238 چرا علیه حجاب شوریدم دانم، تو به فکر خودت هستی و عوض شود. امشب باید بروی. گفتم: می پایم را از من بگیری. سنگ پا را از سبد زیر خواهی هر چه زودتر سنگ می تختم برداشتم و به او دادم. مهوش شادمان آمد و گفت: پاشو، پاشو با محمد آقا تماسگرفتم. هنوز به خانه نرسیده بود. با همان ماشینی که رفته بود، به سمت زندان حرکت کرد. او افزود. محمد آقا خیلی خوشحال شد. شما هم باید خوشحال باشید. مهوش در جمع و جورکردن وسایلکمکمکرد. وسایل زیادی نداشتم. لباسم پشتیگذاشتم. لیف بلندی راکه مرضیه را عوضکردم و داروهایم را در کوله به من داده بود، با صابون به آنیشا دادم. بعضی چیزها را مهوش خانم در سطل زباله ریخت. دو پتو که از مهوشگرفته بودم، به او پس دادم. روبالش ی بالای نرگس را نیز به او بازگرداندم. قرار شد همان شب مینا خانم از طبقه ها بالای سر ناهید گاهی خروپف تخت ناهید به جای من منتقل شود. او شب شد. مینا به ناهید گفته بودکه هرگاه خروپفکردم کرد و ناهید اذیت می می بیدارمکن، مشکلی نیست. ناهید گفت: مشکل آن استکه اگر از جایم بلند مانم. من پرد و تا صبح بیدار می شوم تا تو را بیدار کنم، خواب از سرم می راه حلی به آنان پیشنهاد کردم. گفتم: ریسمانی را به یک دست یا پای مینا ببندید، به طوریکه سر ریسمان در دسترس ناهید باشد. هرگاه مینا خروپف کرد، ناهید ریسمان را بکشد و او را بدون برخاستن از جای خود بیدار کند. آنان هنوز در این تأملات بودند که قرار شد مینا به تخت من نقل مکانکند. های بند خداحافظی کن. او نرگس گفت: بلند شو برویم و از بچه ام را پشتش انداخت و دستش را در بازویم انداخت و روشن نیز کوله پشتی ها در بند شروع به گشتن کردیم. بازوی دیگرم را گرفت و همراه دیگر بچه خداحافظی از دوستان بسیار سخت بود. بغض کردم و گفتم: من بروم و رفتید. از آنان شما اینجا بمانید؟ شماییکه همگی باید قبل از من از اینجا می هایشان تشکر کردم. از اینکه کارگری ها و مهربانی ها، کمک بابت دوستی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2