تاریخ انتشار: 
1397/03/18

«در خانه‌ی سکوت»، در جست‌‌وجو‌ی جادوی نوشتن

فرناز سیفی

«چرا نوشتن؟ چرا قلم و کاغذ و همنشینی واژهها؟‌ چه شد که نوشتن را انتخاب کردند؟ تأثیر نوشتن بر حال و روز و سرنوشتشان چه بود؟» سیزده زن نویسنده از کشورهای عرب، هریک در یادداشتی شخصی، به این سؤالها پاسخ میدهند، زنهایی که هریک به نوعی قربانی سرکوب و تبعیض علیه زنان در جوامعی بودند که «نوشتن» در آن‌جا انتخابی آسان برای یک زن نبود.


در خانه‌ی سکوت نوشته‌ی فادیه الفقیر، انتشارات گارنِت، ۱۹۹۸

فادیه الفقیر، نویسنده و استاد دانشگاه اهل اردن، یکی از زنان شاخص در ادبیات امروز عربزبان است. رمان نیسانیت او یک اثر ادبی شاخص در ادبیات عرب است، نام من سلما است قصه‌ی تلخ زندگی بسیاری زنان خاورمیانه است که سهمشان از جهان، از تولد تا مرگ، چیزی جز ظلم و تبعیض و نابرابری و خشونت نیست. الفقیر سالها پیش داستان کوتاه درخشانی نوشت به نام «آشپزخانه‌ی القاعده» که خواندناش به هر علاقهمند ادبیات عرب، توصیه میشود.

فادیه الفقیر، وقتی در چهارمین مجمع «نویسندگی خلاق زنان عرب» شرکت کرده بود، ایدهای به سرش زد: به سراغ زنان نویسنده‌ی عرب از کشورهای مختلف برود و از آنها بخواهد یادداشتی بنویسند و بگویند چه شد که نوشتن مسیرِ زندگیشان شد؟ با خود فکر کرد فراواناند مصاحبهها و یادداشتها و زندگینامههای مردان نویسنده عرب‌زبان که چرا نویسندگی را انتخاب کردند، اما برای زنان نویسنده‌ی عرب کمتر فضا و مجالی فراهم بوده تا از این مهم بگویند. در خانه‌ی سکوت حاصل این تلاش شش ساله‌ی فادیه الفقیر است. سیزده زن نویسنده از کشورهای گوناگون عرب زبان، یادداشتی شخصی نوشتند تا به این سؤال جواب دهند که «چرا نوشتن؟ و تأثیر این راه بر زندگی و سرنوشتشان چه بود؟»

لیانه بدرِ فلسطینی نوشتن را به یک آیینه تشبیه میکند، همان آینهای که مادر خشکهمذهب‌‌اش «شیطان» میدانست، و لیانه را از ایستادن جلوی آن منع میکرد. نوشتن اما جای آن «آینه ممنوع» را گرفت، مجالی شد تا لیانه بدر انعکاس خویشتن را در آن ببیند، به زوایا و گوشهوکنار وجود خود خیره شود و تمرکز کند.

سلوی بکر، نویسنده‌ی اهل مصر، مینویسد که تا ۳۰ سالگی در توهم به سر میبرد: توهم سیاست و توهم مردان و از هردوی اینها بهرهای جز رنج و درد نداشت. نوشتن ضمادِ این درد و رنج شد، و به او کمک کرد تا بار دیگر دستها را روی زانو بگذارد و برخیزد. نوشتن، برخلاف سیاست و مردان، توهم نبود و هرگز او را زخمی نکرد.

هدی برکت، نویسنده‌ی شاخص لبنان، نیز که الگو و چراغ راه بسیاری دیگر از زنان نویسنده جوان در کشورهای عرب است، یادداشتی برای این مجموعه نوشته است. برکت مینویسد چون «من زن ام، از ظلم خستهام و هیچ دلم نمیخواهد شبیه مردها بازی کنم تا دیده شوم. نوشتن شفابخش است.» این نویسنده‌ی مطرح لبنان میگوید نوشتن شورشِ او علیه قبیلهاش بود، علیه پدربزرگ ظالم و مردسالارش، علیه پدر زورگویش، علیه تمام خاطرات دردناکاش از سلطه‌ی مردان و مردسالاری: «با کلمات گوری میکنم و پدربزرگ و پدر و قبیله‌ی ظالم و زورگویم را در این قبر دفن میکنم و بعد آرام میگیرم ...»

احلام مستغانمی، نویسنده‌ی اهل الجزایر، در نوشتار خود تأکید کرد که «خیال تنها راه نجات است.» او مینویسد تا، به مدد تخیل، از زهر واقعیت نجات پیدا کند. او به قهقهه میافتد وقتی از او میپرسند که: آیا این چیزهایی که نوشته واقعیت دارد؟ او هم مثل ویرجینیا ولف معتقد است که ادبیات نسخهای از زندگی واقعی نیست و «از آن کثافت همان یک نسخه کافی است!»

یکی از درخشانترین یادداشتهای این کتاب را حمیده نعناع، نویسنده‌ی سوری، نوشته است: قصه‌ی دردناک زندگی خود که هر روز برای حق مدرسه رفتن جنگید. برادرها و پدر او را کتک میزدند، جلوی چشمان هراسان او تمام کتابها و دفترهایش را پاره میکردند، مدادها را میشکستند، و او را روزهای متوالی در اتاق حبس میکردند و تنها نان خشک جلوی او میریختند تا بخورد. حمیده نعناع میگوید از همان وقت تا امروز و همیشه احساس میکند در یک قفس محبوس است. همسر فرانسویاش سر در نمیآورد که چرا وقتی برای تعطیلات به دشت و دمن میروند، او از تماشای طبیعت فراخ به گریه میافتد. وسیعترین زمینها هم رهاییبخش نیست، باز یادش میآورد که آن زندان، آن قفس، همیشه با اوست. نوشتن تنها دمی است که اجازه میدهد کمی آرام بگیرد، انگار که میلههای این قفس همیشگی را کمی باز کند …

یکی از درخشانترین یادداشتهای این کتاب را حمیده نعناع، نویسنده‌ی سوری، نوشته است.

فادیه الفقیر تنها گردآوریکننده و دبیر این مجموعه نیست. او، در جستوجوی پاسخی برای این سؤال که «چرا نوشتن؟»، خود نیز مطلبی را برای این مجموعه نوشته است. الفقیر «شهرزاد قصهگو»ی خاورمیانه را یادآوری میکند. میگوید بیایید این جغرافیایی را که از خلیج فارس آغاز شده و تا اقیانوس اطلس را در بر میگیرد «بغدادی» بنامیم. سهم شهرزادهای قصهگو در این خاکِ وسیع ظلم است و تبعیض، سرکوب است و مصیبت جهالت مذهبی، شهرزادها در این جغرافیا «سایه» اند. شهرزادها حتا وقتی فرار میکنند، شاید در غربت دیده شوند اما اغلب غمگیناند، سرزمینشان میشود «غم»، و نوشتن آن نیرویی است که بار دیگر آنها را از جا بلند و «ققنوس» میکند.

فادیه الفقیر، در بخش نتیجهگیری کتاب، وضعیت امروز زنان نویسنده در جهان عرب را با وضعیت زنان نویسنده‌ی انگلیسی در قرن هجدهم مقایسه میکند: «درگیر دوگانگی بین انرژی که در فضای شخصی دارند و انقباض و خفقانی که فضای عمومی را احاطه کرده است.» در چنین فضایی، نوشتن آن مرهم، چراغ راه، و نسخه‌ی شفابخشی است که همراه و همدم زنان شده است.

چندین سال قبلتر از انتشار این کتاب، فاطمه مرنیسی، جامعهشناس و نویسنده‌ی فقید اهل مراکش، هم توصیهای  به زنان کشورهای عرب و مسلمان کرد که مشابه همین نتیجهگیری است. او نوشت: «بنویسید تا جوان بمانید. کرم مرطوبکننده را دور بریزید. از همین فردا شروع کنید. کمی زودتر بیدار شوید، مدادی در دست بگیرید، کنار صفحهای کاغد بنشینید و صبورانه شروع کنید. از من میشنوید، نوشتن بهترین درمان هر درد بیدرمان و هر چینوچروکی است. تنها کاری که از دستش بر نمیآید درمان سفید شدن موها است. برای آن باید حنا به سر بگذارید. در کشورهای عربی و مسلمان نوشتن ارزان‌‌ترین و بهترین راه کشیدن پوست است. نمیتوانید تصور کنید نوشتن چه تأثیر شگرفی بر پوستتان دارد: چینوچروک کنار لبهایتان و اخم میان ابروهایتان کم کم از بین خواهد رفت. در این کشورها همهچیز از نظام سیاسی تا آلودگی ایدئولوژیک و فساد اقتصادی دست به دست هم میدهند تا زن را خیلی زود پیر کنند. هفتهای یکبار به او شوک عصبی میدهند، ماهی یکبار باعث حمله‌ی قلبی او میشوند. همه با هم کاری میکنند که از بیست و پنج سالگی موهای زن سفید شود، و از بیست سالگی سالی لااقل پنج چینوچروک به صورتاش اضافه شود. میپرسید چطور میتوان این هیولاهای اطراف را، که همه دوست و همکار و فامیل و غیره هستند، وادار به خواندن نوشتههایمان کرد؟ بنویسید. هرقدر هم که فکر کنید آسیبپذیر و شکنندهاید، درون شما شعلهای میسوزد و زبانه میکشد که ارزشاش را دارد که به آن بنگرید.»