های زندان نامه 314 ات، عشق تو به نقاشی بوده مهراوه جان، یکی از خاطراتکودکی ها پس از بزرگ ات بود. من تا سال استکه از همان بچگی رؤیای زندگی ات پی نبردم. به یاد دارم هنوز چهارساله بودی، شدنت، به رؤیای زندگی ات دفتر نقاشی فصل پرور» دنبالت آمدم، مربی یکبار که مهد کودک «گل داد. من شروعکردم به ورق زدن و مخصوصاً یکدرختی را به من تحویل ات خواستم عین که تو کشیده بودی، خیلی به نظرم جالب آمد. از مربی آن را برایم بکشی و تو کشیدی. حیرتکرده بودم. شاید هم حیرتم موردی آنکه بداند دارد شود، بی زده می دانی مادر از هر چیزی ذوق نداشت. اما می کند. آنچه چشمانم را به روی رؤیای تو در رؤیای فرزندش نقشی بازی می ی این رشته بود، آن روزکه زندان به گشود، پایداری و اصرار تو بر ادامه کردیکه از هر اتبرایم استدلال می دیدنم آمده بودی و برای انتخابرشته های دیگر ت ثیرگذار است، اگر از نظر ای نگاهکنی، هنر بیش از رشته جنبه سازی نگاهکنی و من بعد از ملاقات اجتماعی نگاهکنی، اگر از نظر پول اندیشیدم. های تو می با تو، به بند برگشتم و در تختم نشستم، به حرف های تو که در آن موقع دختر نوجوانی بودی و با خودمگفتم به استدلال کند، اماکارِ هنر گوید، حقوق کارِ خودش را می نسرین، مهراوه راست می کند. تو با اصرارت، رؤیایترا دنبالکردی. رؤیاییکه جز با پایداری را نمی کس بینی برای تحقق رؤیاهایمان هیچ شود. می شد و نمی تو محقق نمی کند. من دوستداشتم تو حقوق بخوانی و تو از گفتار فرشقرمز پهن نمی ام، آمد. پس من به اصلکلی های مستقیم و مداوم خوشت نمی و استدلال تر از هر احترام به انتخاب تو، بازگشتم و آرامشرا یافتم و امروز خوشحال بینی مهراوه، نگه داشتن رؤیاکار آسانی نیست. هرکسرویش ام. می زمانی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2