اصول تعلیم و تربیت

1 پیشگفتار اصول آموزش و پرورش (جلد اوّل) اثری است که دکتر محمّد باقر ھوشیار از دو کتاب «نظریه در باب آموزش و پرورش» تألیف کرشنشتاینر آلمانی و «اصول آموزش و پرورش» تألیف دکتر ھینست آلمانی ترجمه و اقتباس کرد و با اضافه نمودن توضیحات خود و استفاده از یادداشت ھای مربوط به تدریسش در دانشسرای عالی به عنوان یک تألیف مرجع در طرح اصول آموزش و پرورش منتشر ساخت. این کتاب در سال ١٣٣۵ شمسی توسّط انتشارات دانشگاه طھران طبع و به چاپ سوّم رسید. «اصول آموزش و پرورش» (جلد اوّل) شامل ١٧۲ صفحه است که یک مقدّمه و شش فصل و فھرست موضوعات و اسامی مطالب و استخوان بندی آن را تشکیل می داد. مؤلف در مقدّمۀ کتاب اشاره می کند که این تألیف بر اساس نظم و ترتیب علمی نوشته شده و ھدف آن طرح اصول کلّی است. لذا نباید جنبه ھای عملی و ثانوی آموزش و پرورش را در آن جستجو کرد. دکتر ھوشیار در این کتاب بر آنست که خوانندۀ فارسی زبان را با مبانی فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی تعلیم و تربیت آشنا سازد و یک چارچوب نظری مس تحکم و جامع االطراف را که با مفاھیم نوین این علم سرسازگاری داشته باشد عرضه کند. اصول آموزش و پرورش در این کتاب به صورتی نبّاض و زنده عرضه شده و ترقّی و تکامل متربّی در جریان تمدّن و تاریخ مورد مالحظه قرار گرفته است. طبع جدیدی که در دست شماست از روی نسخۀ اصلی برداشته شده و اغالط چاپی آن تصحیح گردیده است. نمودارها از نو، امّا مطابق چاپ اصل طرّاحی شدهاند. همچنین سعی شده در استفاده از واژهها و نام های انگلیسی، آلمانی و فرانسوی روش متّحدالشکلی به کار گرفته شود. همین طور در جدانویسی و سرهم نویسی لغات روش یکس ان و پذیرفته شده تری استفاده شده است. و نیز شرح کوتاهی تحت عنوان خالصه و تحلیل در ابتدای هر فصل نوشته شده است تا خواننده را در درک دقیق تری از مفاهیم گاه پیچیدۀ متن یاری رساند. نسخه اوّلیه این کتاب پس از گذشت سال ها تقریبا مفقود شده است و دسترسی و استفاده از آن دشوار. یکی از دالئل اصلی چاپ مجدّد این اثر پخش وسیع و دست یابی آسان آن برای عالقه مندان است. امید است انتشار این نسخه امکان استفاده از آن را برای دانشجویان و اساتید و پژوهشگران علوم تربیتی و اجتماعی فراهم سازد.

2 بهروز ثابت

3 بیوگرافی دکتر محمّد باقر هوشیار ( )١۲۸٣-١٣٣۶ «رنجی که انسان را از پای در نیاورد او را قویتر میسازد . » این گفتۀ فردریک نیچه پندی بود که دکتر محمّد باقر هشیار استاد بزرگ تعلیم و تربیت همواره گوشزد شاگردان خود می کرد. او مدام در فلسفۀ رنج غور و تفحّص میکرد و به مثابه بتهوون از راه رنج به شادی بی کران خویش رسید. نوزدهم مرداد ماه ١٣۶۶ روز غم انگیزی بود. روزی بود که یک انسان راستین و یک عالم واقعی روی در نقاب خا ک کشیده بود. شا گردان او زمزمه میکردند: یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعــی دل غمدیدۀ ما شــاد نکرد صخرۀ بزرگی که جریان های عظیم از پهلویش گذشته و او با منتهای عظمت به آن ها گفته بود: تو آبی برو. این بار تاب جریان هستی سوز مرگ را نیاورد و از خاکدان ترابی قصد سرای دیگر نمود و به ابدیّت انسانی پیوست . دکتر محمّد باقر ھوشیار در ١۲ اسفند ١۲۸٣ در شیراز به دنیا آمد و در ١٩ مرداد ١٣٣۶ در اوج خالّقیت فکریش در اثر انفلونزا و یا به روایتی عارضۀ قلبی در بیمارستان پھلوی طھران درگذشت. دکتر ھوشیار تحصیالت خود را در رشته ھای تعلیم و تربیت، روانشناسی، فلسفه و تاریخ ادبیات در آلمان ادامه داد و از دانشگاه مونیخ گواھینامۀ دکترای خود را دریافت داشت. پس از پایان تحصیالت به ایران بازگشت و تمام عمر خود را وقف تعلیم و تربیت جوانان و بسط و گسترش دانش و فرھنگ کشور خود نمود. مدت ۲٣ سال در دانشگاه طھران و دانشسرای عالی و سایر مجامع علمی به تدریس پرداخ ت و بسیاری از نخبگان علم و فرھنگ و ادب و سیاست ایران را از دانش و بصیرت خود بھره مند ساخت. دکتر ھوشیار را می توان در زمرۀ معدود کسانی نام برد که به باروری علوم اجتماعی و انسانی و مطالعات و تحقیقات دانشگاھی در ایران ھمّت گماشتند و علوم رفتاری علمی و تجربی را پایه گذاشتند و آموزش و پرورش را با روش علمی آشتی دادند و به عنوان دانش و فنّی مستقل عرضه کردند. در نوشتهھایش که بالغ بر ۴٧ کتاب و رساله می شود یک تالش مستمر برای شناخت مقام انسان

4 و نقش نیروی خرد و اراده و ارزش ھای متعادل کننده تمدّن در تحوّل فرد قابل مشاھده است . دکتر هوشیار از مقام و احترام و منزلت خاصّی برخوردار بود. کتاب «اصول آموزش و پرورش» او نه تنها پایۀ افکار جدید در مبادی تعلیم و تربیت گشت بلکه در زمینۀ نثر نیز جلوه ای زیبا از نخبگی و فخامت زبان بود. دکتر هوشیار تعلیم و تربیت را در حصار تخصّص محدود نمی کرد. آن را به فلسفه اتّصال می داد و هدف غاییش را در ارتقاء مقام انسان در سیر کماالت وجود می دانست. در نوشته هایش که بالغ بر ۴٧ کتاب و رساله می شود یک تالش مستمر برای پیوند دادن سیر و سلوک عرفانی فرد با ابعاد یک آرمان متعادل جمعی قابل مشاهده است. او هر چند که ب ا آخرین تحوّالت علمی و فکری غرب آشنا بود و به زبان های آلمانی و انگلیسی تسلّط کامل داشت ولی این آشنایی به از خودباختگی نیانجامیده بود. سعی وافر داشت تا اندیشه و روش علمی غرب را با مضامین و مفاهیم و ارزش های شرقی در هم آمیزد و اندیشۀ ایرانی و حکمت اسالمی و علوم کهن را با فلسفه و علوم جدید آشتی دهد. خالّقیت فکری او زمانی بارزتر می گردد که نظراتش را در حوزۀ تحوّالت فکری و سیاسی و فلسفی زمانش قرار دهیم. او در سال هایی قلم زد و در فلسفه و تعلیم و تربیت و مسائل اجتماعی و فرهنگی به نظریه پردازی پرداخت که اندیشۀ روشنفکری دین را تریاک خلقها می دانست و نوعی مادّی گرایی سنگین و جسور علوم اجتماعی و انسانی را تحت قبضۀ خود داشت. امّا دکتر هوشیار از زمان خودش جلوتر بود. با وجود اینکه مارکسیست ها با صالبت بسیار محیط دانشگاه و جریان روشنفکری معاصر را به شدّت زیر نفوذ فکری خود داشتند او ابایی از ابراز عقایدش نداشت. با شجاعت اخالقی و انضباط فکری و دید وسیع و عمیق که از جهانبینی شرقی و غربی مایه می گرفت آراء و اندیشه های مادّی را مورد تجزیه و تحلیل قرارمی داد و نقاط ضعف آن ها را آشکار می ساخت. شنیده شده که دکتر کشاورز یکی از استادان مارکسیست گفته بوده که دکتر هوشیار از هانری برگسون هم خطرناک تر است! امّا انتقاد او از مارکسیسم جنبۀ شخصی و یا سیاسی نداشت. در پیکار اندیشهها آنچه را که سقیم و نادرست می دید با دید بیطرفانۀ یک فیلسوف حقیقی و نه یک فرد سیاسی مطرح می کرد. چنان که بعد از سرکوبی حزب توده چون آن ها دیگر فرصت و آزادی پاسخگویی را نداشتند مباحثات دکتر هوشیار در باب مارکسیست ها به طرز قابل

5 توجّهی کم شد. بی طرفی و صداقت فکری او چنان بود که بسیاری از اندیشمندان مارکسیست با وجود عدم قبول عقایدش او را به عنوان استاد و مربّی ستایش میکردند. مورد دیگری که فکر پیشروی او را نشان می دهد مطالعاتش در مورد نیچه بود. در نیمۀ اوّل قرن بیستم اندیشۀ رایج آن بود که نیچه فیلسوفی نژادپرست و طاغی بود که علیه مسیحیّت برخاست و مرگ خدا را اعالم داشت. امّا مطالعاتی که از دهۀ هشتاد میالدی به بعد صورت گرفت فلسفۀ نیچه را از دیدگاه دیگری مورد نظر قرار داد که مشابهت بسیاری با آراء دکتر هوشیار داشت. او نکتۀ اصلی فلسفۀ نیچه را مسئلۀ رجعت و تجدید حیات کلّی عالم می دانست. معتقد بود که رابطه ی متقابل «ابَر مرد» و «رجعت» اشاره به خلق جدید بشر است که تمام استعدادات و توانایی های بالقوهاش را ظاهر ساخته و قابلیّت حکمرانی بر سراسر کرۀ زمین را پیدا کرده است. انتقاد نیچه از مسیحیّت به جنبۀ مذهبی آن باز می گردد و نه شخص مسیح. دکتر هوشیار اشاره به تأثیرات فلسفه و آراء شرق ی در افکار نیچه میکند و می گوید که نیچه علّت فاعلی و خالّقیت جریان هستی را با جریان رجعت دوباره یکی می داند و رجعت دوباره را نشانۀ عشق ابدی و الیزال محسوب می دارد. رجعت دوباره بر خالف ادّعای مسیحیّت است که عشق حقیقی را مجرّد و خارج از این دنیا تصور می کند. ملکوت الهی در همین عالم و در حال حاضر در حال نطفه گیری است. مرگ خدای مسیحیّت نشانۀ تولّد دوبارۀ استقرار ملکوت الهی است. زرتشت جدید شاید همان رجعت مسیح باشد. به سنّ ١۵ از راه هندوستان به اروپا رفت و آنجا دورۀ متوسّطه را به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران مجدّدا در سال ١٣۰۸ با دانشجویان اعزامی از راه بادکوبه و مسکو و ورشو به اروپا رفت و این دفعه با اخذ درجۀ دکترا در تعلیم و تربیت به طهران بازگشت و در دانشگاه طهران به تدریس پرداخت . در تمام این دوران با اشتیاقی مملو از شور زندگی به بحث و مناظره می پرداخت . در مسافرت ها در کوپه های قطار، در کافه ها و حاشیۀ خیابان ها در پس سنگری از فوالد اندیشه و فرهنگ عقلی و مغرب زمینی عارفی وارسته چهره می گشود که خاص و عام را شیفته می ساخت. هوشیار به تمامه یک آزاده بود. طی ۲٣ سال تدریس در دانشگاه طهران هرگز قدمی برای مقام و عنوان دیگری برنداشت و همیشه و در همه حال معلّم و مربّی باقی ماند. شاگردان او می گویند: استاد هوشیار حتّی یک ساعت هم از درس خود غیبت نکرد. او شیفته و

6 عاشق حرفۀ خود بود و دنیای تعلیم و تربیت را به حد پرستش گرامی میداشت و میگفت : شخصیت مربّی است که باید در نفس خود به کمال رسیده ّباشد. تمامیت و کمال او سرمشق شا گردان اوست. معلّم باید به تکالیف خود کامال واقف باشد و سردرگم نباشد. در عین آنکه کسی را مجبور نمی کند، با حالت و وضع روحی خود اثر مطلوب را به جا گذارد. لذا کسی که نمی داند چه بکند، نمی داند چه مقامی در مقابل معضالت جهان احراز کند چنین آدمی به درد کار معلّمی نمیخورد… همه جا تردید، همه جا دودلی، همه جا تأ ثر و ناله مثل اینکه نویسندگان و شعرای قدیم ما نیز این حالت سردرگمی را بیشتر در ما تقویت کرده اند. امّا باید چارۀ این دودلی را کرد. توحید خاطر توحید فکر و احساس توحید عمل و باالخره توحید واقعی را باید به وجود آورد. و معلّم باید مظهر این توحید باشد امّا نمی توان توحید را در بیرون جست؛ باید آن را در درون به وجود آورد و پرتوی از آن را به عالم بیرون افکند تا که عالم بیرون را نیز یکی و یکتا کند و زمانی که معلّم سرمشق و نمونۀ توحید باشد شاگردان تحت تأثیر او قرار میگیرند و از وی اقتباس توحید و یگانگی می کنند و معلّم در این مورد مسئول و متعهّد است. زبان درس او زبان دوستی و همرازی بود و نه زبان نصیحت های متعارف و قراردادی. در کالس او اغلب آن شور و فورانی که همیشه در تعلیمات خود بدان اشاره می کرد حکمفرما بود و صدای قهقهۀ خنده صدای دانشجویان و گاه سکوت محض و توجّه و دقّت عمیق آن ها حکایت از آن تبادل روحی کم نظیری می کرد که بین دانشجو و استاد حکمفرما می گردد. دکتر هوشیار معتقد بود که کالس درس کالس زندگی است. باید عالوه بر درس با شاگردان زندگی کرد با آن ها حرف از زندگی و مسا ئل زندگی زد و آن ها را برای مشکالت و رنج های آن آماده نمود. آزادگی تعلیم و تربیت شیوه و طریقت استاد بود. او به هیچ وجه سعی نمی کرد که ذهن دانشجو را مملو از باورهای خویشتن سازد. بلکه کوشش می نمود که به عوض تحمیل افکار و روش ها فرهنگی راستین را در ذهن او متبلّور سازد تا با قدرت نقادی که در پی آن در وی پدیدار میشود

7 خود شخصا به ارزیابی بنشیند و در واقع او بذری را می کاشت که بدون توجّه متربّی میوه میدهد . می گفت: تعلیم و تربیت باید همیشه با احساس توأم باشد و آنچنان سبک و تُرد باشد و با تردستی و مهارت عمل گردد که هرگز سنگینی آن درک نشود. اینجاست که هنرنمایی مربّی مشهود می شود و اثر عمیق خود را به جای می گذارد. کار مربّی باید مانند یک شعر زیبا و گیرنده باشد تا اثر مطلوب خود را باقی گذارد. دانشجو و شاگرد رکن اعظمی در زندگانی دکتر هوشیار محسوب می شدند. او به شاگردانش همان گونه می نگریست که گویی میکل آنژ پیکرساز فلورانسی به آثار عظیمش می نگرد. او با ایجاد یک محیط خودمانی و صمیمی میان خود و دانشجویانش و با کنجکاوی در روحیات و حیات عاطفی و اجتما عی ایشان آنان را راهنمایی میکرد تا از فراز و نشیب و چم و خم بحران های زندگی سرفراز و پیروز درآیند. وقتی به شاگردی می رسید با یک دنیا شور و شوق و احترام با او مشغول به صحبت می شد و دقیقا در حال و هوای ذهنی او با وی به بحث و تبادل افکار می نشست و سپس با زب ان خودش طریق صالح را می نمود و به اصطالح با بزرگ بزرگی و با کودک کودکی می کرد و این یکی از مشخّصات خاص روحی او بود . آن هایی که او را می شناختند همه گواهی مید هند که این عمل او برای جلب نظر نبود. بلکه برای آن بود که قلبا به هر انسانی احترام می گذاشت و شرف انسانی و روح واالی انسان مطمح نظرش بود و لذا هرگز در پی آن نبود که از بدی های ایشان آ گاهی یابد . همواره میگفت: همه خوبند، همه چیزهایی دارند که باید به آن احترام گذاشت، همه به توجّه و حمایت محتاجند و نباید از آنان دریغ کرد. همیشه عظیم باشید و متواضع. روح انعطافپذیر و ایمان او به تعلیم و تربیت و نقش آن در بازسازی فرد سبب می گشت که برای کودکان و نونهاالن قصّه بنویسد . شخصی که با واژه های عمیق فلسفی و اجتماعی و عرفانی مفاهیمی آنچنان ارزشمند را بیان می کرد به هنگامی که برای بچّه ها دست به قلم میبرد و فی المثل در مقام یک معلّم از البالی الفاظ و جمالت دست بچّه ها را می گرفت و به شیراز می برد و مشامشان را از شمال عبیرآمیزی که از میان جعفرآباد و مصلّی می وزد معطّر می ساخت. چنان ساده و نرم همچون جویبار و به سان

8 شبنم می نوشت که گوئی روح لطیف بچّه ها را می شناسد و می داند که چگونه همانند نت های موسیقی مرقات عروج روح ایشان گردد. چیزی که بیشتر از همه در میان حدود ٣۲ نوشته مرکّب از ترجمه، تألیف و مقاالت او جلب نظر می کند آنست که او از آن جمله افرادی نبود که دچار جاذبۀ تخصّص گردد و مسائل را یک بعدی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. او با آنکه رشتۀ اصلیش تعلیم و تربیت بود و تا آخرین درجۀ تحصیالت آ کادمیک در این رشته پیش رفته بود هرگز بدان اکتفاء نکرد. او نیک می دانست اندیشمند فرزانه و مربّی واقعی شخصیتی نیست که تنها در یکی از شقوق دانشهای بشری دست به مطالعه و تحقیق بزند بلکه انسانی است آزاده که انسان و جهان را از زوایای مختلف نگریسته و با یک جهانبینی وسیع و یک فرهنگ تمام عیار نقش راستین خویش را در جامعه ایفا کند . نظریات محقّقانۀ او در «اصول آموزش و پرورش» و «روانشناسی عملی» نه تنها می تواند برای جمیع مربّیان و دست اندرکاران امر تعلیم و تربیت بسیار مؤثر افتد بلکه در حکم سرآغازی برای پیگیری روشهای انقالبی در آموزش و پرورش است . هوشیار در زمانی دست به نگارش روانشناسی عملی زد که هنوز کمتر کسی در ایران به آن به عنوان دانشی علمی و تجربی نگاه می کرد و دو ترجمه «کنجکاوی در چگونگی کودکان و نوجوانان» و یا «تحقیق دقیق در شخصیت انسان» تألیف دکتر آلبرت هوت با ترجمۀ سنجیده و استادانه آخرین تحقیقات روانشناسان را در این مقوله عنوان می کند و سپس به مشاهدۀ شخصیت انسان می نشیند و بعد به تحقیق آزمایشگاهی دربارۀ شخصیت انسان می پردازد و سپس به مرحلۀ نمره گذاری و نتیجه گیری می رسد و این چکیدۀ بررسی دکتر هوشیار در متجاوز از ٣۰۰۰۰ فقره تحقیق در تعلیم و تربیت و روانشناسی بود.( )۲ به خاطر ارادتی که به نظریات همکار خود پروفسور آلبرت هوت استاد دانشگاه مونیخ داشت در بهار سال ١٣٣۵ از وی دعوت به عمل آورد که در طهران کنفرانس هایی بدهد و آخرین نظریات تربیتی خود را که منبعث از رشد و ترقّی اصول آموزش و پرورش در مغرب زمین بود در اختیار دانش پژوهان ایرانی قرار دهد و با وجود مشکالت بسیار بر این مهم فائق آمد و سپس کلّیه سخنرانی های استاد آ لمانی را ترجمه و به صورت مجموعه ای تحت عنوان «سخنرانی های تربیتی پروفسور آلبرت هوت آلمانی» در

9 اختیار جامعۀ کتاب خوان ایرانی قرار داد. در ابتدای این مجموعه یکی از شاگردان پیشین دکتر هوشیار در مورد استاد خود چنین سخن میگوید: هوشیــــار آفریــــدن و همه کســی را آ گاهانیـــدن آری چنیـــــــن بـــــــــودن هوشیــــــار بـــــــــودن دنیا را فدای (کمال) نمودن و فنای فی اللّه شدن عارف بــــودن و مشعــر بــــودن و قـــوی بــــودن دل پاک بـــــــــودن و از آلودگــــی ننــگ داشتن تک و بی همتا بــــودن و به کســـی تکّیـه نداشتن آری چنیـــــــن بـــــــــودن هوشیــــــار بـــــــــودن مبدأ و مبدع حرکت بودن و همــه را با خود بردن بر خالف جریان اجتماعی رفتن و حقیـقت گـفتن با جریـــان نرفتـــن وعاشق مقـــام انسانـــــی بودن آری چنیـــــــن بـــــــــودن هوشیــــــار بـــــــــودن( )٣ شأن علمی استاد ما در تعلیم و تربیت و فلسفه معاصر نکته ای است که همیشه اندیشمندان و آشنایان به علم و فلسفه در آن هم داستانند و عالوه بر آن واالیی مقام علمی استاد بیشتر بدین صورت بروز می کند که وی در تلفیق بهترین افکار و عقاید تعلیم و تربیت غرب به خصوص مکتب آلمان (که پیشرو مکاتب تعلیم و تربیتی جهان بوده است) با گفتار پرمغز و عقاید فلسفی قدمای ف ۀ السف مشرق زمین بی نظیر است... بنا بر همین عقاید و تلفیق فلسفۀ حیات شرق و غرب، تعلیم و تربیت از نظر او به معنی محدود آن، یعنی به مدرسه رفتن و کسب دانش، بی معنی بوده و استاد دانشمند ما به وحدت جهان تعلیم و تربیت و زندگی معتقد بوده و بنا بر این اعتقاد می گفت: مربّی که مسایل حیات را بنا بر سیستم فلسفی حل نکرده باشد در راه تعلیم و تربیت آنان عاقبت به بیراهه پناه می آورد… تعلیم و تربیت باید جامع باشد و کلّیه امور کسبی فرد را چه از لحاظ فهم ارتباط بین اشیاء و چه از حیث درک ارتباط بین افراد در حوزۀ فعّالیت خود بیاورد و آن را در کلّیه شئون مربوط به زندگی وارد نماید...

10 و در تعریف زندگی و زندگانی ایده آل استاد ما نه تنها مکتب پراگماتیسم (فلسفه علمی) قرن اخیر را در توجیه مسائل مربوط به حیات نارسا می دانست بلکه فلسفۀ (رئالیسم) را نیز محدود می شمرد و معتقد بود که انسان واقعی رئالیست صرف نیست و مقام وی از این مرحله نیز برتر می باشد. در این باره شواهد از تاریخ بشر می آورد و عقاید فلسفی غرب و شرق را تجزیه و تحلیل می نمود و نقص کمال هر کدام را می سنجید و سرانجام از رئالیستها می خواست که به تجربۀ خود رجوع کنند و اشاره می نمود که احساس و امید ایده آل که نسج وجود هر کسی را تشکیل دا ده است خود می رساند که آدمی میل دارد که از بند رئالیسم صرف (مکتب واقع بینی) رهایی یابد و در طبیعت آزادانه به طرف کمال و وحدت یافتن با عالم قدم بردارد... استاد برای شاگردان خود توضیح می داد که باید هدف واقعی انسان «سیر به سوی کمال» باشد و در این مورد استاد ما شرقی می شد، منصوروار سخن می گفت و فلسفۀ قدما و ایده آل بزرگ آنان یعنی فنای فی اللّه را پیش می کشید و می گفت باید از هفت وادی گذشت و به مقامی رسید که جز نیکی نکرد و جز خوبی ندید… و بر همین اصل علیه جریانهای اجتماعی که میل دارند انسان واقعی را فدای عدد و شماره نمایند سخن میگفت و سیر ارتقائ ی و رفتن به سوی کمال انسانی را می ستود… استاد هیچ گاه تعلیم را فدای تربیت نمی نمود و همواره کسب معلومات را وسیلۀ تغییر در رفتار می دانست. او می گفت دانش راه بهتر زیستن را به دست می دهد نه بهتر بودن را… و بنا بر همین فلسفه استاد ما به درجۀ وحدت (عمل و نظر) رسیده بود… نظریّات استاد در مورد تعلیمات متوسّطه و دانشگاهی و گسترش آموزش های حرفهای و بی نظیر و مثیل بود و اهمّیّت تعلیمات اجباری را عالج دردهای اجتماعی نمی دانست و خوشبختی را در باسواد بودن نمی دید بلکه اعتقاد داشت که نخست باید تضادهای ا جتماعی را حل کرد و در قالب نو کودکان مفید و سالم به بار آورد و ایشان را متوجّه امری مثبت نمود و سواد را مقدّمۀ ارتباطات اجتماعی و وسیلۀ رسیدن به کمال قرار داد… و باالخره باید گفت استاد ما هیچ گاه در جهان نظری باقی نماند بلکه در راه رسیدن به عالیترین مقام انسانی و در پرورش انسان معشر و خالّق و در راه ادراک نظام ارزشها و

11 طبقه بندی آنان به منظور مسیر ارتقائ ی به طرف نهایت بنا بر جدیدترین تحقیقات روانشناسی و زیستشناسی و مردمشناسی می گفت.( )۴ زندگی شخصی او نیز مملو از فراز و نشیب بود. در نوجوانی پدرش میرزا محمّد هوشیار را که مردی فاضل و دارای قریحه شاعری بود از دست داد و سرپرستی او و دو خواهر و برادر کوچک ترش بر عهدۀ مادرش قرار گرفت و در ضمن مسافرت های ممتد به بالد مختلف جهان چه برای تحصیل و چه برای کسب تجربه و افزونی مشاهدات خویش همواره یک احساس مسئولیت شدید و یک رسالت بزرگ را بر دوش خویش احساس میکرد . در واقع مطالعات و تحصیالت آ کادمیک او در رشته های روانشناسی عملی و نظری و آموزش و پرورش تا آخرین مراحل تحصیلی نیز از عشق او به حقیقت و علم سرچشمه می گرفت و به مفهوم کسب مدرک و دانش اندوزی جهت تمایز بین او و دیگ ران نبود. هوشیار نسبت به نزدیکان خود نیز بی اندازه احساس مسئولیت می کرد. توجّهی که او به افراد خانواده اش و خانمش که دختری به نام الیزابت بود معطوف می داشت از همان حسّاسیت شدید و توجّه و عاطفه عمیق او مایه می گرفت. و با اینکه فرزندی از وی باقی نماند ولی در مرگش صدها دانشجو از دختر و پسر سرشک از دیدگان ریختند و از زندگی پربار او سرمشق زندگی و به مبارزه با مصائب را آموختند. صاحبان آرا و عقاید گوناگون در کالس او گویی متّحد می ّشدند. در واقع کالس او وحدتی بود در کثرت و در واقع همان آرمانی که به آن تقرب میجست د ۀ السش جنب ر ک عملی به خود میگرفت. او هدف تعلیم و تربیت و امتیاز مقام انسانی را در سه مرحله می جست: بقاء باللّه، تحرّی حقیقت و تسلیم و رضا. کتاب عظیمش در آموزش و پرورش فصل نوینی در امر تعلیم و تربیت و روانشناسی گشود و ابداعات علمی او در این زمینه بکر و ولوله انگیز بود. از جمله ابداعات او از لحاظ نمودشناسی phenomenologia بود که اشاره ای به آن به نقل از اصول آموزش و پرورش خالی از فایده نیست: از نظر دکتر هوشیار تعلیم و تربیت امری انتزاعی نبود که بدون توجّه به دیگر جنبه های حیات اجتماعی و فردی آدمی در نظر گرفته شود. او در واقع به فلسفۀ تعلیم و تربیت چشم داشت و همواره یک اصل اساس همۀ مطالعات و تتّبعات او را در بر می گرفت و آن عبارت بود از مقام انسان. او در تعلیم و تربیت هم هدفش روشن ساختن گوشه های تاریک حیات انسان بود. او اصول تربیتی را کشف کردنی می دانست نه و ضع کردنی و از این رو پیوسته در

12 بحر مکاشفت متفّرق بود که اصل اجتماع را در وجود انسان بیابد. او در زمانی که «اهل مغالطه به صرف اینکه وجود انسان پایۀ مادّی نیز دارد بر آن سرند که وی را تحت فشار مادّی و مکانیکی گذاشته و با غرض ورزی تمام از مقام مخصوص انسان چشم بپوشند» دانشجویان را در مقابل سهام جدل و مغالطه ارباب غرض بی سالح و عریان میدید . او در این برهوت مقام انسان را بزرگ می دید. از این رو همواره سعی می کرد که از جهان تعلیم و تربیت نقبی به روان انسانی بزند و از وحدت جهان تعلیم و تربیت به وحدت حقیقی جهان دست بازد. مطالعات او در زمینه های گوناگون راه گشا بود. فی المثل ابداعاتی که در زمینۀ ترجمه و احاطه ای که به زبان های خارجه– به خصوص آلمانی – داشت بی نظیر بود. واژه ها در دست او همچون موم نرم بودند و به نوشته هایش قالب دلپذیری میدادند. نظریاتی که در باب ترجمۀ مقدّمه ارادۀ معطوف به قدرت ابراز داشته است از هر نظر حائز اهمّیّت است. ترجمه های هوشیار خود احتیاج به بحثی جداگانه و مطول دارد. همچنین استاد عزیز ما تحقیقاتی در باب انتخاب واژه های فارسی در برابر اصطالحات فلسفی و جامعه شناسی خارجی نمود و واژه های پیشنهادی او کامال در قالب مفهوم تمام عیارشان جا افتادند که ذیال به چند مورد آن ها اشاره میکنیم:( )۵ صورت نوعی archétype جهانبینی conception of the universe تعقّل انگارسازی ideation نیستگرایی، هیچگرایی، ال گرایی nihilism خرد ناب، عقل بحت pure reason توجّه خاص دکتر هوشیار به نظام ارزش ها سبب می شود که منتخبی از «ارادۀ معطوف به قدرت آزمایشی در دیگرگونی همۀ ارزش ها» اثر نیچه را از آلمانی به زبان فارسی ترجمه کند و در مقدّمۀ هوشمندانه ای که بر این اثر نگاشته حقایق و نقطه نظرهای خاصّی را می توان دریافت که قابل تعمّق است و نظر خوانندۀ عزیز را به قسمتهای منتخبی از آن جلب میکنم: به یقین حکیمی که شاهکار و مشهورترین اثر جهانی خود را به نام بزرگ ترین شخصیّت تاریخ ایران یعنی زرتشت معنون ساخته است جالب توجّه هر ایرانی

13 است… از زمان تحصیل در تاریخ ادبیات آلمان آثار نویسنده (چنین گفت زرتشت) را نصب العین خود ساخته و با استادان خود دربارۀ وی اکتفاء ننموده و در این اندیشه بودم که باید ارتباط دانشمند شهیر آلمانی با جهان اندیشه و سرزمین پهناور ایران بیش از یک نام گذاری ساده به اثر معروف خود باشد… و با قرائن بسیاری که از همفکری نیچه با عرفای ما در دست است به مطالعۀ آثار ادبی کسانی که از ایران اقتباساتی کرده و معاصر با نیچه بود اند و ادبیات آلمان را با ترجمۀ آثار عرفا و بزرگان ما غنی ساخته اند نیز پرداختم... سرآمد همۀ این آثار گو ب ینو می باشد که در سال ١۸۶۵ تحت عنوان «حکمت و مذاهب در آسیای میانه» ١ نوشته است. در همین مقدّمه دکتر هوشیار می نویسد: آثار کنت و گوبینو به شهادت تاریخ و شهادت محقّقین آلمانی در نیچه تأثیر بسزایی داشته است و این اشاره خود برد بسیار دارد و شاید در الهام «چنین گفت زرتشت» بی اثر نبوده است… چون نیچه اظهاراتی دارد که ویژۀ بتشکنه است و بت شکنی در مشرق زمین قراین بسیار دارد که ما بهتر او را خواهیم فهمید چه که هرکه در مشرق آمده و کسی بوده کمابیش بت شکن بوده است... به کسانی که به مردم منزوی و کناره گیر چپ می نگرند باید گفت که اشخاص بزرگ همیشه تنها بوده اند. آیا کسی دیگر امروز معنای تنهایی را می فهمد؟ یا ای نکه لطیفۀ تنهایی را درک می کند؟ ع ظمت و بزرگی تنهایی را درمییابد؟ زرتشت به کوه سبالن رفت. موسی به کوه طور رفت. عیسی تنها می رفت و تنها می خفت. پیغمبر به کوه حراء رفت. پس از آن ها هم چه بسیار کسان به کوه تنهایی خود رفتند، آن هم چه رفتنی. به خود آمدند و پر گشتند و برگشتند و بت شکستند… (سپس از قول نیچه نقد می کند) ما دو نوع حکیم داریم: یکی حکیم اصالحی، دیگری حکیم حقیقی. حکیم اصالحی می خواهد در باب وضع حاضر یا قدر و منزلت اشیاء و دیگران آن طور که «هست» حکم کند یعنی منطقی و اخالقی باشد… لیکن حکمای استقبال (حکمای حقیقی) آمرانند که می گویند: بای د چنین و چنان شود و در حقیقت تشریع می کنند جهت 1 Les Religions et les Philosophies dans l'Asie Centrale

14 سیر حرکت را معیّن میکنند و بنا بر این هر پرسشی که از غایت و هدف بشود، هرگونه «برای چه» که دیگران بگویند به سوی هدفی متوجّه است که ایشان به دست داده اند یعنی به خالّقیت ایشان راجع است. مالحظه شود که نیچه حکمای واقعی را چه کسانی می داند؛ یقین کسانی که تا به حال به زعم ما شارع بوده یا کسانی ک ه دارای روحیۀ ایشان بوده اند... حکمای واقعی آفریننده اند و به سوی آینده دست می بازند. هر چه هست و هر چه بوده پیش دیدۀ آنان وسیله است، آلت است. پتک است. نیروی کوبنده آنانند، علّت فاعلی آنانند و بس، علم آن ها با خالّقیت آن ها همراه است، یکیست. آفریدن یعنی تشریع آن ها و مشیّت آن ها. خلق آنان ارادۀ آنانست… نقطۀ اتّکا حکیم واقعی کجاست؟ همان نقطهای که ارشمیدس می خواست با تکیه بدان جهان را از چفت و ریزه بدرآورد؟ برای حکیم ما که می خواهد جهان ارزش ها و جهان انگارها و باورهای یکی دو هزار ساله را زیر و رو کند این نقطه کدام است و کجاست؟ از جواب او تعجّب خواهید کرد خیلی با تصوّرات بزرگان ما نزدیک است. نزدیکتر از شاهرگ خود را حاضر ک نید تا او را کافر نخوانید، این همان باور داشتن به بازگشت است، رجعت ابدی است: به هر الفـــــــی الف قـــــدّی برآید الف قدّم کــــه در الف آمـــد ستم هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد دل بــــــــرد و نهـــــــان شــــــــد هر دم به لباس دیگر آن یار برآمد گـــه پیــــــرو جــــــوان شــــــــد گمان می کنم رومی هم می ترسیده که به حقیقت دم زند و آن الف قد باشد. از کی؟ به یقین از «بسیارتر از بسیاران» و پیشروان آنان که هنوز اوراق کتابش را با انبر بر می دارند نیچه بمانند پیشرو خود مولوی می گوید : مثنوی ما چو قرآن مدل هادی بعضی و بعضی را مضل. واقعا نیچه خطرناک است. زیرا راست را بی پرده و لخت و عریان می گوید. در اروپا سخنان نیچه را آسان می توان گفت لیکن در مشرق زمین چون «بسیارتر از بسیاران» ورزیده شده اند و متصّلب پرورش یافته اند جواب این سخنان را با شمشیر و دار می دهند. اینجاست تفاوت میان مشرق و غرب. لیکن در مشرق هم مصداق آیۀ شریفه تحقّق مییابد «فَتَمَنُّوالمَوت اِن کُنتُم صَادِقِینَ». برای من قطع است که نیچه منابع شرقی به

15 ویژه منابع عرفانی را در دست داشته و حتّی منابع جانداری که همان ها را به نحوی ادبی و فورانی که برای گوش اروپاییان غریب است بیان کرده است شیندهام رساله ای در باب اشعار مولوی در باب تکامل، درست متوجّه باشید تکامل نه تناسخ- نوشته است بالغ بر پنجاه صفحه که هنو ز به دست من نرسیده است. یقین تصوّر ابر مرد او از Übermensch همان انسان کامل ماست که در این دو تا بیت پیش میآید: حملۀ دیــگر بمیــرم از بــشر تا برآرم از مالیک بال و پر بار دیگر از ملک پرّان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم و در مورد تکامل فردی چنین می نویسد: ...در مرحلۀ اوّل هر کس به آنچه در جامعه معتبر است و هست گردن می نهد. از پیشروان و معلّمان و سرمشق ها پیروی می کند همچون شتر بارکش. در مرحلۀ دوّم انسان بیدار می خواهد خود را از آنچه تا کنون بر او فرمان رانده است آزاد کند و بندها و پیوندها را بگسلد همچون شیر درّنده و در مرحلۀ سوّم این آزادی منفی که «آزادی از» چیزی است به «آزادی در» آفرینندگی وجوش و خروش در دریافت بزرگی منتهی می گردد و اینجا انسان کودکی است بیگناه، چرخی است خود به خود غلطان. بدینسان دکتر هوشیار در دنبالۀ مقدمۀ هوشمند خود بر «ارادۀ معطوف به قدرت» به بحث پیرامون نیست گرایی و خأل موجود در جوامع انسانی پرداخته و می گوید: در قرن نوزدهم نیچه جهش و پرشی که نشانۀ هر فرهنگ مترقّی است در اروپا نمی دید زیرا که نوعی از یأس و حرمان بر مردم دست یافته بود… در نتیجه بشر اروپایی مأیوس گشته بود چنان که در بسیاری از کشورها نیز هنوز چنین است. همه جا «نه» و «نمی شود» به سر زبانهاست. نه گفتن آسان تر از کار کردن است. برای کار صر ف قوّه و پشتکار و راستی الزم است در چنین ادواری همه متّفق القولند که: جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است. این مذهب را در اصطالح فلسفی نیهیلیسم nihilism گویند. ...نیست گرایی چیست؟ گفتم یعنی منفی بودن، در باب تمدّن و دولت، در باب همه چیز نه گفتن، ارزش های اساسی حیات را بی ارزش شمردن، این نیستگرایی است. هدف نداشتن، این نیست گرایی است. در برابر «چراهای» جهان

16 پاسخ نداشتن، این نیست گرایی است… هر مذهبی درست نقطۀ مقابل نیستگرایی نظری و عملی است… و اینکه چگونه انسان به (ال) گرایید چگونه از (اال) دوری جست این اال همان کمال مطلوب وی بود. انسان در نتیجۀ انتقاد، به ویژه انتقادات این دو سدۀ اخیر فرض این اال را از دست بداد و بالتبع تصوّر آن چیزی را هم که پس از آن الزم است یعنی تصور اللّه را نیز فرو گذاشت… ...کانت پس از االی قدما، وجدان و خرد انسانی را گذاشت. پس از وی ممکن است کسی دیگر پس از اال غریزۀ اجتماعی (بگذارد) یا اینکه ممکن است جریان تاریخ خرد مندرج در آن را پس از اال بگذارد... و (باالخره) بعضیها پس از اال پول و برخی مقام و برخی ساقی و عده ای هم محبوب می گذارند... از عارفی حکایت کنند که هیچ ّگاه ال اله اال اللّه نگفتی و به اللّه کوتاه کردی. ّگفتند چرا ال اله ال ا ال بمیرم و به ال ا اللّه نگویی تا برهی؟ گفت ترسم که در نرسم پس اللّه ما را بس. از این روست که نیچه نیز حرف نفسی را از اوّل اثبات برداشته است. آیا اینگونه مطالب و هدف ها از خود ما نیست؟ از مشرقزمین نیست. در سایر مقاالت دکتر هوشیار مثل «تکامل» و «صور نوعیه از منظر گوته» و «تحقیق دقیق در سرنوشت انسان و بشر» این عرفان پاک و آمیزش ممتدی که با روح و آثار نیچه و گوته داشت هویداست. دید عمیق و کاوشگر هوشیار را از ورای سخنان یکی از شاگردان وی که در مراسم سال درگذشت استاد فقید به نمایندگی از طرف مجلۀ «سپیدۀ فردا»- که دکتر هوشیار مدّتها ادارۀ آن را بر عهده داشت - ایراد کرده است می توان دریافت( :)۶ هنگامی که نزد او درس می خواندیم نوجوانی گردن کش و بندگسل و زنجیرشکن بودیم. نه تنها برای خود بت نمی ساختیم بلکه هر بتی را که می توانستیم در هم می شکستیم. امّا شخصیت نافذ دکتر هوشیار بت ما شد از این رو سخنی که شاگردان اپیکور زمانی دربارۀ او گفتند بار دیگر صدق کرد «او بتی بود، آری بتی- بت قوی که بت پرست نبودند». در همه موارد با عقاید او موافقت نداشتیم ولی نبود هفته ای و روزی که از او الهام نگیریم و بیش از پیش مجذوب او نشویم. ما مرگ را چنین تراژیک نمی دانستیم. باور داشتیم که مرگ چیزی جز

17 یکی از صور تغییرات درنگ ناپذیر هستی نیست. جهان را جهان الستی الوازیه می شناختیم که در آن هیچ چیز بوجود نمیآید و هیچ چیز معدوم نمیشود بلکه همه چیزش در تغییر است. از شکلی به شکلی در میآید می میرد، باز خلق ّمی شود. در دیده ما مرگ ابه ت و شوکتی نداشت و سرمستانه ترنّم میکردیم: آمــ رفت آنکـــــه رفت د آنکـــــه آمــد بــ ود آنچــــــه بــود خیره چـه غم داری دکتر هوشیار در حیات خود بت الهام بخش ما بود. وقتی هم که درگذشت از الهام باز نایستاد. در زندگی دینامیک خود ما را به زندگی اندیشی خو داد و با مرگ تراژیک خود نیز ما را به مرگ اندیشی کشانید: طوطی نقل و شکر بودیم، مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما... امّا غم ما صرفا غم فردی نیست، غم اجتماعی هم هست. غم جامعۀ دوستانی است که جامعه را از وجود نعمتی محروم میبینند… دائما رو به کمال مطلوبی که خود «نظام هماهنگ معدّل القوی» مینامید تقرّب می جست: هنـگام آنکـ ه گل دمـــد از صحــن بوستان رفت آن گل شکفته و در خا ک شد نــهان در سالهای اخیر دکتر هوشیار به حّد افراط کار می کرد. تقریبا در تمام ساعت اش الش بود. به کار واالی خود تعلیم و تربیت که نام حقیقی بیداری در ت انسان سازی است چندان شیفته بود که بام از شام نمی شناخت. تنها گاهی مجال می یافت و از شهر دور می شد تا در آرامش ژرف کوهستان موسیقی سکوت بشنود و در کنار رودهای غرّان مانند هراکلیت گذر عمر و تکاپوی هستی را اشراق کند… در شبی بهاری در یکی از آخرین گشت ها مثل همیشه بین ما بحثی پیش آمده، سخن به مرگ کشید. می گفتم: انسان و حیوانات نیز از دم تولّد نسبت به جنبۀ استاتیک هستی یعنی پیوستگی و سکون ظاهری اشیاء کمابیش حسّاس و هوشیار هستند و مفهوم مکان را درمی یابند ولی شناخت جنبۀ دینامیک هستی یعنی گسستگی و تحرّک اشیاء که مفهوم زمان را در ذهن میآفریند به این زودی و آسانی دست نمی دهد. باید سال ها بر ما بگذرد و حوادث بسیار ما را در میان بگیرد تا گذر زندگی هستی و مفهوم زمان را فهم کنیم و به

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2