| 172 عبدالبهاء فرزند ایران مسـیحی، در موقـع ورود مـن بـه اسـتانبول 1911 دسـامبر 31 مسـاوی بـا مسـموع شـد. در موقــع بــودن مــن در پاریــس، روزی بــر حســب وعــده بــه دیــدن ی بهائیــان، رفتــم و مشــارالیه عبّــاس افنــدی، عبدالبهــاء، رئیــس فرقــه صبـح یکـی از روزهـا،کـه تاریـخ تحقیقـی آن در خاطـرم نیسـت، و همـان های روس بــه ایــران بــود، مــرا در منــزل خــود کــه مصــادف یادداشــت گفتنــد بــه ماهــی چهارهــزار فرانــک، یعنــی عمارتــی پاکیــزه بــود (می ی طـای انگلیسـی، کرایـه کـرده) پذیرفـت. از دهلیـز بـه اتـاق لیـره 1۶0 هــای او بــود داخــل بزرگــی، کــه گویــا محــل پذیرایــی عمومــی و خطابه تــر دیگــری، کــه اتــاق خــواب او شــده و از آنجــا نیــز بــه اتــاق کوچک بـود، رفتـم. در آن اتـاق خـواب خیلـی عالـی، مـرا بـهگرمـی پذیرفـت و تـا حوالـی ظهـر صحبـتکردیـم. در ایــن بیــن، جمعــی در اتــاق بــزرگ بــه انتظــار بیــرون آمــدن او جمـع شـده بودنـد، و چـون پذیرایـی عمومـی او قـدری دیـر شـد، مسـیو دریفـوس یهـودی فرانسـوی، از اتبـاع خـاص او، تـوی اتـاق خـواب آمـد و دسـت بـه سـینه ایسـتاده، گفـت: نفـوس منتظرنـد. عبدالبهـاء اعتنـای ی صحبــت بــا مــرا گرفــت. زیــادی نکــرده، گفــت: باشــد. و بــاز دنبالــه آیــد صحبــت شــد، یکــی آن بــود کــه مــن از او کــه خاطــرم می از مطالبی پرسـیدم کـه از قـرار معلـوم شـما طالـب آزادی در ایـران هسـتید و از ایـن دسـتور شـما در مواقـع لازمـه جهـت آیـا سـزاوار نیسـت کـه اتبـاع شـما به طلبـان سیاسـی ایرانـی (غیـر بهائـی) همراهـی و مسـاعدتکننـد، بـه آزادی مثـا در انتخابـات و غیـره؟ جـواب داد کـه مـا اصـولا آزادی را دوسـت کــه نعمتــی از نِعــم الهــی اســت و نــزد خــدا مطلــوب داریــم بــرای این کـه آزادی بـه پیشـرفت و انتشـار امـر مـا کمـک اسـت، ولـی نـه بـرای این کنــد، بلکــه بالعکــس، امــر مــا در محیــط غیــر آزاد بهتــر پیشــرفت می معنــی نقــل شــد، و عیــن عبــارات در خاطــر مــن نمایــد. مطلــب به می نیسـت.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2