چهره به چهره رو به رو

71 ی دیدار ‌ لحظه داد. غمی نخواهد ماندکهکسی بهکسی بگوید جز یک چیز. تنها رد و نشان اندوه به نحوی وارونه، با حضور خود در ضد خود، در شوق و لبریزی شوق، جا میماند. شوری تمام سراپای دیدار را درخواهد نوردید، و شدت آن ‌ به که برخاسته از غیاب دیدار است از بینصیبی طولانی از دیدن چهره و از ی ‌ زمان سپری شدهی محروم و ‌ مصائب بینصیبی خواهد گفت، از چهره خواهد گفت. این آن چیزی است که تنها حساسیت محبوب به یاد مانده آن را در خواهد یافت. گفتگویی با حساسیت محبوب، با درون او، شروع میشود. گفتگویی دور از هر چشمی، که غیر را توان درک آن نخواهد بود. دیدار بیش از برون و فراتر از آن درون را به درون متصل خواهد کرد. دیدار درون را درون خواهد کرد. دیدار همه چیز را دگرگون خواهد کرد. از برون تا درون، از پیدا تا ناپیدا را در خواهد نوردید. قلمرو دیدار این همه است. ی به تو نیفتاده از پیشم تنها به نیروی خود ‌ همه جاست. در آن حال این چهره چهره به تو چیزی خواهدگفتکه فقط تو را توان درک آن خواهد بود. توکه ای از آن توست، نوشتاری از ‌ ای، از آن رو که این چهره ‌ ی زبان چهره ‌ خواننده آن توست. چهکه یکسره به سوی توست و نه هیچ چیز دیگر. پسگفتگویی ناشنیدنی، غوغای گفتگویی درونی، محل دیدار را به آتش خواهد کشید. روح در روح خواهد تابید، در حضور بدن، بدنی که دیدار را دیده است و دیدار از آن اوست. پس «گر به تو افتدم نظر... شرح دهم غم تو را» اما نه با زبان س ََر، زبان بدن، که با زبان روح و نه فقط همین، که با زبان روح در حضور بدن، در غلبه بر بدن، اما در عین حال در حضور آن چهکه دیدار از آن اوست و این انکارناکردنی استکه بدن دیدار را شکل میدهد. بدن دیدار را دیدار میکند. آن را در همین عالم دیدار میکند. اما سرانجام مغلوب میشود و به چیرگی روح و زبان گشودن او، در چهره، تن میدهد. درست به همین ی شرح و بیان ‌ وعده به دلیل رخداد دیدار و زائل شدن غم و اندوه،دلیل، ای که در ایام فراق داده میشود، به معنای ‌ ، وعدهی دیدار ‌ اندوه در لحظه

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2