زنان فراموش‌شده

۱22 زنان فراموششده بیاره و منو نوازشکنه. [نه اینکه] از عشقبازی و معاملهکردن با اون خانم با من حرف بزنه و تعریف کنه، با خانم دیگه ای آشنا بشه و به خاطرش خودکشیکنه و منو دربه در و بدبختکنه. بعضی وقت ها [فکر میکنم] اینها خواب و خیال بوده، اگر نه واقعا چه جوری طاقت آوردم؟ بعضی وقتها فکر می کنم شاید از جنس سنگیکه تا حاال خرد نشدی. به خودم می گم پدرکاش همون موقعکهکوچک بودیم ما را می کشتی، الاقل راحت بودیم ماکه ریشه مان غلط است و فایده ای برای زنده بودن نداریم. یک برادرم اول ازدواج مان دوساله بود. به خاطر بی توجهی پدرم و تحریک اونکه بچه رو ادبکن، بچه دوساله ایکه سالم بود را شوهرم آن قدر زد که بچه نصف جونش ناقص شده. از زندگی پربارم یک غصه همیشگی همراهم که آزارم میده [این است که] برادر کوچ ک کم چه گناهی داشت؟ تاوان خوشبختی من بود که باید پرداخت میشد؟ هم خوابی با مرجان تاوان خوشبختی من بود؟ خوابیدن شوهرم با لیال، خواهر کوچکم تاوان خوشبختی من بود که به خاطر این قضیه دچار فساد اخالقی بشه، دچار مواد مخدر وکراک بشهکه من برای خوشبختی اون آرزوی مرگکنم؟ چرا زندگی ما باید اینطور می شد؟ چرا باید تویکانون اصالح و تربیت یا توی بهزیستی بزرگ می شدیم؟ فرق ما با بقیه آدم ها چی بود؟ چرا باید دو برادر مثل گلم معتاد باشند؟ چرا ما هشت تا خواهر و برادر باید همیشه بدبختی را تجربهکنیم؟ ما اص نمی ال تونیم به هم محبتکنیم. تعجب نکنید محبت ندیدیم، تجربه نکردیم و معنی اونو نمی دونیم. خیلی پرعاطفه و مهربونیم ولی نمیدونیم محبت واقعی چیه و وقتی یک پدری برای بچه ای چیزی می خره ما میمونیمکه اون چه پدری هست. وقتی بچه ای مریض می شه و پدر و مادرش حاضرن بمیرن ولی اون بچه درد نک شه ما می مونیم مگه می شه یک بچه دوساله ناقص بشه ولی پدر فقط نگاهکنه و بعد پول دیه را بگیره و بچه را همین جوری ولکنهکه اون بچه االن ۱6 -۱5 سالشه برهکار کنه حتی دست های ناقص شو نتونه خوب تمیز کنه. یا بچه ای مثل بچه مرجان، اشکان به دنیا بیاد... توی اون خونه با بدبختی بزرگ بشه ولی به خاطر تهیه مواد اونقدر شکنجه بشهکه از خونه بدون هویت و بی پناه فراری بشه و دیگه ازش خبری نشه. اون یک آدم بود، یک موجود زنده.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2