173 | عبدالبهاء و نهضت روشنفکری ایران * فریدون وهمن بعـد از چنـد روز، آقایـان میـرزا اسـداللّه (معمّــم و بـه لبـاس قدیـم) خــان ورقــاء (کــه در بانــک روس در طهــران مســتخدم و میــرزا عزیزاللّه بـود)، از اصحـاب عبدالبهـاء، بـه دیـدن مـن آمدنـد و از جانـب عبدالبهـاء پیغـام مـودّت آورده، گفتنـد: آقـا خواهـش دارنـد شـبی بـرای شـام آنجـا تشــریف بیاوریــد. مــن هــم اجابــت کــردم و در شــب موعــود رفتــم. در ی هـا از علاقـه خـان پیـش مـن، آن موقـع آمـدن میـرزا اسـداللّه و عزیزاللّه شـدید عبدالبهـاء بـه ایـران و اسـتقلال آن صحبـت نمـوده، و گفتنـد: آقـا هـا چـه خبـر تـازه اسـت، و نگـران اسـت، یعنـی پرسـد در روزنامه دائمـا می هـا را بیشـتر از از جهـت اولتیماتـوم روس. (گمـان کـردم کـه ایـن حرف بابــت عــادت آن طایفــه بــه صحبــت مطابــق مــذاق هــر کــس و جلــب دوســتی گفتنــد، و چــون مــرا متعصّــب در وطن قلــوب از ایــن راه می بودنـد کـه تمـام فکـر و ذکـرم معطـوف آن مطلـب اسـت، تشـخیص داده کردنــد، اگرچــه البتّــه شــاید واقعــا هــم ی آقــا را ابــراز می ایــن جنبــه که اســت. ظاهــرا شــبی علاقــه نبوده عبدالبهــاء بــه اســتقلال ایــران بی هــا و خــان پرســیده کــه در روزنامه پیــش عبدالبهــاء رفتــم، او از عزیزاللّه غیـره از ایـران چـه خبـر اسـت.) که منـزل عبدالبهـاء بـرای شـام رفتـم، بارندگـی بـود و در سـاعت شـبی ی نقلیّــه هــا وســیله هشــت بعــد از ظهــر کــه عزیمــت کــردم، در خیابان کـه آنجـا رسـیدم دسـت نیامـد، و انـدک تأخیـری شـد. وقتی سـهولت به به نیم)، دیـدم عبدالبهـاء بـا اصحـاب خـود و ربع یـا هشـت و (شـاید هشـت خان، منتظــر مــن اســت، و در آن مجلــس عــاوه بــر میــرزا اســداللّه کــه باعــث تعجّــب مــن الملــک هــم حضــور داشــت. لکــن چیزی تمدّن طـور تـا مدّتـی مشـغول شـد ایـن بـود کـه از شـام خبـری نشـد، و همین کـردم شـام درسـت در سـاعت هشـت کـه تصـوّر می صحبـت شـدیم. من شـود (بنابـر معمـول فرنگسـتان) و گرسـنه هـم بـودم، متحیّــر صـرف می شـدم و چـون هـر چـه منتظـر شـدم خبـری از شـام نشـد، تصـوّر کـردمکـه خـان انـد، بعـد از سـاعتی، عزیزاللّه ام و شـام را خورده مـن دیرتـر رسـیده
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2