نامه‌های زندان

25 نسرین ستوده رضایعزیزم، سلام ام، قانونوعدالت، ‌ شبگذشته ومندر رؤیایهمیشگی ‌ ساعتاز یک نیمه ام: آیا بیرونمفیدترم یا اینجا؟ ‌ توانم بخوابم. بارها ازخود پرسیده ‌ غرقم. نمی کند آیا کارم درست بوده ‌ دانی زندانی همیشه از خود سؤال می ‌ اصلاً می ی مسیح ‌ است یا نه؟ آیا راه دیگری وجود داشته است یا نه؟ آخرین وسوسه کند باید مدتی طولانی را در ‌ ای استکه فکر می ‌ هر روزِ خدا همراه زندانی سوزاند و خاکستر ‌ ی تردیدها را در من می ‌ زندان بگذراند. اما آنچه همه نیافتنی نیست. رؤیایی ‌ کند رؤیایم است. رؤیاییکه چندان دور و دست ‌ می که دیگران در پایشجان باختند تا به وجودش آوردند؛ قانون و عدالت و محتضر، دشمنان زیادی داشته است. ‌ «عدالتخانه» را. اما این موجود نیمه بنابراین وقتی به دست ما رسید، چیزی از حیاتش باقی نمانده بود. حالا جان، جانی ‌ توانند به این موجود نیمه ‌ گویند می ‌ اند و می ‌ یک عده پیدا شده ببخشند!شاید بگوییممکن استبتوانند، ممکن استنتوانند. اما تا وقتی آید ‌ توانیم». یادم می ‌ گویم: «ما می ‌ در زندانم به تو عزیز دلم با قاطعیت می های بسیار سختی در پیش رویم بود ‌ وقتیکار وکالت را آغاز کردم، پرونده

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2