فایده‌ای در آنها نیست بپرهیزیم.

جاشوا دینستاگ، نظریه‌‌پرداز سیاسی، در کتاب بدبینی (۲۰۰۶) می‌نویسد: از دست دادن عقل سلیم باعث شده بود که دن کیشوت برای تشخیص این که چه نبردهایی ارزش جنگیدن دارند معیار بامعنا‌تری داشته باشد. او نه به این دلیل که فکر می‌کرد شکست می‌خورد بلکه با این استنتاج که حمله به آسیاب بادی کار درستی است، به جنگ آسیاب بادی رفت. اونامونو به ما نیز توصیه می‌کند که اگر می‌خواهیم نقش موجهی در دنیا ایفا کنیم، بهتر است از بازنده شدن در جنگ استقبال کنیم. با کنار گذاشتنِ این تفکر که ناشی از عرف و عقل سلیم است و به ما می‌گوید تنها نبردهایی ارزش جنگیدن دارند که امکان پیروز شدن در آنها وجود دارد، می‌توانیم «جسارت اخلاقیِ» مورد نظر اونامونو را پیدا کنیم و به دن کیشوت‌هایی بدبین تبدیل شویم: «بدبین» به این دلیل که می‌دانیم احتمال شکستمان بسیار زیاد است و «دن کیشوت» به این دلیل که در هر حال خواهیم جنگید. بنابراین، یکی از نشانه‌ها‌ی بدبینیِ دن کیشوت‌وار این است که اجازه ندهیم احتمالِ پیروزی یا شکستمان ارزش نبرد ما را تعیین کند.

جنگ باعث شد که اونامونو به این دریافت برسد که در روزگارِ ناامیدی، جنونِ دن کیشوت‌وار می‌تواند مردم را از بیعملیِ‌‌ ناشی از احساسِ شکست نجات دهد.

تفسیر مارکسیستیِ اونامونو از صحنه‌ی آسیاب‌های بادی این است که دن کیشوت می‌داند که با این که این «غول‌های درازدست» بی‌آزار به نظر می‌رسند، همین‌ها شکم مردم شهر را سیر نگه داشته‌اند و حواس آنها را به حدی پرت کرده‌اند که ستمی را که به دست کارخانجات نانِ امروزی بر آنها روا داشته می‌شود از یاد ببرند. ایرادی که اونامونو به این موضوع وارد می‌کند این است که مردم شهر به جای این که بپرسند آیا این آسیاب‌ها در نهایت به شهرهایی که اشغال می‌کنند سودی هم می‌رسانند یا نه، حداکثر فقط به «تمجید از نیروی بخار و برق» می‌پردازند. آسیاب‌های بادیِ امروزی می‌توانند به شهرهای کوچکی که در آنها فروشگاه «والمارت» راه می‌اندازند یا خردسالانی که آیپدهای رایگان دریافت می‌کنند شباهت داشته باشند. عرف و عقل سلیمِ ما در دو مورد جواب نمی‌دهند: نخستین مورد که بسیار هم شایع است این است که، عرف و عقل سلیم به شکلی نسنجیده اعتقاد دارند که فناوری معادلِ پیشرفت است. مورد دوم این است که حتی در مواقعی که مردم از امکان آسیب رسیدن به اجتماع آگاهی دارند، عموماً باور ندارند که می‌توانند در مقابل آن آسیب مقاومت کنند. عرف و عقل سلیم این مقاومت را اتلاف وقت و انرژی می‌داند. اما دن کیشوت میانه‌ای با این نوع حسابگری‌ها ندارد، و برای این که تصمیم بگیرد با چه کسی یا چه چیزی بجنگد، معیارهای اخلاقی را به آن محاسبه‌ها ترجیح می‌دهد.

یادمان باشد که از بدبینیِ دن کیشوت‌وار در هیچ جمعی با روی خوش استقبال نمی‌شود. اونامونو می‌گوید اگر این نوع زندگی را انتخاب می‌کنید باید خودتان را برای ناباوری‌ها، قضاوت‌ها، و مسخره شدن آماده کنید. او می‌نویسد که با جسارت اخلاقی «نه با آسیب‌های جسمی و مالی و نه با بی‌آبرو کردنِ افراد، بلکه با تمسخر کردن مقابله می‌کنند؛ فرد دارای جسارت اخلاقی را دیوانه یا احمق فرض خواهند کرد.» این که در زندگی واقعی بدبینیِ دن کیشوت‌وار داشته باشیم به این می‌ماند که مدام در حضور دیگران با صورت زمین بخوریم، و البته برای پذیرفتن این امر به جسارت اخلاقی نیاز پیدا می‌کنیم. مردم به ما خواهند خندید، درست همان‌طور که به دن کیشوت می‌خندند. مردم تصمیم ما برای جنگیدن با ماشین‌های بزرگ را به باد تمسخر خواهند گرفت، اما ما باید در این نبرد شرکت کنیم و به بُرد و باخت و حتی تأثیرگذاری فکر نکنیم. بالأخره عادت خواهیم کرد که انتقادهای دوستان و همکارانِ خردمندمان را نادیده بگیریم؛ کسانی که به نظر می‌رسد از این ضرب‌المثل پیروی می‌کنند: «اگر نمی‌توانی از پس‌شان بر بیایی، به آنها بپیوند!»

با تقویت جسارت اخلاقی‌مان به جایی می‌رسیم که دیگر یاد می‌گیریم توجه‌مان را به افرادی معطوف نکنیم که انتقاد را با عمل اشتباه می‌گیرند، و به جای آن به قضاوت خودمان درباره‌ی آن‌چه واقعاً ارزش دارد توجه کنیم، قضاوتی که نتیجه‌ی اندیشیدنِ بسیار در این باره است که دوست داریم در چه جور جهانی زندگی کنیم و چه جور آدمی باشیم. شایان توجه است که دن کیشوت از کتاب خواندنِ زیاد دیوانه شده بود؛ در واقع، این دیوانگی دقیقاً از همان نوع دیوانگیِ مورد حمایتِ اونامونو است. ممکن است نتوانیم جهان را به جای بهتری تبدیل کنیم اما دست کم می‌توانیم از همدستی با یک جهان فاسد سر باز بزنیم.

اونامونو خود به شیوه‌ی دن کیشوت در مقابل دیکتاتوری پریمو دِ ریورا مقاومت کرد و به انتقادِ علنی از او و حامیانش پرداخت. نتیجه این شد که در سال ۱۹۲۴ از ریاست دانشگاه برکنار و به جزیره‌ی فوئرته ونتورا تبعید شد. او شش ماه بعد به فرانسه گریخت و در آنجا اعلام کرد که تا زمانی که ریورا بمیرد یا سقوط کند، به اسپانیا باز نخواهد گشت. ریورا شش سال بعد در سال ۱۹۳۰ سقوط کرد و مرد. اونامونو به اسپانیا بازگشت اما فوراً به منتقد سرسختِ فرانسیسکو فرانکو تبدیل شد. فرانکو نیز او را از سِمتی که در دانشگاه داشت برکنار کرد و به حصر خانگی فرستاد. اونامونو در سال ۱۹۳۶ در ۷۲ سالگی به مانند کیشوت در خانه‌ی خود درگذشت، اما هرگز مثل کیشوت دوباره هوش و حواس خود را به دست نیاورد.

سروانتس، سه قرن پیش از اونامونو، به شرح جزئیات یک زندگی در ستایشِ مقاومتی بی‌ثمر در مقابل یک جهان فاسد پرداخت. دن کیشوت به این دلیل با غول‌ها جنگید که – صادقانه بگویم – نمی‌توانست با آنها نجنگد. ما نیز می‌توانیم با کتاب خواندنِ زیاد، کنار گذاشتنِ عرف و عقل سلیم، و داشتنِ تفسیر خودمان از این که چه چیزی واقعاً اتلاف وقت است، به دن کیشوت‌هایی بدبین تبدیل شویم. اگر بر اساس معیارهای موجودِ جهان، پیروز میدان شویم، در کمال شگفت‌زدگی به حس خوشایندی دست خواهیم یافت؛ اگر شکست بخوریم نیز انتظارش را داشته‌ایم. در واقع، پیروزیِ نامعلوم ما درست به اندازه‌ی شکستِ محتوم‌مان ستودنی است.

 

برگردان: سپیده جدیری


ماریانا الساندری استادیار فلسفه‌ی دانشگاه تگزاس است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

Mariana Alessandri, ‘In Praise of Lost Causes’, New York Times, 29 May 2017.