نامه‌های زندان

315 نسرین ستوده کنی. ‌ گرداند تا رؤیای تو را نبیند و فقط توییکه از آن محافظتمی ‌ را برمی خواندی، آه ‌ ی دبیرستان، ریاضی می ‌ آورمکه دوره ‌ هنوز وقتی تو را به یاد می خیزد.کاش آن دوره را به هنرستان رفته بودی. ‌ از نهادم برمی ات ‌ دلمبرایتخیلیتنگاستودوستدارمبگویموقتیاندامدخترانه کنم و این، زن بودن، ‌ اشرا احساسمی ‌ گیرم، چقدر زیبایی ‌ را در آغوشمی بالیدی و با حسقشنگآن بزرگشدی. حسیکه ‌ چیزی بودکه تو به آن می داد و تو با تدبیر و تحملکامل و ‌ هایمان، به تو قدرت می ‌ یسختی ‌ در همه گذراندی. ‌ ای آنها را می ‌ بیهیچگلایه کنم ‌ دوستتدارم و به تو افتخار می بوسمت ‌ می ماماننسرین ۱۳۹۸ مرداد

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2