با ابراهیم گلستان

ها، هدایتودیگران ‌ زندگی،کتاب ‌ ی ‌ با ابراهیمگلستان، درباره 46 حزب به تو گفته. تو بیخود از حزب قبولکردی. اصلاً يعنی چه؟»گفت: یکارهای ‌ کار کنی؟ همه ‌ کار کنم؟»گفتم: «يعنی چه چه ‌ «خب، حالا چه دنيا فقط همين استکه کسی را بياوری در و ديوار بهش نشان بدهی. کنی؟» جمله را اين جوری بهشگفتم. ‌ اصلاً توی اين حزب تو چه می ها بروم باشگاه ايران، تنبلا بازیکنم؟» ‌ کار کنم آقا؟ شب ‌ گفت: «خب، چه ای ‌ ی بدبخت بيچاره ‌ گوید بچه. اين بچه ‌ من دلم سوخت.گفتم راست می که ديپلمگرفته، آمده، جونيور استاف است وکاری هم ندارد بکند.گفتم: آمده، دبيرستان هم ‌ «ترجمه بکن.»کارش هم اين بود. تازه از دبيرستان در کهچيزینيست. اصلاً از فاکنرخبرینبود.گفت: «چه ترجمهکنم؟»گفتم: کنم.» ‌ کنم. شما به من بدهيد، من اطاعت می ‌ «کتاب.»گفت: «چشم، می یکتاب، دست ‌ خواستم از خانه بيايم اداره، توی قفسه ‌ فردا صبحکه می بود. وداع با اسلحهکردم يککتابدرآوردم. از بخت بدِ همينگوی،کتاب دادم بهش. ديدم ازش خبری نشد. آمدم تهران. بعد شنيدمکه افسرهای حزب توده راکهگرفتند، رکن دو آبادان هم يک عده راگرفته است. او را ای نبوده اينکه.گفتند: «نه، آقا اينکتابضد ‌ اند. خبچرا؟کاره ‌ همگرفته داران ‌ عنوان انجمن طرف ‌ دار صلح بوده. اين را به ‌ جنگ ترجمهکرده. طرف صلحگرفته بودند.» مدرکشان هم تنها همينکتاب همينگوی بود. من خيلی دلم سوخت. پنجسال هم حبسشکرده بودند. من در آبادان يک قايق بادی خريده بودم. يک آقایی بود به اسم فداییکه گفتم فدایی قاديکلایی. قاديکلایی نبود. دو تا بودند؛ فدایی ‌ من بهش می رانی. به فدایی نوشتمکه قايق مرا اعلان ‌ آمدند قايق ‌ و مسعودیکه با من می بده بفروش. بهترين بوتتویبوتکلاببود. از يکانگليسیخريده بودم رفت. نصفپولشرا ببر توی زندان بده به اين، نصفديگر ‌ که از ايران می

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2