یک فرد راستگرای معمولی (مثل من) این احساس را دارد که به چیزی که به او به ارث رسیده است تعلق دارد: به یک ملت، به یک دین، به عادات و رسوم، و به یک خانواده. اینها حوزهی عشق ورزیدن هستند. اما چپ ویژگیهای متفاوتی دارد. چپ هویت خود را با تعلق توضیح نمیدهد بلکه با تجاربی توضیح میدهد که آزادی را افزایش میدهد و حقوقی برابر به همه عطا میکند.
در سال 1977، در عصری که هنوز هیچ نشانی از رایانههای شخصی، تلفنهای همراه، آیپادها و دیگر معجزات فناوریِ نزدیککننده/دورکننده، مرتبطکننده/منزویکننده، پیونددهنده/جداکننده نبود، روبر بِرِسون فیلم شاید شیطان را ساخت که قهرمانانش چند جوانِ کاملاً درماندهاند که ناامیدانه در پی یافتن هدفی در زندگی، وظیفهی خود در جهان و معنای «موظف شدن» هستند. بزرگترها به هیچ وجه به آنها کمک نمیکنند. در واقع، در 95 دقیقهای که برای رسیدن به فرجامِ سوگناک داستان لازم است، حتی یک بزرگسال هم بر پرده ظاهر نمیشود.
میشل فوکو، فیلسوف و نظریهپرداز فرانسوی، را از برجستهترین و اثرگذارترین متفکران قرن بیستم میدانند. فوکو در آثار خود به مسائل فلسفی متعددی پرداخته، اما بیش از همه با مطالعات و تأملات تازهی خود دربارهی «قدرت» و اَشکال مختلف ابراز و اِعمال آن شناخته شده است. دیدگاه تازهی فوکو دربارهی قدرت چیست، و چه تفاوتهایی با دیدگاههای فیلسوفان قدیمی دارد؟