214 چرا علیه حجاب شوریدم ام، بیدارم خبر از همه جا گفتم: نه، نخوابیده وسمقی خوابیده است. من بی گریزم و و پرده را کنار زدم که مرشد را دیدم. او که فهمیده بود از مراقبه می ایکوچک نخود شاید مأیوس شده بودکه بتواند برای مغزمکاریکند،کاسه هایم را از پوک شدن نجات دهد. چند پخته برایم آورده بود تا مگر استخوان آورد و با اینکه به خوبی روز هر بار بیست تا سی نخود در کاسه برای من می ها هم بخشی از جریان پخته نشده بودند، مجبور بودم آنها را بخورم. این ی زندگی در زندان و رعایت آداب دوستی است. بعد از آنکه مرضیه کاسه خواستم شما را نخود را به من داد و رفت، مریم گفت: بابا، مثلا من می گفتیکه سوتی ندهم. مرضیه قبل از خلاصکنم.گفتم: لااقل قبلا به من می ای از جمله من ناهار داد. او یک لیف آزادی یک مهمانی ترتیب داد و به عده بلند نو نیز به من داد که بسیار مغتنم بود. زندانبانان توان رکن اصلی زندان دانست، چراکه بدون او هیچ مکانی زندانبان را می شود. شغل زندانبانی مثل برخی دیگر از زندان، و هیچ انسانی زندانی نمی شوند ها ناگزیر به انجام آن می هایی استکه انسان مشاغل، معمولا از شغل و معمولا انتخاب خود آنان نیست. معمولا کسی به شغل زندانبانی افتخار کند، بلکه بسیاری از آنان حتی شغل واقعی خود را از دیگران پنهان نمی ها ها با اموری سر و کار دارند که خوشایند انسان سازند. بعضی شغل می نیستند. مثلا قصابی (نه به معنای فروختن گوشت، بلکه به معنای ذبح حیوانات) در افکار عمومی شغل مطلوبی نیست و هرگاه بخواهند صفت خوانند. کسی که گرفتن رحمی را به کسی نسبت دهند، او را قصاب می بی شود. تردید رفته رفته به قساوت قلب مبتلا می جان حیوانات شغل اوست، بی شستن مردگان نیز اگر به شغل تبدیل شود، همین پیامد را دارد. این شغل ی مطلوبی نداشته و صاحبان این شغل نیز معمولا نیز در میان مردم وجهه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2