331 نسرین ستوده یپستی] [نامه یعزیزم، سلام مهراوه دانم دقیقاً کجایی و به دانم الآن و در این ساعت در چه حالی. نمی نمی دانم، دانم، نمی دانم حالت خوب است یا نه. نمی کنی. نمی چه فکر می کند و من به درونم ترم می کند. دلتنگ ها دلتنگم می دانم و این ندانستن نمی کاوم. از ام را می ساله ۵۷ ِ وجوی معنای زندگی، راه گردم و در جست برمی شدم؟ پرسمزندگیچیست؟زندگی آن بودکه به توو نیما نزدیکمی خودمی کردم، با هزاران عشق بوییدمتان، بغلتان می شدم؟ می زاییدم و زاده می می کردم، از ام را با شما پر می زدم، لحظات تنهایی و امید با تو حرف می کردم و همه چیزتان برایم دنیا بریده، شب و روزم را کنارتان سپری می کردم، به دلچسب و عاشقانه بود؟ یا زندگی آن بود که شما را ترک می خواندم ها را می کردم،کتاب شدم، تلاش می دنبالکار، به دادگاه روانه می شدم، مصاحبه نوشتم وگاه با قضاتعصبانی می خواندم و لایحه می و می کردم و اعتراض گفتم و اعتراض می اندیشیدم، سخن می کردم، می می کردم و باز دوباره به خانه کردم... و به زندان فکر می کردم و اعتراضمی می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2