تاریخ انتشار: 
1396/05/19

آل احمد، هم ستایشگر اسرائیل و هم الهام‌بخش انقلاب اسلامی

اسکات آبرامسون

جلال آل احمد از تأثیرگذارترین روشنفکران ایرانی پیش از انقلاب اسلامی بود، و پس از انقلاب نیز مورد تجلیل جمهوری اسلامی و رهبر اسرائیل‌ستیزِ آن قرار گرفت. آل احمد برای مبارزه با آن‌چه «غرب‌زدگی» خوانده بود به آیت‌الله خمینی نزدیک شد، هرچند که خود ستایشگر اسرائیل بود. این تناقض آشکار چه توجیهی داشت؟

 

جمهوری اسرائیل، نوشته‌ی جلال آل احمد، انتشارات رستلس بوکس، 2017


زمانی که آیت‌الله خمینی، پس از پایان دوران تبعید، در سال 1357 به ایران بازگشت (و به این ترتیب دوران تبعیدِ شاه آغاز شد)، او در جنگی 16 ساله بین دربار و روحانیون پیروز شده بود. خمینی خود آغازگر این جنگ بود و در محرم سال 1342 شاه را به خاطر مسائلی متعدد، از جمله همکاری با اسرائیل، آماج حملات خود قرار داده بود. او می‌پرسید: «مگر شاه اسرائیلی است؟ به نظر سازمان امنیت، شاه یهودی است؟» دربار تقریباً بی‌درنگ پاسخ داد. خمینی بلافاصله به زندان افتاد، و دو روز بعد (15 خرداد)، در پی بروز قیام‌هایی در مخالفت با دستگیری او، نیروهای شاه با شلیک گلوله مردم را متفرق کردند. سرکوب اعتراض‌ها خمینی را به این نتیجه رساند که «اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت قرآن باشد.» در تاریخ ایران، «قیام 15 خرداد» آغازگر حرکتی انقلابی محسوب می‌شود که در سال 1357 به نتیجه رسید.

خمینی پیش از آن که به تبعیدی 15 ساله فرستاده شود، از زندان آزاد شده و به مدت 6 ماه در حبس خانگی قرار گرفته بود. او که در چهاردیواری خانه‌ی ساده‌ی خود در قم محبوس شده بود، به مبارزه‌ی خود با شاه ادامه می‌داد و بسیاری از ستایندگان او به دیدارش می‌رفتند. جلال آل احمد، روشنفکر برجسته‌ی دهه‌ی 1340، از جمله کسانی بود که با او دیدار داشت. آل احمد مسلمانِ چندان مقیدی نبود و در فعالیت‌های روزانه‌ی او احتمالاً ودکا نقش پررنگ‌تری داشت تا نماز، اما با انتشار کتاب خود با عنوان غربزدگی (1341) آغازگر جست‌وجوی سرنوشت‌سازی در جامعه‌ی ایران در دهه‌ی 1340 برای رسیدن به اصالت اسلامی شده بود. یکی از منتقدان در تجلیل از این اثر، آن را«کتاب مقدسِ چندین نسل‌ از روشنفکران ایرانی» می‌خواند. آل احمد در غربزدگی ادعا می‌کرد که ایرانیانی که [ارزش‌های] غرب را پذیرفته‌اند «از خود بیگانه شده» و در نتیجه به ایرانیانی خیانت‌پیشه و غربیانی دروغین تبدیل شده‌اند. این ایرانیان تنها افرادی دروغین نیستند بلکه، همان‌طور که عنوان کتاب هم آن را القا می‌کند، بیمار نیز هستند. اما هنوز جای امیدواری وجود دارد زیرا این بیماری درمان‌پذیر است: اگر غرب سمّی است که ایرانیان با آن خود را مسموم کرده‌اند، اسلام پادزهرِ آن است.

غربزدگی در دهه‌ی 1340 و 1350، در دوران شتاب گرفتن جریان مدرن‌سازی، در میان کسانی که تصور می‌کردند از این جریان بی‌نصیب مانده‌اند یا به کثافاتِ آن آلوده شده‌اند، خوانندگان بسیاری یافت. گروه‌های مختلفی از ایرانیان جذب این کتاب شدند: روحانیون و طلبه‌ها، چپ‌گرایان سکولار، سنت‌گرایان بورژوا، و روشنفکران دل‌زده از لیبرالیسم. به این ترتیب، تنوع مخاطبان غربزدگی پیشاپیش از ائتلاف گروه‌های انقلابی مختلفی خبر می‌داد که همگی از این کتاب تأثیر گرفته بودند و قرار بود در آینده شاه را سرنگون کنند. آل احمد خود زنده نماند تا نتیجه‌ی عملی تأثیرگذاری خود را در سال 1357 ببیند، و نُه سال پیش از این تاریخ درگذشت. با این حال، به علت تأثیرگذاری غربزدگی بر بسیاری از اقشار مختلف ایرانیان و دعوت آن به اصالت اسلامی، آل احمد به یکی از حامیان انقلاب اسلامی تبدیل شد. او در جمهوری اسلامی قدر دیده است: جایزه‌ی ادبی مهمی به نام او برگزار می‌شود، بزرگ‌راهی نام او را بر خود دارد، و چهره‌اش بر روی تمبر منتشر شده است.

آل احمد و خمینی (این دو مبارز علیه رژیم شاه) یک‌دیگر را به دیده‌ی تحسین می‌نگریستند. حتی خمینی بعدها از آل احمد ستایش کرد، که با در نظر گرفتن گفتارهای سراسر شکایت و نکوهش او، امری استثنایی به شمار می‌آید. در واقع، ستایش خمینی از او رویدادی منحصر به فرد بود: آل احمد تنها نویسنده‌ی معاصری بود (در میان ایرانیان و غیرایرانیان، و در میان روحانیون و غیرروحانیون) که مورد تأیید خمینی قرار گرفت. ملاقات بین آل احمد و خمینی، که احتمالاً تنها ملاقات آن دو بود، تنها 15 دقیقه به طول انجامید و از نظر تاریخی پیامدی نداشت. با این حال، اگر آن را در بستر رخدادهای پیش از آن زمان در نظر بگیریم، طنز تاریخی آن آشکار می‌شود. زیرا تنها چند ماه پیش از «اعلام جنگ» خمینی به شاه، که در نهایت منجر به بازداشت خانگی او شد، آل احمد به همان اسرائیلی سفر کرده بود که خمینی علیه آن شوریده و بر آشفته بود. آل احمد، یکی از تأثیرگذارترین افراد غیرروحانی در انقلاب، نه تنها به عنوان مهمانی رسمی به اسرائیل سفر کرده بود بلکه زبان به ستایش آن نیز گشوده بود!

آل احمد مسلمانِ چندان مقیدی نبود و در فعالیت‌های روزانه‌ی او احتمالاً ودکا نقش پررنگ‌تری داشت تا نماز، اما با انتشار کتاب خود با عنوان غربزدگی (1341) آغازگر جست‌وجوی سرنوشت‌سازی در جامعه‌ی ایران در دهه‌ی 1340 برای رسیدن به اصالت اسلامی شده بود.

تحسین آل احمد نسبت به سرزمینی که «آرزوی دیدار آن را داشت»، در سفرنامه‌ای که درباره‌ی این دیدار نوشته صورت مکتوب به خود گرفت: سفر به ولایت عزرائیل. بخشی از این سفرنامه در سال 1343 و کل آن در سال 1363 منتشر شد، و اخیراً با عنوان جمهوری اسرائیل به زبان انگلیسی ترجمه شده است. دیدار 13 روزه‌ی آل احمد از اسرائیل در سال 1342 را زوی رافیاه (دیپلمات جوان اسرائیلی در تهران، که بعدها در سفارت اسرائیل در واشنگتن مسئول ارتباط با کنگره بود) ترتیب داده بود. رافیاه فردی ایران‌دوست بود که در طول دو سال و نیم اقامتش در ایران با برخی از شخصیت‌های برجسته‌ی فرهنگی روابط دوستانه‌ای پیدا کرده بود. به واسطه‌ی رافیاه، دولت اسرائیل پذیرفت تا دوستان ایرانی او با هزینه‌ی دولت به آن کشور سفر کنند. آل احمد و همسر فمینیست و ادیب او، سیمین دانشور، در جریان همین برنامه به اسرائیل سفر کردند. دانشور نیز به اسرائیل علاقه‌مند شد، اما نه به شدت همسر خود.

در حال حاضر، تصور وجود پروازهای منظم بین تهران و تل‌آویو دشوار به نظر می‌رسد، اما در زمان شاه این مسئله امری عادی بود. درست است که حساسیت شاه نسبت به نظر مردم در داخل ایران و همچنین اعراب باعث شد تا ایران و اسرائیل روابط سفارت‌خانه‌ایِ کاملی با یک‌دیگر نداشته باشند، اما روابط تهران و اورشلیم دوستانه‌‌ بود. در نتیجه، این که پرچم اسرائیل در شهر تهران برافراشته شده بود، امری غیرعادی نبود – این پرچم بر فراز محلی که عملاً سفارت اسرائیل بود (در خیابان فلسطین کنونی) برافراشته بود. اما نکته‌ی عجیب این است که در سال 1357، کسانی که به سفارت تخلیه‌شده‌ی اسرائیل حمله کردند و پرچم اسرائیل را با پرچم «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» عوض کرده و کلید ساختمان را به یاسر عرفات دادند، احتمالا شاگردان آل احمد بودند!

طبق برنامه‌ی سفری که رافیاه ترتیب داده بود، آل احمد و دانشور از شهرها و نقاط توریستی کشور دیدن کردند. آن‌ها به تماشای تئاتر جنگ و صلح در تل آویو رفتند، برای دو روز در کیبوتص ایلات هشاخر در جلیل ساکن شدند، و از یَد و شِم دیدار کردند. در این سفر، دو نکته‌ی دیگر نیز شایان ذکر است: آل احمد با وزیر آموزش و پرورش اسرائیل ملاقات کرد (او آل احمد را به صرف ناهار همراه با شراب دعوت کرده بود) و دانشور دو بار در دانشگاه اورشلیم سخنرانی کرد. در هر مرحله از سفر، آل احمد دچار احساسات متفاوتی می‌شد. در یَد و شِم، احساس اندوه به او دست داد. در کتاب او آمده است که تلخی روایت‌های راهنمای موزه او را به گریه انداخت. با این حال، یَد و شِم اولین آشنایی آل احمد با «هولوکاست» نبود. او پیشتر مطالعاتی در این باره داشت؛ برای مثال، مطالبی درباره‌ی دادگاه نورنبرگ خوانده بود. اندوه آل احمد از کشته شدن 6 میلیون یهودی در کوره‌های آدم‌سوزیِ نازی‌ها زمانی برجسته‌تر می‌شود که این احساس در مقابل انکار، تمسخر، و ناچیزانگاریِ شاگردان او در جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد.

همچنین، آل احمد پیش از آن که فرصتی برای سفر به اسرائیل فراهم شود، به «کیبوتص» علاقه‌‌مند شده بود و همین امر توجه او را به اسرائیل جلب کرده بود. او در سفرنامه‌ی خود کیبوتص را «سنگ بنای اسرائیل» می‌خواند. او و دوستانش پس از خروج از «حزب توده» در اواخر دهه‌ی 1320، کیبوتص را به عنوان بدیلی برتر نسبت به کلخوزِ شوروی کشف کردند. این اتفاق در سال 1327 روی داد، و از آن تاریخ به بعد، او و همراهانش به خوانندگان دائمی نشریات اسرائیلی تبدیل شدند. شیفتگی آل احمد به اسرائیل، که ناشی از علاقه‌اش به کیبوتص بود، بعدها باعث شد تا به یهودیت نیز توجه نشان دهد و شروع به خواندن عهد عتیق کند. از نظر دانشور نیز کیبوتص یک الگو بود. در دفتر یادبود ایلات هشاخر، این نوشته‌ی دانشور باقی مانده است: «فکر می‌کنم کیبوتص پاسخ مشکلات تمام کشورها، از جمله کشور ما، باشد.» از نظر آل احمد، تنها کیبوتص نبود که باید از آن تقلید می‌شد بلکه خود اسرائیل نیز الگویی برای ایرانیان بود. به باور او، اسرائیل توانسته بود راهی بیابد تا بدون غربی شدن، مدرن شود: اسرائیلی‌ها با عزت نفس، ابزار و فناوری‌های غرب صنعتی مدرن را اقتباس کرده‌ و در نتیجه به پیشرفت‌های شایانی نایل شده‌اند. آن‌ها هویت یهودی خود را کنار نگذاشته و هویت درهم‌وبرهم غربی اختیار نکرده‌اند. به همین علت، اسرائیل «بهترین الگو برای نحوه‌ی مواجهه با غرب است.»

از دیگر ویژگی‌های اسرائیل، که به نظر او ایران می‌توانست از آن بیاموزد، درهمآمیختگی شرق و غرب در جامعه‌ی اسرائیل بود. به باور او، اسرائیل نه تنها محل تلاقی شرق و غرب بود بلکه آن دو به نحو هماهنگی با یکدیگر درآمیخته بودند: «شرق و غرب را در یک پیاله‌ی باریک ریخته[اند].» او دقیقاً توضیح نمی‌دهد که منظورش از این حرف چیست – به جز جذب مهاجر از شرق و غرب، اسرائیل چه کار دیگری انجام داده است؟ به نظر می‌رسد از نظر آل احمد، تعادلی که اسرائیل بین فرهنگ یهودی و فناوری غربی، و به طور کلی‌تر بین شرق و غرب، ایجاد کرده بود بخشی از مهارت گسترده‌تر اسرائیل برای ادغام بود (ادغام مهاجرانی از فرهنگ‌های مختلف، ادغام دین در جامعه، ادغام سوسیالیسم و بازار آزاد، ادغام دموکراسی و دولت-ملت). در هر یک از این موارد، نقایصی هم اگر وجود داشت، آل احمد اسرائیل را بیشتر سزاوار ستایش می‌دانست تا نقد.

با این حال، او اسرائیل را نقد نیز کرده و با این کار تا حدی حرف‌های خود را نقض می‌کند. او در جایی اسرائیل را «معجزه‌ای» توصیف می‌کند که «اداره‌کنندگانش به نام چیزی برتر از اعلامیه‌ی حقوق بشر گام می‌زنند»، و در جایی دیگر اسرائیل را «تجسم خشن کفاره‌ی گناهانی» می‌داند که «فاشیست‌ها مرتکب شده‌اند.» این توصیف اخیر در واقع برداشت او از این اتهام معروف است که می‌گوید اسرائیل غرامتی است که غرب از حساب فلسطینی‌ها برای جبران هولوکاست پرداخته است. همان‌طور که بعدها ادوارد سعید مطرح کرد، بنا بر این روایت، فلسطینی‌ها «قربانی‌ِ قربانیان» اند. آل احمد باور دارد که هولوکاست «گناهی است و غربی مرتکب شده است و من شرقی کفاره می‌دهم»، اما  به نظر می‌رسد که او در نهایت از پرداخت این هزینه راضی است: «این منی که از این اعراب بی‌اصالت چنین چوب‌ها خورده است، اکنون از حضور اسرائیل در شرق شاد است.» در این‌جا حس همدلی او با فلسطینیان به عنوان قربانیان مشترک غرب جای خود را به حس همدلی با یهودیان به عنوان قربانیان مشترک اعراب می‌دهد.

آل احمد پیش از آن که فرصتی برای سفر به اسرائیل فراهم شود، به «کیبوتص» علاقه‌‌مند شده بود و همین امر توجه او را به اسرائیل جلب کرده بود.

با این حال، فصل پنجم و پایانی سفرنامه، که ظاهراً در تیر ماه 1346، چهار سال پس از سایر قسمت‌های کتاب و یک ماه پس از جنگ شش روزه نوشته شده است، نشان از تغییر دیدگاه او دارد. در حالی که در بخش عمده‌ی چهار فصل اول سفرنامه اسرائیل تحسین می‌شود، در فصل پنجم با تقبیح اسرائیل و یهودیان مواجه می‌شویم. برخلاف فصل‌های پیشین که نشانی از یهودستیزی در آن‌ها وجود ندارد، فصل آخر مجموعه‌ای از بسیاری از مطالب یهودستیزانه‌ای است که دنیای مدرن با پلیدیِ تمام ساخته است: «مطبوعات فرانسه دست یهودی‌ها است»؛ «تمام فرستنده‌های تلویزیونی نیویورک را (13 زنجیر فرستنده) یهودی‌ها اداره می‌کنند و اغلب امور انتشاراتی و روزنامه‌ها را»؛ اسرائیل از «حمایت سرمایه‌داران وال استریت و بانک روچیلد» برخوردار است؛ «یهودی جماعت، البته که مقتصد هم هست. و این را از قدیم می‌دانیم.»

هرچند پس از «جنگ شش روزه» برخی از روشنفکران ایرانی که نسبت به اسرائیل همدلی داشتند از آن ناامید شدند، بنا بر دلایل قانع‌کننده‌ای این شک وجود دارد که این فصل نامتجانس از سفرنامه یا دروغین بوده و یا برادر جلال، شمس آل احمد، آن را تحریف کرده است. شمس که به دروغ ادعا کرده بود جلال به دست ساواک کشته شده است، وصی ادبی جلال و یکی از کسانی بود که از جانب خمینی به عضویت «کمیته‌ی انقلاب فرهنگی» منصوب شد. او در سال 1363 برای اولین بار سفرنامه را به صورت کامل و با عنوانی که خود برای آن برگزیده بود (سفر به ولایت عزرائیل) منتشر کرد.

تعصب شمس، تعلق خاطر او به خمینی، و این واقعیت که سفرنامه به طور کامل برای اولین بار در جمهوری اسلامیِ اسرائیل‌هراس منتشر شد تنها شواهدی نیستند که احتمال دخالت او در تدوین فصل آخر را تقویت می‌کنند. علاوه بر ناهمخوانی‌های موجود در محتوا و تاریخ نشر، فصل پنجم از نظر طرز بیان (متکلف‌تر است) و فرم (نامه‌وار است) نیز با فصول دیگر فرق دارد. با این حال، هرچند ممکن است این احتمال به خاطر ناهمگونی‌های فصل پنجم بعید به نظر برسد، کاملاً احتمال دارد که نویسنده‌ی هر پنج فصل یک نفر بوده باشد. شاید مهم‌ترین دلیل برای اصالت کتاب، دمدمی مزاج بودن آل احمد باشد. آل احمد روشنفکری هیجان‌زده، دم‌دمی، و نامنسجم بود، و در نتیجه تغییر گرایش برای او امری غیرعادی نبود. حتی دفاع او از اسلام نیز آخرین حلقه از زنجیره‌ی علاقه پیدا کردن‌های او به مکاتب مختلف بود. دانشور در کتاب غروب جلال بر این امر صحه می‌گذارد و می‌نویسد: «بازگشت نسبی او به دین» پس از آزمودن «مارکسیسم، سوسیالیسم، و تا حدی اگزیستانسیالیسم» اتفاق افتاد.

جدا از این جریان هم زندگی آل احمد سرشار از تناقض‌ بود. او منتقد غرب بود و در عین حال آرزو داشت در اروپای غربی زندگی کند، ادعای فمینیسم داشت اما با همسرش بدرفتاری می‌کرد، مدافع اسلام بود اما بی‌شک سبک زندگی او غیراسلامی بود، مخالف شاه بود اما مدتی را در دربار خدمت کرده بود، و در حالی که پیشتر منتقد روحانیون بود اینک آنها را ناجی کشور می‌دانست. در نتیجه، بی‌دلیل نیست که دانشور در غروب جلال می‌پرسد: «آیا همه‌ی مردها معجون تضادها هستند یا فقط جلال این‌طور است؟» نویسنده‌ی فصل آخر سفرنامه هرکس که باشد، این واقعیت تغییر نمی‌کند که نویسنده‌ای ایرانی و از بانیان یک حکومت ضداسرائیلی، به کشور یهودی سفر کرده و، حداقل در برهه‌ای از زندگی خود، این کشور را ستایش کرده است. اگر این مسئله متناقض یا عجیب به نظر می‌رسد، با این حال با تاریخ روابط ایران و اسرائیل و یهودیان سازگاری دارد.

تاریخ یهودیان در ایران مثال مناسبی است. یهودیان در هیچ کجای جهان اسلام مانند ایران رنج ندیدند و به موفقیت دست نیافتند. برای سال‌ها،  سرنوشت یهودیان ایران با تغییر دین اجباری، قتل عام، و قوانین تبعیض‌آمیز گره خورده بود، تا این که عاقبت در دوران پهلوی‌ها از حقوق مدنی برابر برخوردار شدند، و رشد و شکوفایی آن‌ها در دهه‌ی 1350 به اندازه‌ای بود که بنا بر تخمین یکی از محققان ایرانی-اسرائیلی، دیوید مناشری، «از نظر ثروت سرانه، احتمالاً آن‌ها ثروتمندترین جامعه‌ی یهودی در جهان بودند.» اگر برخی از سران جمهوری اسلامی هولوکاست را انکار می‌کنند، یکی از ایرانیان بسیاری از یهودیان را در دهه‌ی 1940 از چنگال نازی‌ها نجات داد: عبدالحسین سرداری، در دورانی که در پاریس مشغول خدمت در سفارت ایران بود، برای بیش از هزار تن از یهودیان فرانسه گذرنامه‌ی ایرانی صادر کرد و جان آن‌ها را نجات داد. اگر حکومت ایران بیش از دیگر کشورهای خاورمیانه به خاطر اقدامات و اظهار نظرهای یهودستیزانه‌‌ی بدنام است، بنا بر یک نظرسنجی در سال 2014 مردم ایران کمتر از سایر مردمان منطقه یهودستیز هستند. با در نظر گرفتن این تناقض‌ها، شاید عجیب نباشد که یک روشنفکر ایرانی هم ستایشگر اسرائیل باشد و هم الهام‌بخش انقلاب اسلامی.

 

برگردان: هامون نیشابوری


اسکات آبرامسون پژوهشگر «انستیتوی اسرائیل» و از دانشجویان دوره‌ی دکترا در «دانشکده‌ی زبان‌ها و فرهنگ‌های خاور نزدیک» در دانشگاه یوسی‌ال‌ای آمریکاست. آن‌چه خواندید برگردان بخش‌هایی از این نوشته‌ی اوست:

Scott Abramson, ‘The Iranian Intellectual Who Inspired the Islamic Revolution and Admired Israel,’ Tablet, 26 June 2017.