281 نسرین ستوده پسر عزیزم، نیما جان یصبح دو ساعت بیشتر باقی نمانده است. شب از نیمهگذشته و تا سپیده خیال تو و صورتت خواب از چشمم ربوده است و من جز صحبت با ای از دانی نیما جان؟ همیشه بخش زنده تو کار دیگری بلد نیستم. می هایش تشکیل های بچه های بچگی کاری خاطرات هر مادری را شیرین ای آید وقتی نوزاد بودی چطور از صدای موسیقی دهند. مثلاً یادم می می ها تا صبح خوابیدی یا چطور شب شدیو می گذاشتم آرام می که برایتمی گفتم خوب تَلدَم،که تو در خوابیدی یا وقتی از قول تو به دیگران می می ی این خاطرات گفتی. فکر کنم به تو گفته بودند. همه آخرین ملاقاتت می کند و تنها چیزی استکه در این روزهایسختمرا وآمد می در ذهنم رفت بوسمت. دارد. می زنده نگه می دوستت دارم، فوت فوت ماماننسرین بامداد ۳:۱۵ بند زنان ـ ساعت ۱۳۹۸ اردیبهشت ۳
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2