آئین بهائی – جامعه، سیاست

118 آیین بهائی جامعهوسیاست ای مسلم در اسلام است. حال اگر ‌ حافظ «که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت» اصل حقوقی بنیادگرایان اسلامی به اتکای چند حکم از کتاب و تفسیر کاملاً غلط از آنها در مورد کافران زنند، در مسیحیت اصلِ شخصی بودن جرم در الهیاتِ این دین یعنی ‌ دست به کشتار کور می تر سست شده است. زیرا احکام تازه خود مبتنی بر الهیات است ‌ ای به مراتب بنیادی ‌ در مرتبه توانند اجرای احکام ‌ دانان دینی می ‌ نفسه تأصل ندارد و اصل الهیات است. فقها و حقوق ‌ و فی ها ‌ را، به ویژه در اسلام، بنا به مصلحتی متوقفکنند، آن را به دلایلی جاری نسازند، اما مفهوم وقفه جریان دارند. باری، اینکه دیگری را به گناه تو نخواهند گرفت، ‌ در الهیات یکسره و بی شود و حال در جهان ما در اسلامِ بنیادگرایِ افراطی. از ‌ نخست در مسیحیت زیرپا گذاشته می ای بین مجازات ‌ افتد که چنین جابجایی ‌ ابتدای تعلیمات دینی در ذهن مؤمن مسیحی جا می ایکه نیچه چه بسیار که ‌ توزی ‌ گناه و جرم یکی با دیگری غیرعقلانی نیست. جرم وگناه وکین شود ‌ دید همه در این خطابۀ عبدالبهاء باژگونه می ‌ های مسیحیت، یعنی دین صلح، می ‌ در ریشه گشاید. آب و روح در تعمید به اتکای هم، روح حیات ‌ ها رخ می ‌ و در همان حال ذات همۀ دین شوند. اینجا دیگر قرار نیست آب لکۀگناه را بشوید. چرا باید ‌ بخشند و توأمان معنی می ‌ ابدی می اینکار را بکند؟ چرا باید به همه پیشاپیش به چشم خطاکار نگریست؟ نه، در اینجا، در بیان الله، ‌ شود در تفسیر او، درحقیقت در نطقِ آب، آبِ محبت ‌ عبدالبهاء، آب به محبت تأویل می شود که «آن ماء عین آتش است ‌ شود. اما پیش از آن بیان می ‌ زنده می این معنای از دست رفته شود» محبت شورانگیز ‌ سوزاند آتشگفته می ‌ ها می ‌ الله چون پرده ‌ الله، زیرا محبت ‌ یعنی محبت های فاصله را ‌ است که پرده ‌ ها را خوشایند است. شورانگیزی ‌ است و شورانگیزی پاریسی بود ‌ کند. این شور اگر نمی ‌ کند نیرومند می ‌ کند و چون نزدیک می ‌ سوزاند و نزدیک می ‌ می آید ‌ ابراهیم و یوسف و موسی و عیسی و محمد و باب و بهاءالله، چنانکه در ادامۀ خطابه می داشتند که بایستند. نیروییکه نزدیکی به ‌ ایستادند؛ نیرویی نمی ‌ در برابر ظلمات قوم خود نمی ترین تعلق خاطرِ ‌ ترین و ژرف ‌ شائبه ‌ الله، بی ‌ انگیزیِ محبت ‌ آنها داده بود. ایستادگیِ آنها از شور انگیخت. یعنی به ‌ درنگ آنان را به انجام رسالت خود در قبال مردمان برمی ‌ انسانی بود که بی داشت، شامل حال ‌ شد، محبتیکه استثناء برنمی ‌ سبب محبت به خدا محبت به انسان آغاز می کرد، ‌ شد، محبتی به معنیکلمه عام و شامل. محبتیکه خلق می ‌ دشمنان خود و حقیقت نیز می ای شعر یا معانی انتزاعی در کتابی ادبی یا فلسفی بلکه بالاتر ‌ اما نه یک تابلوی نقاشی یا قطعه توان منکر آن شد ‌ بخشید. وکجا می ‌ آفرید و آن را به او می ‌ از آن، محبتیکه بزرگیِ انسان را می که نخست بزرگیِ انسان است و سپس آفرینشگری و محصولات او. شوری که پاریس کم کشد ‌ داشت از این قسم بود. اما بلافاصله استعارۀ آتش در این خطابه به نفع آب پا پس می

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2