نامه‌های زندان

303 نسرین ستوده روی به سویش از جانب من ببوس رویش ‌ ای نامهکه می مهراوه جون، سلام مکه از تبریز برای مامانم نامه ‌ قدیماکه تو دنیا نیومده بودی، خاله صدیقه کرد. امروز با خودم فکر کردم، اگه ‌ فرستاد، با شعر بالا نامه را شروع می ‌ می کنی. مثل یک اثر ادبی ‌ خونی وکلی حال می ‌ این شعر را برات بفرستم می است! تون خیلی تنگشده. مخصوصاً صورت ‌ مهراوه جون، دلم برای همه زیبای تو همیشه جلوی چشمم هست. کاش ساعات ملاقاتمون بیشتر هامون هم، نیم ساعت در کل هفته، خیلی کمه. دیشب ‌ شد. تلفن ‌ می اینا ‌ دیدم. خواب دیدم ما و آزیتا جون ‌ داشتم خواب تو و نیما و بشیر رو می همگی سوار اتوبوسیم. اما وسط راه، بشیر تنهایی پیاده شد و رفت. داشتم خوردمکه از خواب پا شدم. ‌ جور حرصو جوشمی ‌ همین بوسمت، دوستتدارم ‌ می ماماننسرین ۱۳۹۸ بند زنان ـ خرداد

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2