نامه‌های زندان

41 نسرین ستوده نیمایعزیزم،سلام یخاطراتت را در تفتیشیکه از خانهکرده بودند بردند، ‌ بعد از آنکه دفترچه روزه، برخی از وسایل تو و ‌ من موفق شدم بعد از یک اعتصاب غذای پنج خواهرت را بگیرم و از زمانیکه بازداشتشدم، موفق به نوشتن خاطرات ام و خودکار و ‌ برای تو پسر عزیز دلم نشدم. اما حالا که به بند عمومی آمده ام بنویسم. ‌ وسایل در اختیار دارم، تصمیمگرفته ام،در اینمیان،دفعاتی ‌ عزیزم،مننزدیکنهماه استکه بازداشتشده زبانی ‌ توانستم تو را حضوری ببینم خیلی خوشحال بودی و شیرین ‌ که می دادی صحبتکند و تند تند رویم را ‌ کردی و به خواهرت اجازه نمی ‌ می گرداندی تا با تو صحبتکنم. وقتی برایت یک شکلات یا پاستیل ‌ برمی کردی. اما همیشه از ملاقاتکابینیگریزان بودی. ‌ خریدمخیلیکیفمی ‌ می ای و ‌ ام، سه بار به ملاقاتکابینی آمده ‌ از وقتیکه به بند عمومی منتقل شده شودو پرده پایین ‌ ای. مخصوصاً وقتیزمانتماممی ‌ هربار با ناراحتیبرگشته ات ‌ زنی. خیال نکن غرور مردانه ‌ شوی و جیغ می ‌ آید دچار وحشت می ‌ می خواهند غرور مردانه را انکار ‌ ها می ‌ کنم. هرچند فمینیست ‌ را درک نمی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2