با ابراهیم گلستان

85 ها، هدایتودیگران ‌ زندگی،کتاب ‌ ی ‌ با ابراهیمگلستان، درباره ی ‌ هایم را خیلی سریع نوشتم. مثلا «طوطی مرده ‌ والله نه! اولاً بعضی قصه کشد) ولی بعضی ‌ ی من» هورپ. (دستش را از بالا به پایین می ‌ همسایه ایکه به تماشا رفته بود»که من در آبادان ‌ های دیگر مثل «بیگانه ‌ از قصه ی آخرش، ‌ ششسطر آخر، یا بیشتر شاید برای یکصفحه ‌ نوشته بودم، پنج ی آخر را سه هفته هی نوشتم و عوض ‌ یک ماه وقتم رفت. شاید جمله جوری است دیگر. بعضی چیزها ‌ کردم، نوشتم و عوضکردم، آره. این آید، بعضی چیزها هم نه، هیچ هم معلوم نیست، سیلان خود را ‌ تند می دارد. ولی آدم وقتی همیشه دیسیپلینخودشرا داشته باشد، دیسیپلینکار کند اما اگر بخواهد ادا دربیاورد، بخواهد ژست بگیرد، بخواهد تقلید ‌ می کشد. ‌ کند، بخواهد ابرو چنینکند و انگشتش را اینجا بگذارد، طول می کشیده، حل مشکلات داخل قصه بوده، نه ‌ چیزیکه برای من طول می ، سرنوشت این دو نفر آذر، ماه آخر پاییز ی آخرِ ‌ نوشتنش. فرضکنید قصه آدمیکه در آن هستند چطوری باید حل بشود، خیلی وقت برده برای من. اسرار راکه اصلکار هم در اسرار گنج های ‌ ولی برعکس، بعضی دیالوگ خواهم ‌ دانستمکه می ‌ ام. می ‌ هاست، سر صحنه نوشته ‌ همان دیالوگ گنج ام. ‌ جور بگویمش را فکر نکرده بودم. سر صحنه نوشته ‌ چه بگویم اما چه اسرار برای فرار از سانسور، برای فرار از خبرچینی. یککسی بودکه در گفتند که این عضو سازمان امنیت است. من ‌ کرد، همه می ‌ بازی می گنج دانم شاید بوده باشد. خب، هرکسکه در سازمان امنیت بوده که از ‌ نمی اند ‌ عده بوده ‌ گر) نبوده است. یک ‌ های فلان و فلان (شکنجه ‌ آن مادرقحبه اند دیگر. هیچ هم معلوم نبودکه ‌ کرده ‌ که برای امرار معاش آنجا کار می افتد، پاکروان بدبخت ‌ کند، دستگاه می ‌ شود، شاه فرار می ‌ عاقبتشان چه می

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2