239 در زندان استبداد ها شب حسینی که گاهی نیمه ام، از آنان عذرخواهیکردم. از مریم حاج نکرده امکرده بود، تشکر کردم. از سپیده بیدارشکرده بودم و او با مهربانی همراهی آورد آمدم او زود سشوارش را می کشاورز نیز همین طور. هر گاه از حمام می ها سر زدیم و از تک تک دوستان ی سالن کرد. به همه و موهایم را خشک می ی پایین و تا در خروجی بند سرودخوانان ها تا طبقه خداحافظیکردم. خیلی ام کردند. مریم یحیوی، شیوا اسماعیلی، فائزه هاشمی، ریحانه همراهی آبادی، شادی شهیدزاده، سپیده انصاری، مهوش شهریاری، فریبا کمال کشاورز و… همگی کنارم بودند. تا آخرین لحظه برخی مانند شیوا، مریم و فائزه چند بار به سمت من آمدند و یکدیگر را در آغوشگرفتیم. برای یکایک خواستم که به زودی بیرون از کردم و از خداوند می آنان آرزوی آزادی می زندان آنان را ببینم. نرگس را نیز نزدیک در خروجی سخت در آغوشگرفتم و ام را از روشنگرفتم و پشتی به مأمورانگفتمکه جای او در زندان نیست.کوله او را برای خداحافظی بوسیدم. جانشین خانم میرزایی نیز کنارم ایستاده بود. ی همبندیان با او نیز خداحافظی و روبوسی پس از خداحافظی از همه کردم و گفتم که از طرف من از خانم میرزایی خداحافظی کند. جلوی در خروجی بند، پاسیاری آمد و مرا همراهی کرد. در ماشین نشستیم. کسی که پشت فرمان بود، پس از سلام و احوالپرسی، خود را کربلایی معرفی کرد. وی از مسئولان زندان بود که آن روز نیز با او تلفنی حرف زده بودم. او گفت: به وکیلتان بگویید دو روز دیگر به دادسرا مراجعهکند تا هم، وسایلتان تان را. به اتاق منتهی به در تاپ و موبایل) را بگیرد و هم حکم آزادی (لپ خروجی زندان رسیدیم. در آنجا روی صندلی نشستم تا محمد برسد. پاسیار ی محمد را از منگرفت و به او زنگ زد و پلاک رفت. آقایکربلایی شماره ی آژانس گرفت و به نگهبان داد تا ماشین را به جلوی در ماشین را از راننده اصلی زندان هدایت کند. کربلایی رفت و محمد را نزد من آورد. آن روز پیش از غروب و قبل از بسته شدن در هواخوری، از شیوا خواهش
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2