با ابراهیم گلستان

39 ها، هدایتودیگران ‌ زندگی،کتاب ‌ ی ‌ با ابراهیمگلستان، درباره ی ‌ آيد) تویخيابانسعدی، تویکوچه ‌ بود، (کسیکهحالا اسمشيادم نمی دولت. من رفتم آنجا. در را باز کردم، رفتم تو ‌ بنزين، دروازه ‌ پهلوی پمپ ی ‌ اند. من خيالکرده بودم حوزه ‌ ديدم گوش تا گوش، اهم رجال نشسته اند، ‌ آزمايشی يا معمولی هفتگی حزب است ولی معلوم شد جمع شده خواهند انشعابکنند. از من و اپريم هم مخفیکرده بودند. برایخاطر ‌ می خواستند که اپريم توی اين ‌ دانستند ما مخالفانشعابيم.ضمناً می ‌ اینکه می هم ‌ احمد بودکه به اپريمخبر ندهند، آن ‌ کار نباشد. پيشنهادخليلملکیو آل ها را نگفته بودند، از ‌ یخودشان. ولیهيچ این ‌ پسندانه ‌ هایخود ‌ سرحساب ترساینکه درز پيدا بکند. جوری است آخر؟ ‌ چی، من مخالفتکردم.گفتم: «يعنی چه آخر؟ چه ‌ هيچ هوا يواشکی انشعابکرد؟ برایچه انشعاب ‌ شودهمينجور بی ‌ جور می ‌ چه های شوروی مخالفيد، چگونه انتظار کمک از خود ‌ کرد؟ اگر با سرسپرده کلفت ‌ هایگردن ‌ ها و پشتيبان ‌ ها مخالفيد، حزبی ‌ شورویداريد؟ اگر با این هو بپريد از ‌ طور يک ‌ ها را قانع و وادار کنيد، نه اينکه همين ‌ شوروی، اين شد ‌ آيم.» آمدم بيرون. تمام بود قضيه اصلاً. نمی ‌ بالای تپه به پایين. من نمی شود. ‌ ديگر. پيدا بودکه نمی ها خواستند وابدهند، ‌ سه روز بعدشکه راديو مسکو بهشان فحشداد و این خليل ملکی فرستاد دنبال من. خب، منخيلی به خليل ملکی نزديکبودم. يک سفر هم با هم دعوت داشتيم. از طرف شرکت نفت رفتيم جنوب. نفری را جمع ‌ سی ‌ ی خليل ملکی. باز يک عده بيست ‌ چی، رفتم خانه ‌ هيچ خواهيم ديگر استراحتبکنيموکاریهم نکنيم. ‌ کرده بود آنجا.گفتما می گفتم: «آخر اين حرف، حرف درستی نيست. شما آمديد کِرِم روی حزب کنيم. ‌ رويم بيرون،خودمانحزبدرستمی ‌ توده راجمعکرديدوگفتيدمی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2