زنان فراموش‌شده

راوی زندانی است ۹۷ میایستادم تا شاید کمی میوه یا ماست و نواربهداشتیگیرم بیاید . وسط همهی ای ن روزمرههای زندان بود که پایم به زندگی زنهای هم بندم باز شد و هر روز دیوارهایکشیده شده بین من روزنامه نگار و فعال حقوق زنان و زندانی سیاسی را با آنهاکوتاه تر و سست تر کرد. هم برای من و هم بهگمانم برای آنها. ای ن ال ت ش برای یکی مثل بقیه شدن، اما آسان نبود و خیلیوقتها با سر به د ی وار تلخ واقعیت میخوردم. واقعیت اینکه من، با وجود همه حقیقت زندانی بودن این لحظه ام، مثل آن زن ال ها، بیپناه و اسیر دا نهای تو درتو و سیاه زندان ن ی ستم . پشت دیوارهای زندان، شبکهی بههم پیوستهای از دوستان و همکاران و خانواده ام،کنارم بودند و میدانستم به زودی آزاد میشوم. آشکارترین و سختترین لحظهی نمایان شدن فاصلهی بین من و آنها، روز ی بود که کبری رحمان پور را دیدم. زندانی معروف ی که هفت سال پیش به اتهام قتل مادرشوهرش بازداشت شده بود و بیرون از زندانکمپین بزرگی برای ال لغو حکم اعدامش ت ش میکرد. کبری یکی از کسانی بود که همیشه همهی خبره ای مربوط به او را با دقت پیگیری میکردم و بارها با وکیلش دربارهی او مصاحبهکرده بودم. دیدن خودش در صف خرید فروشگاه زندان اما، با همهی آنچه درباره اش خوانده بودم، فرق میکرد. من روزنامه نگار جوانی بودم که از وقتی تازه قلم به دست گرفته بودم، داستانش را شنیده و نوشته بودم. پا به پای هربار ی که گفته بودند اعدامش میکنیم اشک ریخته بودم، هربار که حکمش متوقف شده بود از شادی فریاد زده بودم و با هر امضایی که رهاییاش را میخواست، لبخند زده بودم. حاال ج ایی بودم که او هم بود. دلم میخواست همهی این اتفاقاتی که آن بیرون دربارهی او در جریان است را برایش تعریف کنم. فکر میکردم شاید دانستن ای نکه، آن بیرون کسانی به یادش هستند و برای آزادیاش ت ش میکنند ال خوشحالشکند و بارقهی امیدی باشد برایشکه دوام بیاورد. وقتی دیدمش، تند و تند مثل همهی وقتهاییکه هیجانزده میشوم برایش تعر ی ف کردم که آن بیرون چقدر آدم آرزوی آزادیاش را دارند و میخواهند که عدالت برایش اجرا شود. آرام و سرد، با غمی که در چشمهایش تهنشین شده

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2