چرا علیه حجاب شوریدم

213 در زندان استبداد پذیر است. مرضیه گفت: برای رسیدن به ‌ ی فراوان امکان ‌ با تمرین و مراقبه این هدف، هر روز ساعت معینی باید به مراقبه و تمرین پرداخت. قرار شد خوانی ‌ ام و تا کتاب ‌ چند شب ساعت هشت، زمانی که من شامم را خورده با مریم یحیوی زمان باقی است، نزدم بیاید. اولین شب آمد و هر دو، روی های تختم را کشیدم و در آن هیاهو و ‌ تخت روبروی یکدیگر نشستیم. پرده گاهی برای مراقبه مهیا شد. من دوزانو جلوی ‌ سر و صدای بند، مثلا خلوت مرشدم نشستم و به سخنان او گوش فرادادم. او گفت: ابتدا چند نفس عمیق بکش، که کشیدم. سپس گفت: چشمانت را ببند و تمرکز کن و هر وقت ی افکار خود را از مغزت بیرون کنی و به ‌ گفتم «شروعکن»، سعیکن همه ام، همین طور مراقبه ‌ که من چیزی نگفته ‌ هیچ چیزی فکر نکنی و تا هنگامی را ادامه دهید. گفتم: چشم. چشمانم را بستم و سعی کردم ذهنم را متمرکز کنم و فقط به بیرون ریختن افکارم بیندیشم. پس از مدتیگفت: شروعکن. ذهنم انگار دستپاچه گریختند تا آنها را دور ‌ زدند و از دستم می ‌ شده بود. فکرهایم به هم تنه می ها را بگیرم و بیرون بیندازمشان. دائما با ‌ توانستم دم آن موش ‌ نریزم. نمی کردم: به چیزی فکر نکن! پس از چند دقیقه مرشد، خود را ‌ خودم تکرار می به سمت منکشاند و نزدیکگوشم آرامگفت: چه حسی داری؟گفتم: هیچ. او خود را عقب کشید و گفت: خب، حالا اولش است. به تدریج درست شود. ‌ می فردا شب باز آمد و همین اعمال تکرار شد. دوباره در گوشم گفت: چه حسی داری؟ باز گفتم: هیچ و او باز خود را عقب کشید و همان طور که های آینده اثر این مراقبه را ‌ خود امیدوار بود، به من نیز امیدواری داد که شب خواهم دید. من شب بعد قبل از ساعت هشت از تختم به جای دیگری رفتم. ها ‌ طور. یک روز که در تختم دراز کشیده و پرده ‌ شب بعد از آن نیز همین گوید: خانم ‌ حسینی به کسی می ‌ را بسته بودم، ناگهان شنیدم که مریم حاج

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2