به گفتهی دبیر شورای عالی ایرانیان خارج از کشور، هفت درصد از ایرانیان خارج از کشور زندگی میکنند. این افراد هر کدام در کشور خود از قشرهای مختلف از جمله دانشجو، فعال سیاسی، کاسب، کارمند، خانهدار، سرمایهدار، از کلانشهرها یا شهرهای حاشیهای ایران مهاجرت کردهاند. بعضی با رضایت خاطر مهاجرت کردند. بعضی به اجبار مجبور شدند در مدت کوتاهی وطن خود را ترک کنند. با توجه به این تنوع در جامعهی ایرانیِ خارجنشین، ارائهی تصویری واحد از ایران فراتر از مرزها کاری است که در یک مقاله نمیگنجد. من از جانب خودم به عنوان عضو و فعال اقلیتهای جنسی که حدود یک دهه در کانادا زندگی و فعالیت کرده مینویسم.
عموماً هویت افراد مهاجر بعد از ورود به کشور مقصد در روند اجتماعی شدن دگرگون میشود. در کشوری مثل کانادا که مشوق نظامی موسوم به موزاییک فرهنگی است اعضای فرهنگهای مختلف تشویق میشوند که علاوه بر انطباق با جامعهی مقصد، همچنان فرهنگ خود را نیز پاس بدارند و با جامعهی مقصد به اشتراک بگذارند. نتیجهی چنین سیاستهایی برگزاری بزرگترین جشنوارهی ایرانی و دهها برنامهی فرهنگی، هنری و اجتماعی-سیاسی در تورنتو و دیگر کلانشهرهای کانادا است. به این ترتیب، ایرانیان با جوامع مهاجر و جامعهی غربی به تبادل فرهنگی میپردازند.
جامعهی ایرانی در روند ادغام و تطبیق با جامعهی مقصد با انبوهی از تجربیات، آموختهها، عادات و رویههایی آشنا میشود که در جامعهی مبدأ به آنها دسترسی نداشت. برای مثال، امکان ایجاد سازمانها و تشکلهای متعدد را پیدا میکنند، از جمله تشکلهایی که در زمینهی حقوق اقلیتهای جنسی فعالیت میکنند. ایرانیان خارج از کشور میتوانند به طور مستقیم و غیرمستقیم در امور سیاسی کشوری که در آن زندگی میکنند مشارکت کنند و با فرایندهای دموکراتیک خو بگیرند. در بسیاری از موارد، سازمانهای مردمنهاد و نمایندگان ایرانیتبار در مجلس، برای کمک به هموطنان زلزلهزده در ایران یا زندانیانی مثل سعید ملکپور در کانادا کمپین به راه انداختند. بسیاری از ما وضعیت بومیان کانادا، قوانین ضد مهاجرت و نظایر آن را به صراحت نقد میکنیم بیآنکه نگران باشیم که با جرمهای مبهمی مثل سیاهنمایی، تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبری روانهی بازداشتگاه شویم.
افزون بر این، در کشوری مثل کانادا تبعیض نسبت به اقلیتها جرم به شمار میرود. چون در قانون اساسیِ بسیاری از کشورهای غربی همهی افراد از هر نژاد، ملیت، دین، گرایش جنسی، جنسیت و... با هم برابرند، ایرانیان به تدریج یاد میگیرند که به افرادی که شبیه آنها نیستند، مثل آنها نمیاندیشند و عادتهای متفاوتی دارند احترام بگذارند. به این معنی که اگر تا دیروز یک مرد ایرانی در خیابان به زنان متلکهای رکیک میگفت حالا دیگر چنین اجازهای ندارد زیرا ممکن است با عواقب کیفری مواجه شود. اگر تا دیروز جلسهای برگزار میکردیم که ورودیاش تنها پله داشت، امروز باید دنبال محلی باشیم که علاوه بر پله، سطح شیبدار برای ورود ویلچر هم داشته باشد. اگر تا دیروز در صفحهی فیسبوک یا مجلهی خود مطالب همجنسگراستیزانه یا ترنسستیزانه مینوشتیم حالا دیگر نمیتوانیم این کار را بکنیم چون با برخورد قانونی نهادهای مدافع حقوق اقلیتهای جنسی مواجه میشویم. احتمالاً همسایهی ما هم یک فرد بهائی است که فرزندش با فرزند ما به یک مدرسه میرود.
به این ترتیب، رویهی ما، عادات ما و روحیهی ما از محیط جدید متأثر میشود و به همین علت است که بسیاری از ما وقتی بعد از چند سال به کشور خود بر میگردیم فارغ از تمام دلبستگیها دیگر تحمل بعضی رفتارها را نداریم. یکی از سرمایههای ایران، وجود ایرانیان خارج از کشور با تمام این تجربیات است.
زمانی احساس میکنم به ایرانی مطلوب رسیدهایم که قانونی اساسی کشورمان بدون قید و شرط بر مبنای حقوق بشر باشد. کشوری از نظر من پیشرفته و سرافراز است که در آن همهی آحاد ملت از جمله گروههای اقلیت از امتیازات شهروندی مانند حق امنیت، مسکن، کار، تحصیل و تعیین سرنوشت خود برخوردار باشند. برای من رفاه، حق تحصیل و رشد فردی و اجتماعی، حقوق حیوانات و حفظ طبیعت در قالب دنیای واقعیای که در آن هستیم معنی پیدا میکند. بنابراین، نظام حکومتی برتر را سکولار میدانم.
به نظرم نمیتوان نسخهی کلی برای تحول یک کشور یا منطقه پیچید. عوامل مختلفی در تغییر فرهنگ و نظام حکومتی یک کشور دخیل هستند که دائماً دستخوش حوادث زمان خود هستند. با وجود این، میتوانم به عنوان فعال حقوق اقلیتهای جنسی و مشاور روانشناس به چند نکته اشاره کنم.