7۸ نجف دریابندری البد خیلی پول می توانست دربیاورد. سمتها ی مهم داشت. روزی که من به مالقاتش رفتم، چیزی به پایان عمرش باقی نمانده بود. روی ویلچر مینشست. مرد درشت اندام باابهتی بود.کلهاش بزرگ بود. من عذرخواهیکردمکه قرار را فراموش کردهام. گفت عیبی ندارد. خب، آدم گاهی یادش میرود. اینکه شما بهانه نیاوردید و واقعیت راگفتید خوب است. مهم نیست. بعد نشستیم مقداری صحبت کردیم راجع به تاریخ و کتاب و از این حرفها. به غیراز این، یک بار هم در دانشگاه دیدمش. دانشجویان دورش را گرفته بودند و شلوغ می کردند و این هم آن وسط روی ویلچر نشسته بود و حرفها یش هم مفهوم نبود. به ایرج افشار گفتم چرا این بیچاره را آوردی اینجا؟ گفت این خودش دوست دارد. می خواهد با دانشجویان صحبت کند. ال اما ک مش نمی گرفت . ولی آن زمان که در خانهاش او را دیدم خیلی سرحال بود. خانمش هم فرنگی بود، اما پیر شده بود . یک چای هم درست کردند برای من که خیلی خوردنی نبود. پیشخدمت نداشتند. راجع بهکتاب صحبتکرد و یککتابی را توصیهکردکه ترجمهکنیم. آمدم آن کتاب را فراهم کردم، ولی دیگر عمرمان در فرانکلین وفا نکرد. بههرحال، آن گفت وگو ی من با تقیزاده به نتیجه نرسید، جز اینکه من تقیزاده را از نزدیک دیدم و فهمیدم چه جور آدمی است. راجع به تقیزاده من خیلی چیزها خوانده بودم، به خصوص نظریاتکسروی را دربارهی او. بهکسروی خیلی اعتقاد داشتم و دارم. منتها بعد متوجه شدم که او گاهی به شدت افراط میکرد. وقتی با یک کسی بد میشد، دیگر پدرش را درمیآورد. در تاریخ مشروطه ی ایران کسروی آمده است که وقتی مشروطه را تعطیلکردند، تقیزاده پناهنده شد به سفارت انگلیس و از آنجا رفت به اروپا. این موضوع گویا به کسروی خیلی گران آمده بود. به نظر من، هر عملی را باید در زمان خودش سنجید. گمان می کنم کسروی درست قضاوت نکرده باشد. اص هی ال هم مشروطه خواهان به سفارت انگلیس رفته بودند. تقیزاده هم وقتی اوضاع را ناجور دید، جای ی نداشت برود. خب، رفته بود آنجا و نجات پیدا کرده بود. بعدها من به این نتیجه رسیدم که حرف کسروی درست نیست، اما ازآنجاکه با او بد است، به همه چیز ش ایراد گرفته است. درحالیکه تقیزاده از
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2