245 در زندان استبداد دانید و رفتارتان دانم، شما مقصر نیستید. همین قدر که واقعیات را می می ها خوب است،کافی است، و افزودم: همه چیز عوض خواهد شد. این پرده دارند که کنند پشت آنها بنشینید و ما زنان را وامی که شما را مجبور می برای کنترل پوششمان از اینجاها عبور کنیم، جمع خواهند شد. او گفت: شاءاللّه هر چه زودتر. ان صدای آن مأمور زن محزون بود. زنان هر کجا و در هر موقعیت و شغلی که باشند، از اینکه به «زنان» توهین شود، راضی و خشنود نخواهند شد. من ی مأموران زن بدون استثنا این نارضایتی را در صدا، سخنان و رفتار همه احساس کرده بودم. ای بیرون آمدم، یکی دو مأمور مرد که در آنجا وقتی از آن اتاقک پرده ایستاده بودند نیز با احترام با من سخن گفتند و تعارف کردند که بنشینم تا گیری زاده دستور لازم برای بازپس خسته نشوم. محمد و وکیلم آمدند. شریف لوازمم راگرفته بود. با هم به دفتر مراجعین رفتیم. مردی پشتگیشه ایستاده بود. او مرا شناخت و گفت: خانم وسمقی! موقع ورود به زندان خودم وسایلتان را گرفتم و در انبار گذاشتم. او نامه را گرفت و گفت: الان آنها را تاپم را که حاوی آورم. او پس از چند دقیقه بازگشت و کیف لپ برایتان می تاپ و موبایل بود به من داد. هنگام خداحافظی گفت: پیروزی! من نیز لپ شاءاللّه. گفتم: ان صدور رأی آزادی مشروط ی نیری سه روز بعد برای پیگیری موضوع به دادگاه و وکیلم طبق وعده ای نیفتاده بود. از آنجا که سخنان دادسرا مراجعه کرد، اما هیچ اتفاق تازه های آنان نیز یک از حرف مسئولان مربوطه در تناقض با یکدیگر بود و هیچ تا آن هنگام راست از کار درنیامده بود، از هر دو وکیلم خواستم که دیگر ام را پیگیری نکنند و فقط به آقای نیری پیغام دادم که پس از پایان پرونده
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2