9 گفتار پیش است، در دیدار و با دیدار. زندگی طلب بیش و در حقیقت است شود ما شاهد گفتگوی «گر به تو افتدم نظر» با «اگر» و شرط آغاز می ای هستیم که با «شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو» جان طرفه یک گیرد در حالیکه هنوز دیدار میسر نشده وگوینده در اشتیاق به آن، شرحی می آورد اما بیت آخر از تلاش و کوشش خود را برای دیدن محبوب به زبان می ی خود طاهره است، یعنی، «در دل خویش طاهره گشت و ندید که تعبیه گوید که هرگز این دیدار ی خود طاهره می جز تو را»، به ما از خالص تجربه با محبوب برای او میسر نشد پس او ناکامی خود را در ساحت دل چاره ی خاکی، به دیدن در جای ناممکن، یعنی دیدار در کره کند، سرانجام، به می شود که در انتها در کند. پس او در گفتگو با محبوبی داخل می دل اکتفا می ها که شرط دیدنش ی محبوب دل او حاضر «هست»، محبوبی غیر از همه پاک شدن است و پاکی هر چه بیشتر، دیدن بیشتر. پس او از آغاز در حضور ها برایش پاکی آورد آن چنان که گفت و بیان رنج هم او شرح غم دل را می ی رنج. دیدار میسر شد، آن هم به قوت تطهیرکننده گفتار (لوگوس) و اندیشهبینیم جا بازگردیم می اگر باز به هایدگر و همان دریافتِ که این شعر در پرتو آن جان یافته و شعر شده است چیزی جز است، و در اینجا رنج دوری و هجران 1 ِ گویندهی آنچه در دسترس ساده به این معنا که دارای ساخت زمانی استعاشق، نیست؛ این گفتار/اندیشه دهد ، در برابر دیده و دل، روی می 2 در اینجا نوعی «حاضر ساختنِ» محض کند. با این حساب اگر شرط لب تا امکان گفتگو و راز دل گفتن را فراهم ِ طاهره در آن، «حاضر ساختنِ» محبوب باشد این گفتاربه سخنگشودن و داشته و عاشق از آغاز در هستی ֯ از آغاز وجود داشته است چون محبوب و با هم او که تنها غایب از نظر است راز دل خود محبوب را حاضر ساخته 1. etwas vorhanden .۳۵ ، نشر نی. صهستی و زمانی عبدالکریم رشیدیان از . ر.ک. به ترجمه 2
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2