125 در زندان استبداد های چای بنوشیم وکیک بخوریم. سپیده قلیانکیک پخته بود. او به مناسبت ها با شکلات، شیرینی، گز پخت. بچه ای کیک می گوناگون به طور حرفه و تنقلات دیگر از یکدیگر پذیرایی کردند. من چیزی نداشتم که به دیگران تعارف کنم، اما دوستان روی میز کنار تختم خیلی چیزها گذاشته بودند مانند توت خشک، انجیر خشک، مغز گردو که فریبا برایم گذاشته بود، لهجه و پستهکه ریحانه داده بود، خرما و اردهکه محبوبه، زن بوشهری خوش نبات هم روی میز بودکه مریم طلب برایمگذاشته بود، یک قوطی آب سلطنت حسینی گذاشته بود. او دو تیوپ کرم خود را نیز آنجا گذاشته بود که با حاج ی پوست بچه را روی میز گذاشته کننده هم استفاده کنیم. نرگس روغن نرم ها بود تا من نیز برای چرب کردن پوستم از آن استفاده کنم. یکی از بچه یک پاکت سیگار برایم گذاشته بود. من سیگاری نیستم، اما با یک دوست کشیدم. کشم. آنجا نیز روزی یک سیگار می سیگاری، یک نخ می شد و به فشار خون و ضربان قلبم همچنان هر از گاهی دچار نوسان می شدم همراه شب مجبور می همین دلیل گاهی روز، گاهی شب و حتی نیمه ی پایین بروم. برخی اوقات پرستار کشیک در اتاق یکی از دوستان به طبقه گرفت و پرستاری حضور داشت. او گاهی دستورات را تلفنی از دکتر می گیری نبض، شد، اندازه داد. تنها کاری که انجام می نتایج را به او اطلاع می ی نوار قلب بود. همواره در این گونه فشار خون، قند خون و به ندرت، تهیه ی گذاشت. وقتی مراجعه مواقع یک قرص و گاهی دو قرص زیر زبانم می تر شد، من به اتاق پرستاری تکرار و نوسانات فشار و ضربان قلب جدی آمد. دیگر آقای دکتر همراه با یک افسر که از مقامات زندان بود به بند می داد و مشکل همچنان باقی بود. دکتر هم کاری بیشتر از پرستار انجام نمی ی فشار خون کردند، چرا که سابقه آنان برایم داروی فشار خون تجویز نمی ی گاه سابقه نداشتم. اوایل قند خونم نیز افزایش یافته بود، در حالی که هیچ دانستند و ی این نوسانات را استرس می قند خون بالا نیز نداشتم. آنان ریشه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2