نامه‌های زندان

43 نسرین ستوده ینازنینم ‌ دختر عزیزم، مهراوه است، من ۱۳۹۰ بامداد روز اول شهریور ۲:۳۰ دانی اکنونکه ساعت ‌ نمی تا چه اندازه دلتنگ تو هستم. عزیزم، حتم دارم بخشی از تاریخ زنان ایران نگاریم، هرچند نقشمانکوچکباشد، اما تاریخ در اثر ‌ را من و تو داریم می هایمان ‌ ها و شادی ‌ مرور زمان و تکمیل شدن تاریخ سرزمینمان دوباره رنج طرفیِ بیشتر. ‌ نگارد، اما این بار با واقعیت بیشتر و بی ‌ را می مهراوه جان، دوست دارم دفتر خاطراتت را از زندانکاملکنم. چون ات به تو عزیز ‌ ات، یعنی پایانکودکی ‌ سالگی ‌ قصد دارم آن را در تولد هجده سالگی پنهان نگاه ‌ دلم تقدیمکنم. دوست داشتم این موضوع را تا هجده جورکیف دارد، ‌ دارم، اما نشد. عیب ندارد. ناراحت نیستم. این هم یک اتهستم. شعرهایی ‌ مگر نه؟ تمام روزها به یاد خاطراتکودکی و نوزادی خواندم: ‌ که برایتمی پاشنه طلا، مهراوه دندون طلا، مهراوه

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2