عبدالبهاء فرزند ایران

| 168 عبدالبهاء فرزند ایران تولســتوی، در روی یــک صندلــی مخملــی در بــالای ســالن، پشــت بــه پنجـره، نشسـته و اطـراف سـالن (چـون دو سـالن بـود تـو در تـو، یکـی تـر کـه خـود او فعـا آنجـا بـود و یکـی دیگـر کوچـک) زن و مـرد ‌ بزرگ ایرانـی و مصـری و آمریکایـی و انگلیسـی و فرانسـوی و غیـر هـم قریـب هـا همـه ‌ پنج نفـر بـود، کـه بیشترشـان زن بودنـد، روی صندلی ‌ و ‌ بـه سـی سـراپا گـوش، صامـت و سـاکت نشسـته، ابـدا صدائـی و حسّــی از کسـی های همـه ‌ هـا غالبـا بـا کلاه ایرانـی و دسـت ‌ ویـژه ایرانی ‌ شـد. به ‌ بلنـد نمی حرکـت و راسـت نشسـته بودنـد،کانّمـا علـی ‌ بـر سـینه، مثـل مجسّــمه، بی و نـگاه ایشـان هـر کسـی بـه شـخص خـودش بـود، و 310 الطیر، ‌ رؤسـهم الواقـع ممکـن بـود شـخص ایشـان را بـه مجسّــمه اشـتباه کنـد، از بـس ‌ فی علامــات حیــات بودنــد. ‌ صــدا و بی ‌ حرکــت و بی ‌ بی مـن آهسـته وارد شـدم، سـامی کـرده، خواسـتم همـان پاییـن سـالن بــزرگ بنشــنیم. فــورا عبّــاس افنــدی برخاســته، تواضــع نمایانــی از مــن نمــوده، گفــت: بــالا بفرماییــد، بــالا بفرماییــد. مــن قــدری بالاتــر رفتــه خواسـتم بنشـینم. بـاز گفـت: بـالا بفرماییـد، اینجـا بفرمایید. و بـه صندلی و بــالای دســت خــود در طــرف راســت خــود اشــاره کــرده، مــن بــرای بـود نشسـتم. ‌ کـه نشـان داده ‌ کـه او ایسـتاده نمانـد فـورا رفتـه آن جایی ‌ این پرسـی گرمـی از مـن کـرد، کـه عیـن عبارتـش ‌ دقیقه، احوال ‌ قریـب دو سـه یـادم نیسـت، وگفـت: مـن جویـای احـوال شـما بـودم،گفتنـد کـه شـما در شـناخته ‌ پاریـس نیسـتید. مـن قـدری تعجّــب کـردم کـه او از کجـا مـرا می اســت. بعــد بــه ‌ پرســی کرده ‌ اســت کــه، در غیــاب مــن از پاریــس، احوال اسـت، بـرای ‌ فکـرم رسـید کـه ایـن فقـره شـاید نوعـی جنـگ زرگـری بوده افزاینــد، بــه ایــن ‌ زعــم خــود بی ‌ کــه موافقــی بــر موافقیــن خــود به ‌ این را مــن چــاپ نقطةالــکافکــه ‌ کــه چــون مســیو دریفــوس از این ‌ معنی ی فارســی ‌ را نیــز تصحیــح نمــوده و مقدّمــه ‌ ام، و متــن فارســی آن ‌ کــرده جات ‌ ی انگلیســی همیــن کتــاب و نیــز از ســایر نوشــته ‌ را از مقدّمــه ‌ آن معنی: حالت سکون و مراقبه و دقّت. ‌ اصطلاح عربی به 310

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2