پستمدرنیستم، به زبانِ ساده، یک جنبشِ هنری و فلسفی است که در دههی ۱۹۶۰ میلادی در فرانسه آغاز شد و به تولیدِ آثارِ هنریِ نامأنوس و «نظریهها»یی بهشدت نامأنوستر انجامید.
در مه ۱۹۹۲، اساتید دانشگاه کمبریج از پیشنهاد اعطای مدرک افتخاریِ مؤسسهی معتبرشان به ژاک دریدا سخت برآشفته شدند. به دنبال آن ۱۴ فیلسوف شناختهشدهی جهانی نامهای به نشریهی تایمز نوشتند، آنان معترض بودند که «معیارهای مرسوم و پذیرفتهشدهی وضوح و دقت دربارهی آثار آقای دریدا صدق نمیکند.»
داستانهای عشقی الگوهایی درینباره ارائه میکنند که چطور ممکن است در زندگیتان به فرد دیگری متعهد شوید. داستانهای دوستی اما معمولاً به این میپردازند که چطور ممکن است به خودِ زندگی متعهد شوید.
در چهل سالگی آنچه به «انقلاب ۵۷» معروف است تحلیلها و بررسیهای متفاوتی تا به امروز در این زمینه ارائه شده است. این مطلب از زاویهی تأملی بر مفهوم واژهی انقلاب نگاهی به موضوع داشته تا مضمون این مفهوم را زیر سؤال ببرد. در این راستا، مبحث پیش رو نه با بررسی نظرهای موافقین و مخالفین مفهوم انقلاب ۵۷ به عنوان یک پدیده و تحول سیاسی و اجتماعی بلکه با بررسی دو مکتب فکری و میراث آنها برای شناخت روند «خلق مفاهیم» و کاربرد آنها ارائه میشود.
پسامدرنیسم از دید متفکران چپگرا و کنشگران جناج چپ قرار بود مانعی برای ظهور ایدئولوژیهای استبدادی باشد. اما به نظر میرسد امروزه نوع جدیدی از تمامیتخواهی راستگرا آن را به خدمت خود در آورده است. چه کسی مقصر است؟ چه باید کرد؟