167 | عبدالبهاء و نهضت روشنفکری ایران * فریدون وهمن خوانــی کســی توجّهــی ندارنــد. فــورا دانســتم کــه مثــل مجالــس روضه الوقـت یـا کسـی نیسـت، دعـوت یـا اخبـار قبل ایـران اسـت کـه کسـی به هیـچ در کار نیسـت. رفیـق 304 و نحـو ذلـک 303 کارت دادن یـا اسـتیذان همـراه مـن هـم داخـل یکـی از آن اجتماعـات سـرپایی دالانگشـته، تقریبا دقیقه سـرپا، حیـران ماننـد، ایسـتاده، از نظـر مـنگـم شـد. قریـب شـش یکـی از آشـنایان پارسـاله پاریـس دانسـتم چـه بکنـم. نـاگاه نظـرم به نمی الملـک، افتـاد کـه جوانـی اسـت از اهـل شـیراز و خـود، ملقّــب بـه تمدّن کـه مـرا دیـد، طـرف او رفتـم و او هـم، همین اسـت. به 305 بهائـی متصلّبـی طــرف مــن آمــد و دســت داد. مــن گفتــم: چطــور بایــد خدمــت فــورا به عبدالبهـاء رسـید؟گفـت: همیـن الان در سـالن تشـریف دارنـد، بفرماییـد ســالن. ایــن را گفــت و فــورا یــک صندلــی بــرد در ســالن، بعــد از نیــم دقیقـه برگشـت و گفـت بفرماییـد. 306 مـن داخـل سـالن شـدم، چشـمم کـه بـه عبدالبهـاء افتـاد، بلاتأمّــل هــا و او را شــناختم زیــرا کــه عکســش را ســابق مکــرّر در بعضــی مجلّه ی او هـا و در بعضـی کتـب دیـده بـودم و چشـمم آشـنا بـا قیافـه روزنامه یـک 307 عبـارت اصـح، ی بسـیار کوچـک مولـوی، بلکـه به بـود. عمّامـه سـفید پیچیـده بـر سـر، 308 ی ی سـفیدی روی یـک فینـه دور فقـط پارچـه های ای رنــگ بــا آســتین ی بســیار وســیع (آبدســت) قهــوه و یــک لبّــاده های بسـیار فـراخ بـر تـن بـا ریـش و ابروهـای سـفید ماننـد پنبـه، و چشـم صــورت 309 ی قــوی مردانــه، تقریبــا از جَنَــم درخشــان تیزبیــن و چهــره استیذان: اجازه. 303 نحو ذلک: مانند آن. 304 متصلّب: سخت، محکم، پابرجا. 305 بلاتأمّل: فوراً. 306 تر. اصح: درست 307 ی قاجاریه در مانند بدون لبه که در عثمانی رسم بود و در دوره فینه: کلاهی استوانه 308 رفت. کار می ایران نیز به جَنَم: ذات، سرشت، خلق و خو. 309
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2