چهره به چهره رو به رو

53 شبان بامدادی ‌ طاهره در نیمه طبع، همه جای ایران) ‌ ی آن روز مردم قزوین (و به ‌ حقیقی عجیب جامعه ی زیادی دستگیر شدند هرکس باکسی ‌ داشت و آن اینکه، به اتهام قتل او عده خرده حسابی داشت فرصت را غنیمت شمرد و شخص منفور خود را به اتهام قتل متهم داشت تا بزرگترین آسیب را به او وارد کند تا او را نهایتا از بیخدایان راستی این ‌ ی روزگار محوکند! به ‌ حق حیات محروم و از صفحه را چه پیوندی با هم بودکه تا پای جان دشمن هم بودند و باز خود را باخدا دوست خدا میدانستند و بر او نماز میگذاشتند! همسر طاهره و پسر مقتول ای را اسیر و معذب داشت و به جای قاتلکه ‌ به قصاص خون پدر خود عده سرانجام از زندان فرار کرده بود چند نفر دیگر را با شکنجه به قتل رساند. تعبیر «شمس .نداشت حقیقت و واقع امر بود چیزی که هیچ اهمیت حقیقت» و زائل شدن آثار آن از بیخداییای میگوید که نام خدا را گرو . پس این تعبیر متعرض این تقسیمبندی نمیشود بیخدایی باخدایاندارد: بلکه از خدای حقیقت یا شمس حقیقت نام میبرد آنجا که حقیقت حاکم جا ‎ بهمعبود اسمیی ‌ نیست و خداوند به راستی نقشی ندارد و اسمش به مثابه ای زندگی میکرد، ‌ مانده است. طاهره وسط چنین قومی و در چنین زمانه ای چنانکه هایدگر در ‌ ی «تنگی سخت بر روی زمین». در چنین زمانه ‌ زمانه اند و جایی ندارند که باز گردند ‌ تفسیر خود میگوید خدا یا خدایان گریخته ی مقدسات، و سوگند یاد کردنها) ‌ و ما میدانیم که خدایان (خدا و همه از قلبها میگریزند و باید به قلبها بازگردند و نه هیچ کجای دیگر. این استکه میبینیم در «میان ایشان از معبود جز اسمی و از مقصود جز حرفی ی زندگیاش و ‌ نمانده» است. و طاهره ضد این نحو معبود داشتن بود. همه هایش از تذکر و تنب ّّه او به معبود حقیقی میگفت و میخواستکه با او ‌ نوشته چهره به چهره و رو به رو شود.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2