«وظیفهی نویسنده این است که حقیقتِ هولناک را بیان کند، و مسئولیتِ مدنیِ خواننده آن است که این حقیقت را بیاموزد. روگرداندن، چشم فروبستن و نادیده گرفتن، چیزی نیست جز اهانت به خاطرهی جانباختگان.» (واسیلی گروسمن، جهنم تِرِبلینکا، ۱۹۴۴).
در دنیای اطراف ما اتفاقات هولناکی رخ میدهد اما آیا گاهی لازم نیست که بیتفاوتی پیشه کنیم تا بتوانیم سلامتِ روانیِ خود را حفظ کنیم و به زندگیِ عادی و لذت بردن از مواهبِ آن ادامه دهیم؟
صدرالدین الهی نیاز به معرفی ندارد. او در هر زمینهای که قلم زد، استادیِ خود را به ثبوت رساند. ورزشینویس مسلطی بود، پاورقینویس درجهی اولی شد؛ مصاحبهگر توانایی بود، گزارشنویس ممتازی شد؛ یادداشتنویس متبحری بود، استاد بینظیری شد. بهجرئت میتوان گفت در نسل پیشین، روزنامهنگاری به قدرت او کم پیدا میشود.
از همان زمان که آدولف هیتلر در آلمان به قدرت رسید، تعدادی از یهودیان آلمانی به مخالفت با رژیم او برخاستند. زنان یهودی در این اعتراضات سهم بسزایی داشتند اما تا همین اواخر نقش آنان نادیده گرفته شده بود. ایستادگی زنان یهودی آلمانی در برابر رژیم نازی با خطرات شدیدی همراه بود.
ریچارد اِوِنز و رابرت گِلِیْتلی همعقیدهاند که «افسانهی از پشت خنجر زدن» لکهی ننگی بود پاکنشدنی. خیلی از افراد بهسادگی ترجیح دادند که این دروغ اطمینانبخش را باور کنند که سوسیالیستها (و در بعضی روایتها، یهودیان) پیروزی را از چنگ آلمان درآوردند تا آنکه پیامد واقعیِ ستیزهای را قبول کنند که عدهی زیادی برایش فداکاری کرده بودند.
مدتی کوتاه بعد از آن که هیتلر در سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید، یک زن سیساله در برلین خوابهای عجیبی دید. در یکی از آنها تصاویر معمول در محلهشان غایب بودند و به جای آنها پوسترهایی گذاشته شده بود که بیست کلمهی ممنوع را فهرست میکردند. اولین کلمه «خداوند» بود و آخرین کلمه «من».