نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 120 کنید. ‌ روید وهر هفتهخریدهای اساسیمی ‌ هایبزرگمی ‌ با بابا به فروشگاه دهد. خودتهم این ‌ دانمکه بابا در این مواقع بیشتر از من به تو امتیاز می ‌ می ی پیش به منگفتی مامان تو نیستی، ما زیاد ‌ دانی، چون هفته ‌ را خوب می رویم. ‌ فروشگاهمی بردم. ‌ از اینکه تو و نیما اینقدر همدیگر را دوست داشتید، لذت می ی ‌ آمد و در همه ‌ ترت در دست و پایت می ‌ عنوان برادرکوچک ‌ گاهی نیما به خواست شرکتکند و سنش خیلیکمتر بود ‌ های تو و دوستانت می ‌ بازی گفتی ‌ پرسیدم که «نیما را ببرم؟» می ‌ شد و من از تو می ‌ و دردسرساز می دادی و اینکار ‌ هایتان جا می ‌ نه. تو بدون هیچ ناراحتی، او را در بین بازی ی بابابزرگ ‌ هاکه باهم به خانه ‌ کردی. یادت هست جمعه ‌ را مدیریت می ی مادرجون و ‌ ها که به خانه ‌ رفتیم؟ عیدها و تابستان ‌ بزرگ می ‌ و مامان ی آنها ‌ ی آنها یادت هست؟ من از همه ‌ رفتیم؟ همه ‌ بابا در تبریز می ‌ حاجی آمد و تو و نیما برای بازکردن در ‌ بردم. عصرهاکه بابا به خانه می ‌ لذت می ی ‌ باختی؟ من از همه ‌ گذاشتید و تو همیشه عمداً به نیما می ‌ خانه مسابقه می بردم. ‌ آنها لذتمی بردم و واقعاً با دقت و ‌ مهراوه جان، من از با شما بودن لذت می وسواس مراقب بودم در هیچگامی از حقوق شما هزینه نکنم. واقعاً هم نکردم، ولی بالآخرهگرفتار شدن من بر حقوقشما هم تأثیر گذاشتو من هایم حتیخبرهای بدی نشنوند، حالا برای دیدن مادر ‌ که مراقب بودم بچه باید به زندان بیایند و بدتر از آن اینکه ملاقاتشان با چه دردسرهایی همراه آیی، دم در دادسرا به تو ‌ شود. دو هفته استکه وقتی برای ملاقات می شوی. آخر تو تا ‌ دهند و تو از این بابت ناراحت می ‌ بابتحجابت تذکر می ای، تو امسال ‌ کم پا به دوران نوجوانیگذاشته ‌ ای، ولیکم ‌ حالا کوچک بوده

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2