240 چرا علیه حجاب شوریدم کرده بودم تا یک شاخهگل برای محمد از باغچه بچیند. حالا آن شاخهگل ی های صورتی آن لب و لوچه کمی طراوتش را از دست داده بود و گلبرگ رسید. از خود راکمی آویخته بودند. آن را به محمد دادم. او خسته به نظر می صبح تا آن هنگام در انتظار و آمد و رفت بود و مطمئن بودمکه تا آن هنگام شب نه چیزی خورده و نه حتی لیوانی آب نوشیده بود.کربلایی دوباره تأکید فردا به دادسرا مراجعه کند و افزود که اگر مشکلی کرد که وکیلم حتما پس ای کاغذ نوشت و به ای را روی تکه پیش آمد، با او تماس بگیرم. او شماره من داد و تا ماشین ما را همراهیکرد. در ماشینکه نشستم،گفت: خانم! ما کنم. با تعجبگفت: را حلالکنید.کمی تأملکردم وگفتم: نه، حلالتان نمی شناسم، اما دستگاه قضایی و کنید؟! پاسخ دادم: من شما را نمی حلال نمی کنم. او فقط کنند حلال نمی کنند و من کسانی را که ستم می زندان ستم می ی آژانس حرکتکرد. گفت: عجب! محمد کنارم در ماشین نشست و راننده کربلایی راننده را به مسیری هدایتکردکهکمی جلوتر با مانع مسدود شده بود. نگهبانی، دوان دوان آمد و قفل مانع را باز کرد و آن را بالا برد تا ماشین های تلفنی اطلاع یافته بودند که ما رد شود. بعضی از دوستان که از تماس آن روز آزاد خواهم شد، چند ساعت قبل آمده بودند جلوی زندان، اما پس از ها انتظار بهگمان اینکه آزاد نخواهم شد، رفته بودند. ساعت ساعت، از نه شب گذشته بود که به خانه رسیدیم. در مسیر با موبایل محمد با رایحه، مهدی و دانیال حرف زدم. خواهرانم با همسران و خواستم اظهار ناخوشی فرزندانشان آمدند. حالم چندان مساعد نبود، اما نمی کنم. محمد فشارم را گرفت که بالاتر از شانزده بود. همان شب محمد و ام، مرا به درمانگاه بردند که پس از اکرم، خواهرم، و احسان، خواهرزاده چند ساعت مراقبت، با بهبودی نسبی به خانه بازگشتم. یکی دو روز بعد نزد متخصص قلب رفتیم. دکتر پس از معاینات لازم، داروهایی را برای امکه تحت تأثیر کنترل وضعیتم تجویز کرد. برای بهبود وضعیت قلب و ریه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2