صفحهی ویژهی همهی ایرانها را برای طرح پرسشهای بنیادی دربارهی ایران و بیان تلقیهای گوناگونمان از وطن و چشماندازهایی که برای آیندهی آن داریم، در سایت آسو باز کردهایم.
هدف این است که با برداشتهای مختلف ایرانیان، از هر گروه و باور سیاسی، مذهبی، اجتماعی، و فرهنگی آشنا شویم، و ببینیم دیدگاهها و آرزوهای پراکندهی ما چه امکانی برای همزیستی دارند، و چه توان و تجربههایی از گذشتهی ایران به کار امروز ما خواهد آمد.
با گروهی از اهل نظر دربارهی این سؤالها گفتگو کردهایم، و از گروهی دیگر خواستهایم برداشتهای خود را برای ما بنویسند تا همه را در این بخشِ ویژه منتشر کنیم.
امیدواریم تکتک مخاطبان آسو نیز از هر گروه و با هر دیدگاهی در این گفتگو شرکت کنند و نظر خود را برای ما بنویسند تا در همینجا منتشر شود.
انتشار نظرهای شما پیششرطی ندارد و مسئولیت نوشتهها با نویسندگان آنهاست؛ تنها تهمت، توهین، خشونت کلامی و اشاعهی نفرت را از نوشتهها حذف میکنیم. حداقلی برای تعداد واژگان یک نوشته در نظر نداریم اما پیشنهاد میکنیم مطلبتان را به حداکثر ۱۰۰۰ کلمه محدود کنید. لطفاً نوشتههای خود را به نشانی Iranhaa@aasoo.org بفرستید.
در گشایش این صفحه نوشتهای از زندهیاد احسان یارشاطر، به نام «وطن دوگانهی ما» را که در پاییز ۱۳۷۴ در مجلهی «ایرانشناسی» منتشر شده بود، بازنشر میکنیم.
وطن دوگانەی ما
احسان یارشاطر
ما دوگونه وطن داریم. یکی آنکه میان دریای مازندران و خلیج فارس قرار دارد، با کوههای بلند و رودهای کمآب و صحراهایی فراخ و ریگزارها و شورهزارهایی گرم و خشک و بیشههایی که از چند قرن پیش، باز رو به کاستی داشته است و درختانی که نسل بسیاری از آنها را تبر زغالگران و ارّهی تختهسازان برانداخته است، با دهکدههایی بیشتر کمحاصل و تنگدست و شهرهایی عموماً بینقشه و بازیچهی مطامع زمینخواران؛ وطنی که بارها به سّم اسبان مهاجمان ترک و تازی و تاتار کوفته شده و باز با تن ناتوان به پا خاسته و به درمان زخمهای خود پرداخته تا یورش و غارت بعدی را مهیا شود؛ وطنی که زندگی دنیاییاش غالباً دستخوشِ آزار و ستم حکمرانان و آز و خشونت باجستانان و تجاوز کارفرمایان، و زندگی عقباییاش در گرو انذار و تهدید دینفروشان و سالوس جبّهپوشان و فریب روحانینمایان بوده است؛ وطنی که تاریخش ماجرای آشفته و خونآلودی است که غمنامههای سوزناک در قبال آن رنگ میبازند؛ وطنی که از چند قرن به این طرف فتور سالخوردگی و فرسودگی گامهای آن را سست و ناتوان کرده و آن را توشهخوار تمدنی بیگانه و پیرو صنعتی زبردست و بالنده ساخته است. هر از چندی برای درمان درد پنهان خود دست در دامن شیوهای میزند و علاج تازهای را میآزماید، اما ضعف درون، نقشهای او را باطل میکند و بر حسرتش میافزاید. وطن دوم ما وطنیست که در آفاق ذهن ما خانه دارد. وطنیست روشن و دلانگیز با رنگهای شفاف و دیدهفریب. در آن رودکی چنگ برمیگیرد و سرود شادی و نغمهی می و مستی مینوازد و فردوسی داستان دلاوریهای قهرمانان ما را با آهنگی پهلوانی سر میدهد. خیام شگفتی حیات و سرگردانی انسان را باز مینماید؛ ابوسعید از صفای درون و دستگیری مردمان و پرهیز از خودفروشی سخن میگوید؛ نظامی ظرایف عشق و شوق را با قلمموی کلمات به استادی ترسیم میکند و ما را به تأمل در حکمت و اخلاق میخواند؛ سعدی آدمیت و عدلپروری و پوزشپذیری و خدمت به خلق و زیبایی آنها را در نظر ما ترسیم مینماید و با چنگ و دف به عاشقی و دلدادگی و تماشای جلوههای طبیعت دعوتمان میکند و مولوی شور و شیدایی خود را به بانگ بلند به گوشها میرساند؛ حافظ پرده از زرق صوفیان و ریای زاهدان و سالوس مفتیان و محتسبان برمیگیرد و نوای عشق و آزادگی را به آهنگی لطیف در گوش ما زمزمه میکند. در گسترهی شوقانگیز این وطن نقشهای شگفت با خطوط رقصان و رنگهای درخشان از زیرِ دست نقاشان و نسخهپردازان بیرون میآیند و بناهای خوشساخت با کاشیهای رنگین و گنبدها و ستونها و طاقهای دیدهنواز به دست معماران بهپا میخیزند و افق شهرها را در گرگومیش غروب به قامت مرموز و موقر خود زینت میبخشند. خوشنویسان چیرهدست با قلمی ساحر شعری از پیچوخم حروف بر صفحهی کاغذ مینشانند و نقرهکاران و خاتمسازان و حکاکان وسایل و ابزار زندگی را به صورت اثری دلربا در برابر ما میگذارند. در آفاق این وطن نمونههای الهامبخشی از عطوفت و بندهنوازی و تساهل و مدارا و صفای باطن هست؛ خار از پای یتیم کندن و اشک از گونهی بینوایان ستردن و تهیدستان را دستگیری کردن و پوزش گناهکاران را پذیرفتن و پدر و مادر را سپاس داشتن و بر حیوانات ترحم آوردن و خطاهای خود را به خاطر داشتن و فروتنی گزیدن هست؛ وطنی آراسته و فرحبخش که میتوان بدان سرافراز بود و در بستر امنِ آن جای گرفت و دیده و دل را به لقای آن خوش داشت. وطن خاکی ما پیوسته در معرض آفات است و وطن معنوی ما، برعکس، از گزند باد و باران و دستبرد ویرانگر حوادث در امان. درخشش آن را تیرگی اعمال ما زایل نمیکند. گنجی است که از آنِ ماست، آفتابی است که پیوسته میتابد؛ زنده و پایدار است. بر ماست که این وطن را زیباتر و تابناکتر کنیم.
مهدی جامی: ایران من؛ چشمانداز فردای نزدیک
بابک مینا: تعریف امر مشترک، نیاز امروز جامعهی ایران
عبدی کلانتری: ایران مطلوب من کشوری صلحدوست خواهد بود
اعظم بهرامی: ایران برایم مجموعهای از هیجانات و دغدغههاست
یاسر میردامادی: ایران آرمانیِ من و مسیر آن
مهرانگیز کار: کمال مطلوب دستیافتن به تغییرات مسالمتآمیز است
شاهد علوی: ضرورت مواجهه با شکافها برای بازسازی مفهوم ایران
مینا خانی: ایران برای من گذشتهای است که همواره در حال، جریان دارد
حسین باقرزاده: ایرانی که با خود و دیگران در صلح باشد
رضا علیجانی: «ایرانِ» من؛ بین نوستالژی و اوتوپیا
محمدعلی فروغی: ایران را چرا باید دوست داشت؟