نامه‌های زندان

185 نسرین ستوده رضایعزیزم، سلام شنبه است. در واقع دوشنبه را تازه تمام ‌ یصبحسه ‌ ساعت دو و سی دقیقه وشنودهای ‌ ها وگفت ‌ وآمدِ واژه ‌ کنم رفت ‌ آید فکر می ‌ ایم. خوابم نمی ‌ کرده ام با تو و اندیشیدن به ‌ های ناگفته ‌ گذارد بخوابم. حرف ‌ ام با تو نمی ‌ ذهنی ی هر شب قبل از خوابم است و امشب البته ‌ هایت بخشی از برنامه ‌ سختی دانم و از طریق دیگران نیز در جریانمکه تاکجا ‌ گذارد بخوابم. من می ‌ نمی ها هستی. به همینجهت، من بیش از هر چیز ‌ به فکر تربیتو آسایشبچه نگرانسلامتیخودتهستم. ، این موضوع در طی این دو سال ‌ دانم خیلی قوی و قدرتمند هستی ‌ می و نیم بر منثابتشد. اما مننیزحقدارم به تو بیاندیشم. دوستندارم بیش هایی ‌ از این برایت بگویمکه به دلیل دوست داشتنت چقدر نگران سختی هستمکه به تو تحمیل شده است، بلکه بیشتر دوست دارم به یاد بیاورم ها، مشکلات را با یک شوخی غیرمنتظره محو ‌ ی سختی ‌ ی همه ‌ در میانه دانم هنوز هم با این سلاح قدرتمند بر مشکلات ‌ . می ‌ کردی ‌ رنگ می ‌ و بی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2