نامه‌های زندان

های زندان ‌ نامه 286 نیما، پسر عزیزم، سلام ام و اولین چیزیکه به ‌ من نزدیکِ یک ساعت است از خواب برخاسته ذهنم رسیده است، آن استکه «تو الآنکجایی؟» الآن ساعت یک ربع به کنی. ‌ کنم الآن در مدرسه چهکار می ‌ ای. فکر می ‌ نُه است و تو حتماً مدرسه ها ‌ گذرد؟ آیا زنگ تفریح ‌ آیا زنگ تفریح شده است؟ و آیا به تو خوش می هایت چه خبر؟ اون بازیکه از یک محله ‌ کنی؟ راستی از بازی ‌ بازی می رفتی، ‌ کردی. بعد به دهکده و روستا و شهر و شهرهای بزرگمی ‌ شروع می چه خبر؟ امیدوارم تا حالا به شهرهای بزرگ دنیا رسیده باشی. راستی به تهران رسیدی یا نه؟ امروز دوشنبه است. دیروز ملاقاتکابینی داشتیم و فردا ملاقات با تو و مهراوه دارم. خیلی خوشحالم. تو سفارشکتلت ‌ پس کنم. راستی بگو ‌ ای و من حتماً برای چهارشنبهکتلت درست می ‌ اصل داده بینی؟ اگر دوست ‌ ببینم حال ایشانی و نوروزیچطور است؟ آیا بردیا را می داشتی برایم نامه بنویسو با پست بفرست. دوستتدارم، خودم بیشترین فوتفوت خداحافظ ماماننسرین ۱۳۹8 اردیبهشت ۱۶

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2